یادداشت
jafarian
چرا عرفان هاي كاذب رواج مي يابد؟ رسول جعفريان

براي جلوگيري از رواج عرفانهاي كاذب بايد زمينه هاي فكري و اجتماعي و سياسي آن را شناخت و درست تصميم گرفت... پيش از آن كه دير شود و آثار نامطلوب خود را برجاي بگذارد.
مي گويند هر بار كه خشونت در نقطه اي بالا مي گيرد، بعد از آن گرايش به تصوف و عرفان بيشتر و بيشتر مي شود. در اين باره مثال مغولان و حملات آنان را مي زنند. وقتي اين حملات شدت گرفت و هزاران هزار نفر كشته شدند و شهرها و روستاهاي آباد ايران ويران شد تصوف در ميان ايرانيان رواج يافت و هرچه آدم بدرد بخور بود به كنج خانقاه خزيد. مساجد از بين رفتند و خانقاه ها سر برآوردند و تنبلي و رخوت و سستي و لاقيدي جاي خود را به تلاش و كوشش و تكاپو داد، چون اميدي باقي نمانده بود.
اين كه گسترش تصوف در ايران حوالي حمله مغول صورت گرفته ترديدي نيست. در اين هم كه اين ماجرا تأثير در خانه نشيني نخبگان و دلسوختگان داشته نبايد چندان ترديد كرد. اما اين كه چه رابطه اي ميان اينها وجود دارد، بايد مورد تامل قرار گيرد و به عنوان يك عبرت مورد استفاده واقع شود.
ظاهرا داستان ساده است. وقتي خشونت فراگير مي شود و به اسم ياسا يا هر چيز ديگري ظلم و ستم  گسترش مي يابد، انديشه هايي كه سياست را خبيث دانسته و آن را ويژه ظالمان و زورگويان مي داند تقويت مي شود. ماجراي تصوف در شعرهاي حافظ، تقويت مفاهيم صوفيانه مانند جبر و تقدير، رفتن سراغ سرخوشي و مستي همراه با دوري از مردم آزاري و كبر و نخوت و سلطنت، يكباره آدمي را اين چنين تربيت و تحريك مي كند كه بهتر است براي دوري از خونريزي، كنج خانقاه برويم و در آنجا در حالت مستي عارفانه، احكام و قوانين ظالمانه را دور بريزيم.
اين كه مولوي سر از حمله مغول سالم به در مي برد و با ايجاد خانقاهي جديد يك سره تفكر مولويه اش عالمي را فرا مي گيرد، و اين كه حافظ كه البته زيبا شعر مي گويد تفكرش با اين مؤلفه هاي صوفيانه اين قدر گسترش مي يابد، اين كه صوفياني چون علاءالدوله سمناني و خواجه محمد پارسا و صفي الدين اردبيلي در قرن هشتم مي توانند هزاران هزار مريد در هر نقطه از دنياي مغول و تيمور زده جمع كنند، همه اينها بايد به گونه اي در شرايط سياسي آن دوره نهفته باشد. در اين دوره، حتي سياست هم صوفي زده است و سربداران هم از سران متصوفه.
اين درس را براي چه مورد تأكيد قرار مي دهيم؟ تأكيد براي اين است كه دريابيم چرا عرفان هاي به قول معروف كاذب اين قدر رواج مي يابد؟ مردم به چه چيزي اميد بسته بودند كه ممكن است اميد آنها نااميد شده باشد و سراغ اين قبيل تفكرات بروند؟ چرا بايد شريعت و احكام ديني كه مي توانند الهام بخش زندگي آرام و اخلاقي و صلح و ثبات و صميميت باشند چندان متهم به خشونت بشوند كه مردم ترجيح دهند كه تصوف آن هم نوع كاذب آن را جايگزين آن كنند؟ اين روزها كه سي دي هاي مستانه رواج يافته، جز به اين دليل است كه در آن ها تبليغ مي شود كه در ميخانه، دشنه و دشمني وجود ندارد؟‌ سلطنت و شاهي در كار نيست ؟‌ هيچ شاهي به جز ساقي وجود ندارد؟ ودر آنجا دشمن تو هم به جاي دشنه، ساغري در دست دارد و دعوت به دوستي مي كند؟ خون مردم در آنجا چنين و چنان است و تخت سلطنت دوش مردم نيست؟
البته و صد البته دستگاه قضا و اجراي حدود و تامين امنيت چيزهايي نيست كه مردم ضرورتشان را نفهمند. آنها در مي يابند كه دزد معركه را بايد گرفت و حبس كرد، ياغي را بايد سركوب نمود و... اما اين حس عمومي كه تصور كنند دنياي سياست چنان و چندان به دروغگويي و فساد آلوده شده است كه يكي فساد مي كند اما برخوردش با ديگري مي شود، يا بيش از حد معين، روشهاي تنبيهي به كار بسته مي شود ... يا در كنار اجراي شريعت، هيچ روي خوشي نشان داده نمي شود و خطابات همه اش با كلمات غير دوستانه صورت مي گيرد يا از ابزارهاي حيله و نيرنگ استفاده مي شود و بسياري از چيزهاي ديگر.. اگر حس عمومي اين تشخيص را داد، به سراغ راه هاي ديگر مي رود كه اين روزها تجربه عرفان هاي كاذب جايگزين خوبي براي آنهاست. زمان شاه، مردم با زده شدن از آن اوضاع به سراغ اجراي شريعت آمدند، اما اگر از اين سرخورده شدند، به دوره شاه و قوانين نيم بند و بي ربط و مناسبات ستمگرانه آن كه باز نمي گردند، در عوض به سراغ فضاهاي ديگري مي روند كه تصور مي كنند آرام است. يا به اعماق تاريخ گذشته مي روند كه از آن هم چندان سر در نمي آورند و به درستي آن را نمي شناسند و فقط براي گريز از وضعيت موجود به آن سوي مي روند يا به عرفان هاي كاذب و گزاره هاي عجيب و غريب اما دوستانه مي روند آن كه حتي اگر در شعار هم شده همه چيز را اجازه مي دهد، ظهور هر نوع عقيده اي را آزاد مي شمرد و همه چيز را در قالب مستي و مستانه تاويل مي كند.
نتيجه چه مي شود؟‌ رواج انديشه هاي صوفيانه كاذب همان بلايي را سر مردم در مي آورد كه حمله مغول. يكي با شمشير تمدن اسلامي را نابود كرد ديگري با ايجاد رخوت و سستي. هر كدام به نوعي انگيزه كار و فعاليت را از ميان مي برند. هر كدام به نوعي به قول امروزي ها مانع توسعه مي شوند.
پاسخش چيست؟ ترويج عملي اخلاق در كنار شريعت. اين كه برخي حكومت شريعتانه را منكر شده و منادي تفكر مولانا شده اند، براي اين است كه حس مي كنند شريعت خشن برخورد مي كند و لحن دوستانه ندارد. اگر حكومت كاري كند كه اخلاق در كنار شريعت باشد، اگر كاري كند كه مردم او را از خود بدانند، اگر كاري كند كه بفهمند به آنان و فكرشان و رأي و باورشان احترام مي گذارد، اگر بفهمند كه صداقت در كار هست، اعتراف به خطا هست، تلاش براي تصحيح خطا هست و خيلي چيزهاي ديگر، ... طبيعي است كه اين مردم، حس عمومي شان به ايشان خواهد گفت كه با حكومت باشند، و تلاششان را مضاعف كنند و درك كنند كه اگر حكومت اقدامي مي كند حتما توجيهي معقول براي كارش دارد... در غير اين صورت، حتي اگر كار معقولي صورت گيرد، تأويل نامعقولي از آن خواهد شد و اگر اين اتفاق بيفتد كار آن حكومت دشوار خواهد بود كه ديگر هرچه تلاش كند، سودي ندارد و به قول آن شاعر بزرگ چو تيره شو مرد را روزگار/ همه آن كند كش نيايد بكار.

 

 
امتیاز دهی
 
 

بيشتر

 

 

Guest (PortalGuest)

دفتر تبلیغات اسلامی نمایندگی تهران
مجری سایت : شرکت سیگما