انسان باحياء حتي «فكر گناه» هم نميكند!
از خدا خجالت بكش و معصيت نكن!
به گزارش جهان متن سخنراني آيت الله تهراني بدين شرح است:
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم، و الحمد لله ربّ العالمين و صلّي الله علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنۀ الله علي اعدائهم اجمعين.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم، و الحمد لله ربّ العالمين و صلّي الله علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنۀ الله علي اعدائهم اجمعين.
رُويَ عن الصادق(عليهالسلام) قال: «لَا إِيمَانَ لِمَنْ لَا حَيَاءَ لَهُ».
مروري بر مباحث گذشته
بحث ما در مورد «حيا» بود. حياء آن وديعه الهي و غريزه انسانيّه است كه انسان را از اعمال زشت باز ميدارد؛ يعني چه قبل از عمل كه انسان عمل را تصوير ميكند و چه بعد از عمل، حياء نقش بازدارندگي دارد. به اين معنا كه روح وقتي با يك عمل زشت روبرو ميشود و وقتي كه عمل زشت را تصوير ميكند، منفعل و منكسر ميشود و همين حالت موجب بازدارندگي او است و بعد از عمل هم، اين حالت بازدارندگي نسبت به تكرار آن عمل زشت پيدا ميشود.
در جلسات گذشته ما يك تقسيم بندي راجع به حياء در ربط با ناظر كرديم و گفتيم كه حيايي كه انسان نسبت به ناظر دارد، گاهي «حياء من الخلق» است، گاهي «حياء من النفس» بوده و گاهي «حياء من الملائكه» ميباشد؛ يعني فرشتگاني كه مأمور ضبط اعمال انسان هستند. گاهي «حياء من اولياء الله» است كه جلسه گذشته آن را بحث كردم. پنجمين نوع آن «حياء من الله» است، يعني از خدا خجالت كشيدن و شرم كردن.
در باب «حياء من الله» ما يك بحث معرفتي داريم كه من وارد آن نميشوم، چون من قبلاً اين را بحث كردم و الآن بحث ما تربيتي است. در مورد بحث تربيتي، ما روايات متعدّدي داريم كه «حياء من الله» را در روابط گوناگون مطرح ميفرمايند. يعني اين كه انسان بايد با توجه به اين روابط حياء داشته باشد.
۱. خدا ميبيند!
يك دسته از روايات هست كه «اصل ناظر بودن خداوند» را مطرح ميكنند. انسان در «حياء من الخلق» از اين شرمش ميآيد كه عمل زشت را در ديدگاه غير انجام دهد. حالا اگر يك ذرّه معرفتش بالاتر باشد، در ديدگاه فرشتگاني كه او را ميبينند و اعمالش را ثبت و ضبط ميكنند، نيز حياء ميكند. دسته اوّل روايات، «حياء من الله» را در همين رابطه مطرح ميكنند كه خداوند به اعمال تو ناظر است، تو در ديدگاه خدا هستي، اين كار را كه ميكني بايد از خدا شرمت بيايد!
از خدا خجالت بكش و معصيت نكن!
حالا من به عنوان نمونه چند روايت ميخوانم كه بعضيهايشان هم اشاره به آيات قرآن دارد. روايت اوّل از حضرت زينالعابدين(صلواتاللهعليه) است كه ميفرمايد: «خف الله عز و جل لقدرته عليك» از خدا بيم داشته باش، چون او بر تو توانا است! اينطور نيست كه بتواني از چنگ خدا فرار كني، خجالت بكش و معصيت نكن! خيال نكن ميتواني از عذابي كه وعده كرده است فرار كني. بعد دارد «و استح منه لقربه منك» از خدا خجالت بكش، چون به تو نزديك است. اين روايت اشاره به همين معنا است كه خدا ناظر است.
تو مرا نميبيني ولي من ...!
در آيه شريفه هم ميفرمايد «أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَى» در آيات ديگري هم اشاره به قُرب و نزديكي دارد، مثلاً ميفرمايد: «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَري» يا «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَ لكِنْ لا تُبْصِرُونَ» شماها نميبينيد ولي ما به او نزديكتر از شما هستيم. تو كور هستي و چشم باطنت كور است و مرا نميبيني ولي من كه ميبينم كه چه كار داري ميكني.
گريه شديد محبوبترين بنده خدا
در سوره يونس در آيهاي هست «وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلاَّ كُنَّا عَلَيْكُمْ شُهُوداً» هيچكاري نيست كه شما انجام دهيد مگر اين كه ما آن را ميبينيم. كارهايتان در مرئَي و منظر ما است و ما داريم ميبينيم. من نميخواهم بحث تفسيري كنم، ولي اين را بگويم كه «عمل» در اينجا اطلاق دارد، يعني هم اعمال درونيات را ميگيرد و هم اعمال بيرونيات را ميگيرد. من بعد ميرسم كه شهود خدا هم سرّ انسان را در بر ميگيرد و هم علن او را ميگيرد. هرچه را كه او انجام دهد، خدا ميبيند. «ما من عملٍ» استثنا ندارد. همه را ميگيرد.
در ذيل اين آيه روايتي آمد كه است كه «كان رسولالله(صلياللهعليهوآلهوسلم) اذا قرأ هذه الآيه بكي بكاءً شديدا» پيغمبر اكرم وقتي به قرائت اين آيه ميرسيد، به شدّت گريه ميكرد. اين آيه خودش خيلي روشن است. اينها يك دسته از روايت در باب «حياء من الله» است كه عرض كردم به آيات هم اشاره دارد و جنبههاي اعتقادي دارد و هم ريشههاي ايماني و دروني دارد.
۲. خدا سِرّ و عَلَنت را ميبيند!
يك دسته ديگر رواياتي هستند كه به چگونگي قُرب خداوند اشاره ميكند كه من هم الآن به آن اشاره كردم و از اطلاق آيه آن را گرفتم. قُرب خداوند سرّ و علن ندارد. حياء از مردم در جايي است كه در منظر مردم باشد، ولي در خفا چه؟ آنجا كسي نيست. اما در باب خدا، اشتباه نكنيد! حياي از او مثل «حياء من الخلق» نيست. اشتباه نكنيد! روايت از امام هفتم(عليهالسلام) است «فَاسْتَحْيُوا مِنَ اللَّهِ فِي سَرَائِرِكُمْ كَمَا تَسْتَحْيُونَ مِنَ النَّاسِ فِي عَلَانِيَتِكُم» خيلي روشن است. از خدا در سرّتان خجالت بكشيد، همانطور كه در علن از مردم خجالت مي كشيد! همه كار را جلوي مردم نميكنيد، در برابر خدا هم همينطور باشيد.
«بزرگي ناظر» و «همراهي او» دليل حياء
يك دستهاي از روايات هم در باب «حياء من الله تعالي» اينها هستند كه من دستهبندي كردم. اينها خودشان دو جهت دارند كه بحثش مفصّل است؛ يك، در ارتباط با جايگاه خدا نزد انسان است و دو، در ارتباط با نحوه برخورد خدا با انسان است. ما در باب اعمال ميان انسانها فرق ميگذاريم «حياء من الخلق» متناسب با افراد مختلف است. من تعبير ساده ميكنم و سطح مطلب را پايين ميآورم؛ مثلاً ما از بعضيها به خاطر جايگاهشان، خيلي شرم نميكنيم. چون جايگاه زياد مهمّي برايشان نميبينيم.
مثلاً ميگوييم فلاني خودماني است. حالا چون جلوي او رو در بايستي نداريم، ـنعوذ باللهـ چه بسا كارهايي انجام دهيم كه درست نبوده و حاضر نيستيم جلوي همه آن كارها را انجام دهيم و اگر شخص بزرگي حاضر باشد كه ما با او رو در بايستي داشته باشيم اين كار را نميكنم. اينها همهاش مربوط به حياء بوده و نسبت به ناظر است.
امّا در مورد ديگر حياء به خاطر جايگاه نيست بلكه به خاطر برخورد با او است. مثلاً كسي كه تنها گاهي اوقات چشممان به هم ميافتد و او را ميبينيم، با كسي كه هر روز و هر شب با او برخورد ميكنيم، چشممان در چشمش ميافتد، فرق دارد. آدم از اين فرد خجالت ميكشد. در مورد اوّلي شايد بگوييم: فلاني رفت دنبال كارش! شايد كلاهمان هم پيش او نيافتد و ديگر همديگر را نبينيم و ... امّا كسي كه هميشه همراه آدم است، فرق ميكند و انسان از او شرم ميكند. ما ميان اين دو نفر فرق ميگذاريم.
نحوۀ حياء از خداوند
در بخشي از رواياتِ ما اين مسأله مطرح است كه حياي بندگان از خداوند، هم از نظر جايگاه و هم از نظر برخورد، از اين سنخ باشد. يعني مانند جايگاه كساني كه پيش شما شايستگي دارند، نه كساني كه ـنعوذ باللهـ سطحشان خيلي پايين است. نگاهتان به جايگاه خدا، مانند نگاه به جايگاه افراد شايسته باشد. خود ما هم اينگونه هستيم كه وقتي با افراد بزرگي رو به رو ميشويم، خودمان را جمع و جور ميكنيم، كه نكند يك وقت حتي اشتباهاً خلافي از ما سر بزند!
حال اگر فرد شايسته بود و بعد هم هر روز آدم با او سر و كار داشته باشد، خيلي مراقبت بيشتر ميشود. آدم از او شرم ميكند كه عمل بدي در مرئَي و منظر او كند. در يك روايتي داريم از پيغمبر اكرم كه دارد؛ «قال رسولالله(صلياللهعليهوآلهوسلم) : اسْتَحْيِ مِنَ اللَّهِ اسْتِحْيَاءَكَ مِنْ صَالِحِي جِيرَانِك» حضرت دو كلمه را كنار هم گذاشته است كه اوّلي به يك مطلب اشاره داشته و دومي هم مطلب ديگري را بيان ميكند. ايشان ميفرمايد: از خدا خجالت بكش، همانطور كه از همسايهاي كه جايگاه رفيعي نزد تو دارد و از شايستگان است خجالت ميكشي!
گاهي انسان همسايهاي دارد كه ـنعوذ باللهـ بدتر از خودش است؛ لذا جايگاهي ندارد و حياء از او معنا ندارد. نه! گاهي اوقات همسايه، آدم بزرگ و شايستهاي است، از صلحا و نيكان است. يك انسان صالح كه همسايه است و هر روز و هر شب، چشمم به چشمش ميافتد، انسان چگونه از او حياء ميكند!؟
حضرت چه قدر سطح مطلب را پايين آورده است تا شايد ما از خدا خجالت بكشيم. همانطور كه از همسايه شايستهات خجالت ميكشي و جلوي روي او هر كاري را انجام نميدهي، از خدا هم خجالت بكش! البته اينطور نيست كه حضرت فقط بفرمايند از خدا خجالت بكشيد! نه مطلب ادامه دارد و من همينطور گام به گام پيش ميروم.
بالاترين نوع حياء
دستهاي از روايات نقش ارزشيِ «حياء من الله» را بيان ميكنند كه آنها را بعداً ميگويم، چون يك بحث مستقل در اين رابطه ـانشاءاللهـ خواهم داشت. يك تقسيمبندي راجع به همين مسأله ارزشي است كه مثلاً از علي(عليهالسلام) هست كه «أفضل الحياء استحياؤك من الله» با فضيلتترين حياها حياي از خداوند است. چرايش را بعداً ميگويم.
اثر حياي از خداوند
يك دسته از روايات هست كه اثر مترتّب بر «حياء من الله» را بيان ميكند. روايت از علي(عليهالسلام) است كه فرمودند: «الحياء من الله يمحو كثيراً من الخطايا» اين هم توضيح ميخواهد كه من بعداً توضيح ميدهم. من الآن خواستم فقط دستهبندي روايات را بگويم.
حق حياء از خداوند
اينها مقدمه بود براي مطلبي كه در آخر جلسه گذشته مطرح كردم. حالا سراغ بحث خودم ميآيم كه ما در روايات متعدّده داريم كه «استحيوا من الله حق الحياء» اين روايت از پيغمبر اكرم است كه از خداوند آنگونه كه حق حياء است، حياء كنيد! حق حياء از خدا يعني چه؟
در روايت ديگري آمده است: «رَحِمَ اللَّهُ عَبْداً اسْتَحْيَا مِنْ رَبِّهِ حَقَّ الْحَيَاء» يا روايت ديگري از پيغمبر اكرم است كه به ابيذر فرمود: «يَا أَبَاذَرٍّ أَ تُحِبُّ أَنْ تَدْخُلَ الْجَنَّةَ؟ فَقُلْتُ: نَعَمْ! » بعد حضرت: پس سه كار كن كه آخرين آن، اين بود كه «وَ اسْتَحْيِ مِنَ اللَّهِ حَقَّ الْحَيَاءِ» همچنين روايت ديگري بود كه شخص ديگري همين مطلب را داشت كه حضرت پرسيدند: «أ كلكم يحب أن يدخل الجنة؟ قالوا: نعم يا رسول الله!» حضرت هم همان مطالبي را كه در روايت ابيذر بود فرمودند و سومين مطلب اين بود كه «و استحيوا من الله حق الحياء» در همه اين روايتها يك حقي آمده است. منظور از اين چيست؟
من اين مقدّمات را گفتم تا بفهميد كه حق حياء يعني چه. حالا دقت كنيد كه حق حيا، آنطور كه سزاوار است، با آن مقدّماتي كه گفتم يعني چه. ما الآن مورد به مورد پيش ميرويم.
خداوند، ناظري كه هيچ چيز از او پوشيده نيست!
يك؛ خداوند ناظري است كه جدا نشدني است؛ يعني هيچگاه از من جدا نميشود. او نزديكي به من است كه نزديكتر از او نيست. بزرگي است كه بزرگتر از او نيست. مطّلعي بر من است كه مطّلعتر از او نيست. به تمام شراشر وجود من احاطه دارد؛ از درون و بيرون. مطلعي است كه سرّ و علن براي او معنا ندارد.
بعداً انشاءالله ميرسم كه در يك تقسيمبندي نسبت به خود اعمال، ما يك قبائح عقليّه داريم، يك قبائح شرعيّه داريم و يك قبائح عرفيّه متشرعه داريم. اينها سه چيز جدا است. قبايح عقليّه مربوط به عقل عملي است، شرعيّه مربوط به احكام شرعي است و عرفيّۀ متشرعه مربوط به افراد متديّن است كه آنها اين كار را زشت ميدانند.
حق حياء يعني حياء از تمام زشتيها
حق حياء اين است كه انسان در هر سه رابطه از خدا خجالت بكشد. چه عملت قُبح عقلي داشته باشد، چه قُبح شرعي داشته باشد، چه قُبح عرفي در محيط متشرعه داشته باشد و بالأخره حق حياء اينطور است كه اگر بخواهيم به طور مطلق بگوييم نسبت به «جميع قبائح» است.
خود ما همينطوري هستيم كه با اين مقدّماتي كه من گفتم بايد اينطور از خداوند حياء داشته باشيم. نتيجه اين مقدّمات همين ميشود. من مطلبي را از خودم تحميل نكردم. عمده اين است كه بايد ببيني ناظر بودن خدا چه وسعتي دارد، تا بفهمي حق حياء چيست؟ هر حركت قبيحي نسبت به اين سه محيط، چه دروني و چه بيروني از انسان سر بزند، بر خلاف حياء است.
انسان باحياء حتي «فكر گناه» هم نميكند!
از خدا حياء كن! شرم كن! انجام نده! حتي فكر معصيت هم نكن! چون عمل، براي خداوند ديگر بيروني و دروني ندارد. آيهاش را خواندم. يادت نرود كه هيچ عملي نيست كه ما آن را شهود ميكنيم. اينها همه مقدّمه «حق حياء» بود و چون من در جلسه گذشته گفتم كه بعداً درباره حق حياء صحبت ميكنم اينها را گفتم.
تو بايد چنين خدايي را قبول داشته باشي! اين حرف من نيست، كلام الله است. من از خودم نگفتم، آيات قرآن اين چنين ميگويد و قابل انكار هم نيست. تازه من گفتم كه بحث معرفتي نكردم. آن خودش بحث ديگري است كه در جاي خودش ميگوييم درجاتي دارد و... بحث ما خيلي عرفي بود. يك بحث تربيتي و عرفي كردم كه همه متوجّه شوند.
اين كه روايات متعدّده ميفرمايد: از خدا خجالت بكشيد آنطور كه سزاوار است! يعني اين مطلب كه گفتم. هركس سزاوار يك نوع شرم كردن و يكطور خجالت كشيدن است. آنطور كه سزاوار است انسان از خدا خجالت بكشد اين است كه در روابط گوناگون هر نوع عمل قبيحي را انجام ندهد.
«استحيوا من الله حق الحياء» نه يك روايت نه دو روايت، آنهايي كه اهلش هستند بروند مراجعه كنند! ببينيد چه قدر پيغمبر اكرم روي آن تأكيد كرده است. چه جنبههاي شخصي و چه عمومي! من همه اينها را در جلسه گذشته گفتم. «استحيوا من الله حق الحياء