یادداشت
s
عزت نفس سيد رضي

بى نيازى و عزت نفس سيد رضى ((رحمة الله عليه ))

ابو اسحاق كاتب گفت روزى پيش وزير، ابى محمد مهلّبى بودم ، دربان وارد شد و از براى سيد مرتضى عليه الرحمة اجازه ورود خواست . وزير اجازه داد. چون سيد مرتضى وارد شد، براى احترام او از جا حركت كرد و تواضع نموده او را پهلوى خود روى تشك نشانيد با او شروع به صحبت در امور لازم نمودند، پس از پايان گفتگو، سيد از جا حركت كرد، وزير ايشان را مشايعت نمود.

ساعتى نگذشت كه دربان براى سيد رضى برادر سيد مرتضى اجازه ورود خواست . در آن هنگام وزير مشغول نوشتن نامه اى بود، يك مرتبه نامه را انداخت و مانند اشخاص وحشت زده از جا حركت كرده تا داخل حياط از سيد استقبال نمود؛ دست او را گرفته در جاى خودش نشانيد در مقابل ايشان مودب و با احترام نشست .

با تمام بدن روى به سيد آورده به گفتارش گوش مى داد تا اينكه رضى ((رحمة الله عليه )) از جا حركت كرد و خارج شد وزير او را مشايعت نمود. پس از آنكه بازگشت و مجلس كمى خلوت شد گفتم اجازه مى فرمائيد از شما سوالى بكنم ؟

گفت شايد مى خواهى راجع به زيادى احترامى كه به سيد رضى از برادرش سيد مرتضى كردم سوال نمائى ؟ با اينكه سيد مرتضى اعلم و سنش از رضى زيادتر است . گفتم آرى چندى پيش دستور داديم فلان نهر را حفر نمايند.

 سيد مرتضى باغستانى در محل آن نهر داشت سهميه حفر او را در حدود شانزده درهم مى شد مدتى با من توسط چند نامه مكاتبه كرد كه از اين مقدار تخفيف دهم ، اما برادرش رضى اخلاقى غير از او دارد هنگامى شنيدم خداوند به سيد رضى نوزادى داده است طبقى با هزار دينار براى او فرستادم ، قبول نكرد.

گفته بود وزير مى داند كه من از هيچ كس چيزى قبول نمى كنم دو مرتبه برگرداندم گفتم اين وجه را براى قابله فرستادم .

 باز رد كرد و جواب داده بود وزير مى داند كه زنان ما نمى گذارند در موقع زايمان ، زنان غريبه به آنها رسيدگى كنند، پيرزنهاى خودمان از عهده ى اين امور بر مى آيند آنها هم پول قبول نمى كنند. براى مرتبه سوم برگرداندم و پيغام دادم پس ميان طلاب تقسيم فرمائيد.

موقعى اين طبق رسيده بود كه طلاب اطراف سيد نشسته بودند پيغام مرا به عرض ايشان رساندند. فرموده بود اكنون طلاب حاضرند هر كس هر چه مى خواهد بردارد. هيچ كدام دست نزده بودند مگر يك نفر از آنها كه دينارى برداشته بود و مقدارى از آنرا جدا نموده بقيه دينار را در طبق گذاشته بود. سيد از او پرسيد چرا اين عمل را كردى دينار را قطع نمودى و بقيه را در طبق نهادى . آن محصل جواب داده بود.

 شبى احتياج به روغن چراغ داشتم خادم هم نبود مجبور شدم از فلان بقال قرض كنم اين مقدار را برداشتم براى قرضى كه به بقال داشتم .

طلابى كه خدمت سيد تحصيل مى كردند در مدرسه اى بودند كه رضى خودش آنرا ساخته بود و آن مدرسه را دارالعلم مى ناميدند.

همين كه سيد از آن محصل اين جريان را شنيد همان وقت دستور داد به تعداد طلاب كليد بسازند، به هر كدام يك كليد بدهند براى درب انبار تا هر وقت احتياج داشتند خودشان لوازم بردارند و منتظر خادم نشوند. طبق را به همان حال برگردانيد با اين اخلاق چگونه شخصى را احترام نكنم .(2)


منبع:

 روضات الجنات ، ص 577.

تهيه و تنظيم: محمد حسين امين گروه حوزه علميه تبيان

 
امتیاز دهی
 
 

بيشتر

 

 

Guest (PortalGuest)

دفتر تبلیغات اسلامی نمایندگی تهران
مجری سایت : شرکت سیگما