شنبه 29 ارديبهشت 1403  
سیاسی
سيد محمدكاظم طباطبائي يزدي و مشروطه

درباره نظريه سيد محمد كاظم يزدي نسبت به مشروطه و نيز رابطه سياسي ايشان با آخوند خراساني سخن بسيار است و مشهورترين عالم و مرجع شيعه در آن روزگار كه مخالف مشروطه بوده ايشان هستند. البته يك چيز مشخص و غالبا مغفول عنه وجود دارد كه سيد يزدي با كليت مشروطه و نهضت اصلاح طلبي مخالف مطلق نبود.مقاله زير مقداري از روي كردهاي سيد صاحب عروه را در مورد مشروطه باز گو مي كند. روي كردي كه مي تواند در زمينه علل اختلافات ايشان با مشروطه خواهان و از جمله جناب آخوند خراساني راه گشا باشد:

نويسنده:  رضا رمضان نرگسي

......................................................

يكي از شخصيت هاي برجسته شيعه كه طي سده اخير بر حيات علمي و سياسي شيعيان تأثير انكارناپذيري دارد و كتاب فقهي ايشان يكي از مهم ترين منابع فقهي شناخته شده، مرحوم سيد محمدكاظم يزدي است. معمولاً مرحوم سيد با بينش هاي عميق فقهي اش شناخته و شناسانده مي شود؛ امّا بعد سياسي ايشان تحريف شده يا در هاله اي از ابهام مانده است. سيد يكي از كساني است كه طرح تحريف و ترور شخصيت در مورد او اجرا و تلاش شد تا از وي چهره اي منفي به نسل هاي بعدي معرفي گردد. هدف اساسي اين مقاله بررسي موضع سياسي سيد يزدي در قبال نهضت و نظام مشروطه ايران، و نيز فقه سياسي اين مرجع بزرگ جهان تشيع است. در همين جهت با ذكر برخي شبهات و نسبت هايي كه به ايشان داده شده، به ارزيابي آن ها مي پردازيم.

در ابتدا لازم است مختصري از موقعيت علمي و شمه اي از نفوذ اجتماعي ايشان ذكر شود.


أ) مقام علمي و اجتماعي سيد يزدي
مرحوم آيت الله سيد محمدكاظم طباطبائي يزدي، معروف به صاحب عروه، به سال 1247 ق (يا 1256، بنا به اختلاف اقوال) در ده كَسْنَويّه يزد كه اينك جزو شهر شده در خانواده اي كشاورز چشم به جهان گشود(1). وي دروس مقدماتي را در مدرسه علميه دو منار يزد گذراند؛ سپس براي فراگيري سطوح بالاتر راهي مشهد شد. در آن جا، هيأت و رياضيات را آموخت و آن گاه به اصفهان آمد و از محضر علماي وقت؛ شيخ محمدباقر نجفي، (پدر بزرگوار آقانجفي اصفهاني و حاج آقا نورالله)، سيد محمدباقر خوانساري (صاحب «روضات الجنّات»)، آيت اللّه ميرزا محمّدهاشم چهارسوقي و آيت اللّه ملامحمّد جعفرآبادي، كسب علم و فضل نمود و از مرحوم نجفي اجازه اجتهاد گرفت.

سيد در سال 1281 ق وارد حوزه نجف اشرف شد. ورودش با وفات شيخ اعظم مرتضي انصاري و انتقال مرجعيت به ميرزاي شيرازي مصادف بود. آن بزرگوار از محضر فقهاي بزرگي هم چون ميرزاي شيرازي، شيخ مهدي جعفري، شيخ راضي نجفي (فرزند شيخ محمد جعفر)، شيخ مهدي جعفري و آيت الله شيخ مهدي آل كاشف الغطا(2) كسب فيض كرد تا آن كه خود مستقلاً در نجف به تدريس و تعليم فقه و ساير علوم پرداخت و ديري نگذشت كه از بزرگ ترين مراجع عصر خود شد؛ بويژه پس از در گذشت مرحوم آخوند خراساني، اكثريت قاطع شيعيان جهان، مقلد و مطيع فتواي او شدند.(3) در خصوص مقام علمي سيد همين بس كه در دوران اخير، تمام فقهاي عظام آغاز مرجعيت خويش را نوعاً با نشر حواشي خويش بر كتاب فقهي ايشان، يعني «عروة الوثقي» اعلام مي كنند.

وي را سيد عالمان امت و شيخ طائفه، پرچم دار تشيع و قطب آسياي شريعت شمرده اند. او را فقيهي دانسته اند كه هيچ كس را ياراي رقابت با وي نبود.(4) حوزه درسش آن قدر پربار و گيرا بود كه نزديك به دويست تا سيصد عالم در سر درس فقه حاضر مي شدند.(5)

درباره موقعيت و نفوذ بالاي ايشان در ميان مردم، مخالفان مرحوم يزدي نيز، سخن به اعتراف گشوده اند. احمد كسروي در اين باره مي نويسد:

سيد يزدي در رده آخوند خراساني و حاج شيخ [عبد الله] مازندراني شمرده مي شدي و گروهي انبوه از ايرانيان، از مقلّدان او مي بودي.(6)

مهدي ملك زاده مي نويسد:

مريدان و مقلدين زياد در ايران داشت و عشايرشيعه عراق عرب، از او تقليد مي كردند و او را پيشواي مطلق خود مي دانستند و هرگاه ضرورت ايجاب مي كرد ممكن بود هزارها عرب مسلح تحت اختيار او گذارند و احكامش را با آهن و آتش پيش ببرند.(7)

يحيي دولت آبادي هم با اشاره به نفوذ تمام عيار سيد در ميان مردم مي نويسد:

اكنون كه خود رئيس مسلّم شده، طرفي ندارد كه مخالف يا موافق شناخته شود.(8)

سرهنگ لاثر، يكي از مأموران انگليس در منطقه خاورميانه، در گزارش 4 اگوست 1909 خود به انگلستان مي آورد:

موسيو ماسچكوف، يكي از كارمندان سفارت روسيه، به من اطلاع داده است كه متنفذترين شخصيت روحاني در خارج باكو و درميان مسلمانان قفقاز، سيد كاظم يزدي است.(9)

ميزان عشق واعتقاد مردم به سيد به اندازه اي بود كه صحرانشينان از خاك پاي او برداشته و با خود به چادر مي بردند و در كيسه ريخته، هنگام سوگند خوردن براي اثبات حقانيت خود به آن قسم مي خوردند.

آيت اللّه يزدي، در روز 28 رجب سال 1337 / 18 ارديبهشت 1297 در اوج رهبري مبارزات شيعيان عراق عليه سلطه استعمار انگليس، بر اثر بيماري ذات الريّه درگذشت و در شهر نجف در باب طوسي صحن مرتضوي به خاك سپرده شد.(10)


ب) سيد يزدي و مشروطه
سيره مستمر سيد در امور سياسي اجتماعي، تحصيل اطلاع دقيق و كامل از جوانب، آثار و تبعات حوادث و رويدادها و سپس تأمل در صحيح ترين راه و پخته ترين نوع برخورد با آن ها بود.

وي در اتخاذ نوع برخورد با جريان ها و جناح هاي گوناگون، از اقدامات شتابزده و صرفاً احساساتي سخت پرهيز داشت و اگر كساني مغرضانه يا ساده لوحانه، سيد را در قبال حوادثي كه بر جوامع اسلامي و تشيع مي گذشت، عنصري بي تفاوت! و كناره گير! شمرده اند، سخت به خطا رفته اند. نامه اي كه مرحوم سيد، در ايام تحصن علماي تهران در صدر مشروطه در قم، به دو تن از علماي تهران (مرحوم حاج ميرزا ابوتراب شهيدي و حاج شيخ روح الله قزويني) نوشته، به وضوح نشان گر اهتمام وي به اصلاح امور جامعه اسلامي و در عين حال متانت و احتياط اوست.

سيد هرجا كه احساس تكليف شرعي مي نمود اقدام مي كرد، با جوّسازي و توهين و تهديد مخالفان، صحنه را خالي نمي گذاشت و در عين حال، به آن چه كه به شخص او بر مي گشت، سعه صدر و گذشت بسيار نشان مي داد. چنان كه در گرماگرم مشروطه اول، جمعي در مقام توهين و تهديد او برآمدند و پخش اين خبر موجب تحريك شديد احساسات ديني عشاير دجله و فرات شد. آنان مسلحانه وارد نجف شدند و به تعقيب توطئه چينان پرداختند. حكومت عثماني هم از سيد حمايت مي كرد؛ اما سيد از انبوه هواداران مسلّح خويش مصرّانه خواست كه از تعقيب اشخاص باز ايستند.(11)

به طور كلي رابطه سيد با مشروطه را مي توان به سه دوره تقسيم كرد:

1. دوره عدالت طلبي (نهضت عدالت خانه)؛

2. دوره مشروطه خواهي؛

3. دوره مشروعه خواهي.

سيد در هر دوره، سياستي خاص را در پيش گرفت كه در خور تأمل است.


1. دوره عدالت طلبي
اولين حضور عيني مرحوم سيد يزدي و آخوند خراساني در نهضت مردمي، به جنبش عدالت خواهي برمي گردد. در جريان واقعه «مسيونوزبلژيكي» آخوند خراساني و سيديزدي مشتركا در تاريخ 9 ربيع الثاني 1323 طي تلگرافي، اعتراض خود را نسبت به اقدامات ظالمانه نام برده اعلام مي كنند.(12)

سيد در دوران تحصن معترضانه علماي تهران و برخي علماي بلاد در قم (در صدر مشروطه) جهت رفع مظلوميت علما و تحريض دربار به قبول درخواست هاي مشروع آنان، دست به اقداماتي زده كه احتمالاً در صدور دستخط مظفرالدين شاه بي تاثير نبوده است.(13)


2. دوره مشروطه خواهي
اقدامات علماي تهران به رهبري شيخ فضل الله نوري، سيد محمد طباطبائي و سيد عبدالله بهبهاني «دوره اول» جنبش عدالت خواهي را كه بر اساس خواسته هايي چون پايه ريزي بنياد عدالت خانه در تمام نقاط ايران و اجراي قوانين اسلامي قرار داشت، وارد «دوره دوم» جنبش نمود. دوره دوم مبارزه كه در نهايت به مهاجرت علما به قم منجر شد، بستر سياسي جنبش را براي ظهور جريان جديدي از روشن فكران غرب گرا كه با حضور علماي دين جرأت اظهار وجود نداشتند، فراهم ساخت و در نهايت، اهداف مرحله اول كه در بنياد عدالت خانه و اجراي قوانين اسلام تجلّي داشت، در دوره دوم و هنگام هجرت رهبران جنبش، به خواسته هايي چون بازگشت علماي اعلام از قم، عزل صدر اعظم و افتتاح مجلس تبديل شد. در اين مرحله مفهوم عدالت خانه و اجراي قوانين اسلام جاي خود را به مجلس شورا و مفهوم مشروطه داده و خبر از بروز شرايط جديدي در بستر سياسي جنبش مي دهد. از زمان ظهور دوره دوم تا پيروزي نهايي جنبش و صدور فرمان مشروطيت، هيچ گونه اعلاميه اي از سوي علماي نجف در تأييد و حمايت از جنبش مشروطه صادر نمي شود.(14) سياست سيد يزدي در اين دوره، سياست سكوت است.


3. دوره مشروعه خواهي
در اين دوره كه طي آن دغدغه پيروزي به دلهره نگارش قانون اساسي تبديل مي شود، به منزله نقطه جدايي علماي شيعه و تبديل آنان به دو گرايش سياسي است. با ظهور اين دو گرايش، در حقيقت سه جريان سياسي در جنبش مشروطه ظهور مي كند كه دو جريان، متأثر از علماي شيعه است و يك جريان، تلاش گروه نوپاي روشن فكري براي سلطه بر ميراث مجاهدت هاي علماي شيعه در جنبش مي باشد. بدين ترتيب جنبش مشروعه به رهبري پيروان مكتب سامرا (شيخ نوري و سيد يزدي) در قلب جنبش مشروطه پايه ريزي مي شود.

پس از ظهور مفهوم جديدي به نام «مشروطه»، مرحوم سيد يزدي با كسب اطلاعات لازم از مجاري مختلف، چنين استحاله خطرناكي را به مصلحت نظام اجتماعي ايران و دين داري مردم نمي بيند.

سيد مهدي موسوي اصفهاني كه شاگرد مرحوم آيت اللّه يزدي و نائيني بود، مي نويسد:

مشروطه خواهان كوشش كردند كه يزدي را در انقلاب درگير سازند تا از پشتيباني و نفوذ او برخوردار گردند. مشروطه گران مي خواستند يزدي را گمراه كنند؛ ولي يزدي به وسيله آشنايانش در تهران، اصفهان، تبريز و همدان به تحقيقات سرّي پيرامون اصول مشروطه گري پرداخت و ... خواسته هاي مشروطه گران را نادرست يافت.(15)

سيد در اين بلواي جديد، سكوت را روا ندانسته و مخالفت را اظهار كرده، در اين مسير، دست به حمايت بي دريغ از شيخ فضل الله نوري مي زند؛ چنان چه مرحوم سيد يزدي در نامه اي كه در روز 17 جمادي الثاني 1325 خطاب به ملاّ محمد آملي كه در اعتراض به مفاسد مشروطه در تحصن عبدالعظيم شركت كرده بود مي نويسد، به اين دو دوره و همچنين به سياست خود در قبال آن ها اشاره مي كند.(16) او در اين نامه مي نويسد:

در اين حوادث واقعه و فتن مستحدثه ناچار سكوت را اصلح دانسته، مداخله در اين قسم امور را كه مستتبع بعض لوازم است برخود روا نداشتم؛ ولي از تواتر ناملايمات و اصغاي نشر كفر و زندقه و الحاد در سواد اعظم ايران به قدري ملول و متأثر شده كه لابد شدم ديگر بر حسب وقت آن چه تكليف الهي است، ادا نمايم.(17)

بنابراين در جريان نهضت مشروطه بر اثر اشاعه افكار ضدّ ديني، ابتدا ادامه اين حركت را به مثابه شبي ظلماني و آسماني تيره و تار در افقي نامعلوم و مبهم يافت و براي كشف حقايق سكوت كرد، و در تحولات بعدي در ايران بويژه اعلام اعتراض شيخ فضل الله نوري به قانون اساسي و مجلس به انتقاد از آن روي آورد و از تأييد مجلس شورا خودداري كرد و حمايت از آن نهاد قانون گذاري را منوط به انطباق كامل مصوّبات آن با موازين شرع انور نمود. زماني كه موج فتنه و آشوب بالا زد و جمعي از عناصر مشكوك هم چون تقي زاده در نقاب هواداري از آزادي و ضديت با استبداد به «مبارزه با دين و روحانيان» پرداختند، به جلوگيري كوشيد و در اين راه سختي ها و رنج ها كشيد.

بر پايه نامه هاي باقي مانده از سيد در مشروطه، بايد گفت كه تمام تلاش وي دفع كفريات و حفظ عقيده و اجراي قوانين محكم قرآني و شريعت ابدي محمدي، همراه با ملاحظه موجبات صلاح و صيانت دين و دماي مسلمانان بوده است.

مرحوم سيد يزدي در جريان حمايت از جنبش مشروعه، چند تلگراف و نامه به برخي علما فرستاد كه در روزنامه هاي وابسته به جنبش مشروعه كه شيخ فضل الله نوري در حرم حضرت عبدالعظيم آن ها را به چاپ مي رسانيد، منعكس شده است. سيد در اين نوشته ها، مباني جنبش مشروعه را بر اساس چند اصل اساسي مورد تأييد قرار مي داد:

1. جلوگيري از بدعت در دين در پناه قانوني به نام قانون مشروطه؛

2. جلوگيري از اشاعه كفريات به وسيله جريان سكولاريسم روشن فكري؛

3. مبارزه با آزادي هاي متأثر از غرب؛

4. اجراي قوانين كامل و متعالي قرآن؛

5. حفظ عقايد و انديشه هاي مسلمانان.(18)


همكاري سيد با شيخ فضل الله نوري
سيد هم سو با شيخ فضل الله نوري به دنبال تحقق مشروطه مشروعه بود و زماني كه شيخ به حرم حضرت عبدالعظيم (در شهر ري) پناهنده شد، سيد مجدانه به حمايت از اهداف او برخاست. نامه اي كه شهيد نوري در محرم 1327 (هشت ماه پيش از اعدام خويش، و نزديك به يك ماه پس از ترورش به وسيله كريم دواتگر) به مرحوم سيد نگاشته، گواه پايمردي آن دو بزرگوار در دفاع بي امان از ساحت اسلام و تشيع است. در اين نامه شيخ از دل جويي هاي سيد تشكر كرده، مي نويسد:

... مرقومه شريفه مبني بر اظهار محبت و تفقدات صميمانه، دو هفته رفته زيارت گرديد... .از اين كه شرحي مندرج، صدمات وارده بر وجود شريف بود، نهايت تأسف و تحصّر حاصل گرديد. البته خاطر شريف بهتر از همه كس مسبوق است كه در طي اين مراحل كه جزء ايام الله معدود است، جهاد اكبري است از امثال حضرتعالي در اعلاي كلمه حقّه. بديهي است صدمات و لطماتي هم دارد كه بايد تأسياً باللأسلاف تحمل نمود و رنج را براي بزرگي مطلب و مقصد، راحت شمرد... .(19)

نامه ارسالي سيد به شيخ در دسترس نيست؛ ولي از جواب شيخ به روشني پيداست كه سيد نيز همانند شيخ در معرض انواع آزار و اذيت قرار داشته و احتمالاً شرحي از رنج هاي وارده را براي شيخ نوشته بود.

شواهد تاريخي گواهي مي دهد كه مرحوم سيّد از كجروي هاي عناصر به اصطلاح مشروطه خواه، متألّم و متأثر بوده و به عنوان مرجع تقليد و عالم شيعي نمي توانست مفاسد مشروطه در مقابله با شريعت و مسخ آن را ناديده بگيرد. وي سرانجام، بر اساس وظيفه الهي، سكوت خود را شكست و در حمايت از مواضع شيخ فضل اللّه نوري در فضايي پر از خطر و ترور، دست به اقداماتي زد.

نخستين بيانيه وي در 23 جمادي الاول سال 1325 به آخوند ملامحمد آملي در تهران مخابره شد و در روز يكشنبه هفدهم جمادي الثاني 1325 در آستانه مقدسه حضرت عبدالعظيم چاپ و منتشر گرديد. در اين بيانيه، انگيزه سكوت پيشين خود و شكستن آن را در اين زمان اعلام داشت.

سيد در تلگرافي ديگر كه به سيدحسين قمي (يكي ديگر از علماي متحصن در عبدالعظيم) به تاريخ 26 جمادي الثاني 1325 مي نويسد، از وضع نابسامان روزنامه ها در نشر مطالب كفرآميز، ابراز نارضايتي كرده و همگان را به حفظ دين اسلام و نگهباني از عقايد مسلمانان فراخوانده و غم و اندوه خود را از مهاجرت علما به آستان حضرت عبدالعظيم و اذيت و آزار نمايندگان خود در يزد ابراز مي دارد. متن تلگراف به اين شرح است:

بسم اللّه الرحمن الرحيم. و لا حول ولا قوة الاّ باللّه العلي العظيم. في الحقيقه، اين اوقات مصداق آيه شريفه «ظهرَ الفسادُ فِي البرِّ والبحرِ بما كسبت اَيدِي النّاسِ» مي باشد. علي التّوالي، ناملايمات در تزايد؛ و عمده آن از تجرّي بي اندازه مبدعين و ملحدين و اشاعه كفريات و زندقه، كه ناشي از گمان حريّت قلم و لسان است كه منشأ خرابي ها شده. چندي قبل قرة العيون محترم، آقا سيّد محمّد حفظه اللّه تعالي بعضي از آن را معروض داشته، باعث مزاحمت فعليّه آن است كه جنابان مستطابان عمدتي العلماء العاملين، آقاي آخوند ملّا حسن مالميري و آقاي حاجي ميرزا آقا دام تأييدهما كه از علماي به قاعده موجّه مسموع الكلمه عند عامة اهل البلد و در حقيقت، مورد اطمينان اين جانب مي باشد، در دارالعباده يزد توهينات به ايشان وارد آمده؛ دور نيست آن جناب قضاياي ايشان را مستحضر باشد، چنان كه ممكن باشد، تداركي بفرماييد. ديگر آن كه هفته گذشته تلگرافي مشوّش خاطر مشوّه الامضا به عنوان اين جانب رسيد. محصل آن تشكّي از وضع زمان، ضعف ايمان خلق و تجري ملحدين به اشاعه كفر و زندقه علناً بر منابر مسلمين است و اخبار به اين كه به آن واسطه، نوع علما به حضرت عبدالعظيم سلام الله عليه حركت فرموده، بي نهايت از آن متألم گرديد و چنين ظاهر بود كه امضا از جناب ثقة الاسلام آخوند آملي دام تأييده بوده، لازم دانسته تلگرافي روز گذشته نوشته، فرستادم تلگراف خانه رأساً به تهران بزنند. البته به نظر شريف رسيده، اميدوارم از اهتمامات صحيحه آن جناب با نهايت متانت، موجبات حفظ دين مبين و عقايد مسلمين را منظور داريد و ملتفت باشيد مبادا آثار فتنه در اين مقام شده. كيفيت حالات را مرقوم داريد و از بشارت سلامتي مستحضرم داريد. والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته، الاحقر سيّد محمّدكاظم الطباطبائي.(20)


بازتاب حمايت سيد از جنبش مشروعه
نامه اي كه يكي از پيروان سيد يزدي به نام شيخ عبد الحسين يزدي به سيد احمد (فرزند مرحوم سيد يزدي) كه در تحصّن عبدالعظيم همراه شيخ فضل الله بود، نوشته به خوبي منعكس كننده تهديدها به جان مرحوم يزدي مي باشد:

به عرض مي رساند، اميد كه خداوند وجود جناب عالي را از جميع آلام و اسقام مصون و محروس بدارد. تلواً في الجمله، شرح بعضي وقايع را به عرض مي رسانم كه حضرات مفسدين آن حدود خواستند تلگراف مساعد با اغراض خبيثه خود، كه في الحقيقه هدم اسلام و پايمال كردن كلمه طيبه لا اله الاّ اللّه و محمّد رسول اللّه صلي الله عليه و آله بود، از حضرت مستطاب حجت الاسلام و آيت اللّه في الانام حضرت آقا بگيرند، امتناع شديد مي فرمودند؛ لذا مفسدين در مقام صدمه و اذيت آن وجود مبارك برآمدند، حتي تهديد به قتل و در صورتي (اعلاميه اي) كه مشتمل بر اين معنا و دو شكل شش لول بر آن كشيدند، نوشتند و بر درهاي صحن مقدس چسبانيدند.

اهل نجف از عرب و عجم كه اين معنا را ديدند، از بطلان اين امر و اغراض مفسدين مطلّع شدند، به كلمه واحده آن ها را لعن كردند و اين معنا موجب شد كه متدينين و علما و اهل علم مُتمكّن از بدگويي و انكار اين امر مشوءوم شدند و بحمداللّه، اهل حق قوّتي گرفتند لاينقطع شيوخ اعراب و علماي ايشان از حضرت آقا و اصحاب ايشان سوءال از مرتكبين اين امر شنيع مي نمودند كه آن ها را به مجازات خود برسانند و تلف كنند. از خود حضرت آقا جوابي به غير آن كه «به خدا واگذاشتم و احدي را نمي شناسيم» شنيده نشد و يك روز خود آقا هم بر منبر درس به محضر همه آقايان طلّاب فرمودند كه «امر راجع به دين اسلام است و حفظ نفوس و اعراض مسلمين بايد بشود و حفظ شوكت مذهب جعفري صلوات الله عليه و علي آبائه الطاهرين و ابنائه المعصومين و دما بايد بشود و اين معنا جز به مطابقت با شريعت مطهره نخواهد شد و از كشتن هم باك ندارم، چيزي از عمر من باقي نمانده كه از آن خائف باشم و از دين خود دست بردارم.(21)


ج) موضع مشروطه خواهان تندرو در برابر سيد
موضع تند برخي مشروطه خواهان در برابر آيت الله يزدي، به سه صورت انجام مي گرفت:


1. آزار و اذيت
كه به دو نحو انجام مي شد:

11. به صورت فيزيكي كه به ايشان جسارت روا مي داشتند؛ به عنوان نمونه آيت الله محسن ملايري نقل كرده كه پدرم فرمودند:

يك روز مرحوم سيد يزدي در حرم حضرت علي عليه السلام دعاي سمات مي خواند، ناگاه يكي از روحانيان مشروطه طلب كه سيگار مي كشيد (اسمش را نمي خواهم بگويم)، رفت و سيگارش را گذاشت پشت گردن آقا سيد محمد كاظم يزدي. او گردنش سوخت و يك نگاهي كرد و هيچ نگفت. بعدها همان شخص دستش قانقاريا پيدا كرد و دستش قطع شد.(22)

21. در موارد زيادي نقل شده كه مشروطه طلبان حضوراً به ايشان اسائه ادب نموده و سعي مي كردند با زخم زبان و دادن نسبت هاي ناروا، سيد را وادار به عكس العمل كنند؛ ولي ايشان در تمام اين موارد، خونسردي خود را حفظ نموده و از خود سعه صدر نشان مي داد.(23)


2. تهديد و ارعاب
به دنبال موضع گيري صريح سيد، مشروطه خواهان تندرو تصميم به تهديد و ارعاب ايشان مي گيرند. در پي اين تصميم اطلاعيه اي دال بر ترور سيد كه بر روي آن تصوير دو عدد ششلول كشيده بودند به در و ديوار حرم مقدس چسبانيدند.(24)

نقل شده كه روزي يكي از اهالي يزد به بهانه پرسشي خدمت سيّد يزدي رسيد و به محض حضور، نامه اي دالّ بر تأييد مشروطه جلوي آقا نهاده و با تهديد اسلحه خواستار امضاي آن شد. سيد سينه را سپر كرده و گفت:

من سال هاست آماده شهادتم.

آقاي مدرسي در «النجوم المسرده» به نقل از سيّد هاشم بن سيّد عبدالحي مي نويسد:

يكي از اشرار به چنين كاري مبادرت كرده و سيّد در پاسخ گفته: جان فدا كردن پيش من آسان تر از امضا كردن اين مشروطه است.(25)


3. ترور شخصيت
با آن كه دوست و دشمن به زهد و پارسايي سيد و بي اعتنايي او به دنيا، معترفند، برخي از مشروطه طلبان به جهت بغض و عداوتي كه به وي داشتند، مي كوشيدند شخصيتي وارونه و دنياگرايانه از او ارائه دهند. تاريخ نويساني هم چون كسروي، ناظم الاسلام كرماني و يحيي دولت آبادي در اين دسته قرار دارند.

كسروي مي نويسد:

سيد كاظم جز سود خود را نمي جست و جز در پي دستگاه آيت اللهي نبود.(26)

در حالي كه سيد از مرجعيت گريزان بود. چنان چه نقل مي كنند كه او در ابتدا از پذيرش مرجعيت اجتناب مي ورزيد. مردم و علماي نجف كه به مقام علمي و معنوي وي بخصوص پس از رحلت ميرزاي شيرازي در سال 1312 پي برده بودند، مصرانه از ايشان، پذيرش مرجعيت را مي خواستند. پس از رحلت ميرزا عده زيادي از مردم براي آن فقيد سعيد مجلس ترحيم اقامه كردند. به طور معمول اگر عالمي بزرگ، براي مرجعِ از دست رفته مجلس ترتيب دهد، مدّعي مرجعيت شناخته مي شود. سيد محمد كاظم پس از فوت ميرزاي شيرازي از اين عمل اجتناب ورزيد و به مسجد سهله رفت و مجلس ترحيم ترتيب نداد. اين تواضع و فروتني سيد باعث شد كه مردم به تقواي وي، بيش از پيش پي ببرند.(27) سرانجام با اصرار زياد مردم، ايشان مرجعيت را پذيرفت.

ملك زاده نيز خردورزي سيّد در كشف موضوعات و مخالفت او با روند ضد ديني مشروطه را، ناشي از فريب خوردن سيّد از نظام اطلاع رساني طرف دار شيخ فضل اللّه دانسته، مي نويسد:

سيد كاظم يزدي كه يكي از اعلم روحانيون نجف بود، فريب نمايندگان شيخ فضل اللّه را خورد و علناً بر خلاف مشروطيت قيام كرد و در نتيجه، آشوب ضد انقلاب در تهران برپا شد.(28)

اين در حالي است كه از كلمات سيد چنين برمي آيد كه او خودش بر اثر مطالعه و تحقيق به ماهيت واقعي مشروطه پي برده و با آن به مخالفت برخاسته است؛ چنان چه نقل شده كه او مي گفت:

چرا اين ها دست از سر يك مشت ايراني بيچاره بر نمي دارند، يك روز به نام مستبد و مشروطه... تمام اين ها با دست كفار و دشمنان دين اسلام تحريك و قيام مي شود و مردم بيچاره رعيت اطلاعي ندارند... چرا به عوض اين گونه حركات، در صدد عمران و آبادي مملكت و آسايش زارعين برنمي آيند؟ اين زد و خوردها جز از بين رفتن زارعين و خرابي قُرا و قصبات چيز ديگر دربر دارد؟ آخر آن كسي كه دين دارد، اين كارها را مي نمايد؟ مسلمان پيشوا و عالم خود را به دار مي زند و خود پاي دارد او كه بالاي دار است، دست مي زند و شادي مي كند!...(29)

ملك زاده كه درجه زهد و پارسايي سيد را نمي توانست منكر شود، براي خدشه دار كردن پارسايي او مي نويسد:

سيد كاظم يزدي كه در رياكاري بي نظير بود و به قول طرفدارانش در زهد و تقوا مانند نداشت و مريدان و مقلدين زياد در ايران داشت و عشاير شيعه عراق عرب از او تقليد مي كرند و او را پيشواي مطلق خود مي دانستند... طرفدار استبداد بود و بيش از هركس نسبت به مشروطه اظهار تنفر مي كرد و آن ها را بي دين و خدانشناس مي خواند.(30)

البته اين شگرد مشروطه خواهان سكولار بود كه مي خواستند حريف را با ترفند «هركه با ما نيست پس طرفدار محمد علي شاه و استبدادطلب است»، ترور شخصيت كنند.

ملك زاده همچنين تهمت رشوه گرفتن از محمدعلي شاه و ديگر مستبدان را به مرحوم يزدي مي زند.(31)

متأسفانه نويسنده كتاب «تشيع و مشروطيت» نيز در كتاب خود، مطالبي را براي ترور شخصيت مرحوم يزدي ذكر مي كند.(32)

برخي از نويسندگان معاصر عرب نيز، از شگرد ديگري در جهت تخريب شخصيت مرحوم يزدي استفاده كرده و نوشته اند:

اكثر مقلدين سيدكاظم از عوام بودند و مقلدين آخوند از قشر فرهيختگان.(33)

اينان براي اين كه مخالفت سيد با مشروطه را سطحي و به دور از تيزبيني هاي لازم قلمداد كنند، معتقدند ابوالقاسم شيرواني توانست بر يزدي تأثير بگذارد و او را از اين كه انگليس در پشت مشروطيت قرار دارد يا مشروطيت به آزادي از قيد سنت ها و عادات ديني منجر شود، بترساند.(34)

اين كه سيد تا آخر عمر در مخالفت خود با مشروطه استوار بود، نشان از اين امر دارد كه مخالفت او جدي بوده و در تحقيق و مطالعه ريشه داشته است. برعكس، اين علماي موافق مشروطه بودند كه اكثرا پشيمان شدند؛ چنان چه شيخ عبدالله مازندراني، از مراجع سه گانه موافق مشروطه، در نامه اي كه مدتي بعد از فتح تهران نوشته، مي آورد:

عوض اشك خون گريه كنيد كه اين همه زحمات را براي چه فدا كرديم و آخر كار به چه نتيجه ضد مقصودي... گرفتار شديم.(35)

او مي نويسد:

از انجمن سري مذكور به شعبه اي كه در نجف اشرف و غيره دارند، رأي درآمده كه نفوذ ما دو نفر [ آخوند خراساني و ملا عبدالله مازندراني] تا حالا كه استبداد در مقابل بود، نافع و از اين به بعد مضر است، بايد سلب اين نفوذ بكوشند و مجالس سريه خبر داريم در نجف اشرف منعقد گرديد. اشخاص عوامي كه به صورت طلبه محسوب مي شوند، در اين شعبه داخل و به همين اغراض در نجف اشرف اقامت دارند. اين گونه اشخاص طريق سلب نفوذ را به نشر اكاذيب دانسته، چه كاغذ پراني ها به اطراف كردند و در جرايد درج كردند و ظاهراً اين شعبه در همه جا مشغول است.(36)

تهمت زدن به سيد و ترور شخصيت مرحوم يزدي، به روشن فكران سكولار اختصاص نداشت؛ بلكه برخي از روحانيان نيز به دليل حب و بغض ها و عدم آشنايي دقيق با روحيات و منش سيد، قضاوت هاي نادرستي درباره او داشتند كه بعضا در نوشته هاي خود منعكس كرده اند. آقا نجفي قوچاني، يكي از اين روحانيان بوده است. آقا نجفي از يك سو از طلاب مشروطه طلب نجف بود، و از سوي ديگر، علاقه شديدي به آخوند خراساني داشت كه نتيجه آن، بدبيني به شخص مقابل آخوند است. از طرفي تأمل در روحيات آقا نجفي (مانند عزت نفس شديد و عصبي بودن) و نيز دقت در منش و ويژگي هاي سيد يزدي (مانند محتاط بودن در امور اجتماعي)، مي تواند تا حدودي توضيح دهنده علت قضاوت هاي نادرست وي درباره سيد يزدي باشد.(37)

شايان ذكر است كه به رغم برخي برخوردهاي تأمل برانگيزي كه شاگردان مرحوم آخوند خراساني و سيد يزدي داشته اند، رابطه شخصي سيد و آخوند بسيار خوب بوده است. هيچ گاه ديده نشد كه اين دو حرفي در تنقيص هم زده باشند؛ بلكه عكس آن گزارش شده است؛ به عنوان نمونه سيد در تشيع جنازه آخوند شركت كرده بود و با آن كه بعضي در همان تشييع جنازه زخم زبان مي زدندند، ايشان اهميتي بدان ها نمي داد. نمونه ديگر اين كه شخصي نزد آيت الله آخوند خراساني آمده، عرض مي كند: من مقلّد سيد محمدكاظم يزدي هستم و مي خواهم با فلان كس معامله اي انجام دهم. مهر و امضاي اجازه سيد محمدكاظم يزدي را براي خريدار برده ام؛ ولي چون خريدار مقلّد شماست، قبول نكرده و اجازه شما را طلب مي كند. هنوز كلام آن مرد تمام نشده بود كه مرحوم آخوند با ناراحتي مي فرمايند: اي مرد، برو از قول من به او بگو، اگر تو واقعا مقلّد من هستي، بايد مُهر و امضاي آقاي سيد محمدكاظم يزدي را روي سرت بگذاري.(38)


د) ولايت فقيه از منظر سيد يزدي
در بحبوحه مشروطيت، مباحثي كه مستقيما به حكومت و نوع حكومت مربوط مي شد، مورد سوء استفاده قرار مي گرفت؛(39) از اين رو علماي طراز اول همانند سيد كه مرجع تقليد شيعيان جهان بودند، مي كوشيدند، مطلب يا سخني از آنان دستاويز سوء استفاده چيان نشود. شايد به همين دليل باشد كه سيد يزدي بر خلاف اساتيد خود، ميرزاي شيرازي و شيخ انصاري بسيار محتاطانه با اين نوع مباحث برخورد مي كند و هنگام نوشتن حاشيه بر «مكاسب» شيخ در بحث ولايت فقيه، از آن دست بر مي دارد. از اين رو لازم است براي دستيابي به انديشه هاي سياسي اجتماعي ايشان، به مطالعه و تأمل در مباحثي مانند قضا، زكات و خمس از كتاب «عروة الوثقي» بپردازيم.

سيد در كتاب قضا، منصب قضاوت را از طرف شارع و منصبي از مناصب شرعي مي داند.(40) برخي معتقدند كه منصب قضا «حكمي از احكام شرعي مثل ساير واجبات» است؛ اما وي به استناد حديث «فانّي قد جعلته حاكماً» اين قول را رد مي كند. ايشان معتقد است كه منصب قضا، به اقتضاي حديث مذكور، ولايت است، و ولايت، همان سلطنت بر جان، مال و امور شخصي ديگران مي باشد كه در قضا محقّق است.(41)

از نظر سيد، ترافع نزد غير مجتهد جامع الشرايط، حرام است،(42) و بر فرد غير مجتهد نيز جايز نيست كه عهده دار قضاوت شود. ايشان بعد از ذكر آيات و روايات، در اين خصوص مي فرمايد:

مقتضاي اين روايات، عدم جواز عهده دار بودن غير مجتهد براي حكم و مرافعه مي باشد؛ حال فرقي نيست كه اين غير مجتهد آيا از اهل علم باشد يا نه.(43)

در ادامه مبحث قضا مي نويسد:

ثم انه منصب جليل، ومرتبة عالية، فانه إمارة شرعية وغصن من دوحة الرياسة العامة الثابتة للنبي صلي الله عليه و آله و الائمة و خلافه عنهم.(44)

چنين به نظر مي رسد كه در نظر ايشان منصب رياست عامه، شاخه هاي زيادي دارد كه در زمان وي رسيدن به همه آن ها امكان ندارد؛ ولي يك شاخه از آن را كه منصب قضا باشد، بايد احيا كرد.

در خصوص اين كه چه كسي حق حكومت (به معناي مصطلح آن) دارد، ذكري از سلطان در كلمات سيد به ميان نمي آيد.(45) بلكه در همه موارد فقيه عادل جامع الشرايط را در مقابل حاكم جور قرار مي دهد.

به نظر مي رسد ايشان «قدر مقدور» از حكومت فقيه را همان عهده داري منصب قضا مي داند؛ اما از ساير بخش هاي ولايت عامه، تنها از آن جهت بحث نمي كند كه آن ها را غير مقدور و غير قابل دستيابي مي داند. مؤيدات اين مطلب عبارتند از:

1. احاديثي كه وي براي وجوب اجتهاد قاضي ذكر مي كند، داراي عموميت مي باشد؛ به طوري كه موضوع بعضي از آن ها، ولايت و حكومت است، و اين امر بر ايشان مخفي نبوده و احتمالاً حكايت از اين مطلب دارد كه خواسته نظر خود را درباره شرايط حاكم، در ضمن شرايط قاضي ابراز دارد. ترجمه مطالب ايشان چنين است:

جواز قضا براي غير امام، متوقف است بر اذن امام و اخباري كه بر اذن امام دلالت دارند، به علما و راوياني اختصاص دارد كه ظاهراً به استنباط حكم شرعي قادر باشند؛ مثل مقبوله عمربن حنظله(46) و توقيع بلند مرتبه امام زمان عليه السلام : «در حوادثي كه واقع مي شود، به راويان حديث ما رجوع كنيد. آن ها حجت من بر شما و من حجت خدا بر شما هستم.» و خبر تحف العقول: «مجاري امور و احكام بر دست علماست» و مرسله رسول اكرم: «بارالها! بيامرز خلفاي مرا» گفته شد كه «يا رسول الله... خلفاي شما كيانند»؟ فرمود: «كساني كه بعد از من مي آيند و حديث و سنّت مرا رعايت مي كنند.» و حديثي كه در فقه الرضوي روايت شده: «فقها در اين زمان، همانند انبياي بني اسرائيل مي باشند».(47)

در ادامه اين احاديث مي فرمايد:

معلوم است كه بر عامي اسم عالم و راوي صدق نمي كند و مصلحت نيست كه عامي خليفه رسول الله... باشد و مجاري امور نبايد به دست او باشد و عامي به منزل انبيا شمرده نمي شود.(48)

وقتي جمله «مجاري امور نبايد به دست عامي باشد» را در كنار اين جمله قرار دهيم كه از قول امام عليه السلام كه فرمود: "فاني قد جعلته حاكما" استفاده مي شود كه قضاوت، ولايت است» زيرا ولايت همان حاكميت و سلطنت بر غير در جان و مالش مي باشد(49) چنين برداشت مي شود كه از منظر سيد، اجتهاد از شرايط حاكم است. بويژه اگر توجه داشته باشيم كه ايشان مقام قضاوت را منصوب از ناحيه ائمه عليهم السلام مي داند، نه واجبي در رديف امر به معروف و نهي از منكر كه بايد اداي تكليف شود.

2. در كتاب زكات عنوان مي كند كه دادن زكات به فقيه جامع الشرايط، مستحب است؛ اما اگر فقيه زكات را مطالبه كرد، بر مالك واجب است كه زكات خود را انحصاراً به فقيه جامع الشرايط پرداخت كند(50) و اگر مال در دست فقيه تلف شود (حتي با افراط و تفريط او) مالك و دهنده زكات، ضامن نيست.(51) با توجه به اين كه اين مورد جزء امور حسبيه نيست (و به همين دليل بعضي از فقها مانند آقا ضيا اشكال كرده اند كه اين مورد از امور حسبه خارج است)، شايد بتوان گفت كه سيد به ولايت عامه قائل بوده است.

3. از مواردي كه سيد بر آن تأكيد كرده، اين است كه حكم فقيه جامع الشرايط قابل نقض نيست؛ ولو از طرف مجتهد ديگر.(52) روشن ترين فرد در اين خصوص، وقتي است كه ولي فقيه، حكمي صادر كند. در اين صورت بر ساير فقها اگر چه خودشان را اعلم از او بدانند واجب است از آن حكم اطاعت نمايند.


كتاب نامه
1. ابوالحسني (منذر)، علي، سلطنت علم و دولت فقر، چ 1، قم، دفتر انتشارات اسلامي، 1374ش.

2. ، آيت الله العظمي سيد محمد كاظم طباطبائي يزدي پرچم دار عرصه جهاد و اجتهاد، يزد، ستاد بزرگداشت آيت الله آقا سيد محمد كاظم يزدي، 1417ق.

3. ، آخرين آواز قو بازكاوي شخصيت و عملكرد شيخ فضل الله نوري براساس آخرين برگ زندگي او و فرجام مشروطه، چ 1، تهران، عبرت، 1380ش.

4. اعظام قدسي، حسن، خاطرات من، ج 1، تهران، ابوريحان، 1349ش.

5. بذر افشان، مرتضي، سيد محمدكاظم يزدي فقيه دور انديش، قم، دفتر تبليغات حوزه علميه قم، 1376ش.

6. تركمان، محمد، رسائل، اعلاميه ها، مكتوبات و روزنامه شيخ شهيد فضل الله نوري، ج 1، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگي، 1362ش.

7. رضواني، هما، (به كوشش) لوايح آقا شيخ فضل الله نوري، تهران، تاريخ ايران، 1362ش.

8. حائري، عبدالهادي، تشيّع و مشروطيت در ايران، تهران، امير كبير، 1381ش.

9. الحر العاملي، محمد بن حسن، وسائل الشيعه، ج 11، موسسة آل البيت لاحياء التراث، ط 2، قم، 1414ق.

10. حرزالدين، شيخ محمد، معارف الرجال، ج 2، قم، كتابخانه آيت الله العظمي مرعشي نجفي، 1405ق.

11. دواني، علي، نهضت روحانيون ايران، بنياد فرهنگي امام رضا عليه السلام ، 1360ش.

12. دولت آبادي، يحيي، حيات يحيي، ج 4، چ 3، تهران، عطار، 1361ش.

13. ذبيح زاده، علي نقي، «نقش آيت اللّه سيد محمدكاظم يزدي در نهضت مشروطه»، مجله معرفت، ش50، بهمن 1380ش.

14. امين، محسن، اعيان الشيعه، تحقيق و اخراج دكتر حسن امين، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1403ق.

15. السيف، توفيق، استبداد ستيزي، ترجمه محمد نوري و ديگران، اصفهان، كانون پژوهش، 1379ش.

16. فرمانداري شهرستان يزد، شكوه و پارسايي و پايداري، چ 1، يزد، فرمانداري شهرستان يزد، 1375ش.

17. كسروي، احمد؛ تاريخ مشروطه ايران، چ 5، تهران، مؤسسه چاپ و انتشارات امير كبير، 1340ش.

18. الكهنوي الكشميري، ميرزا محمدمهدي، نجوم السماء، ج 2، قم، بصيرتي.

19. مدرسي تبريزي، محمدعلي، ريحانة الادب، ج 4، چاپخانه شركت سهامي طبع كتاب، 1328 ش.

20. معاصر، حسن، تاريخ استقرار مشروطيت، ج 2، چ 2، ابن سينا.

21. ملك زاده، مهدي، تاريخ مشروطه ايران، ج 3، چ 2، تهران، علمي، 1363ش.

22. نجفي، موسي و موسي حقاني، تاريخ تحولات سياسي ايران، چ 2، تهران، مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، 1382ش.

23. الموسوي الاصفهاني الكاظمي، محمدمهدي، احسن الوديعه، ج 1، چاپ بغداد.

24. قوچاني، آقانجفي، سياحت شرق، چ 2، تهران، اميركبير، 1362ش.

25. ، برگي از تاريخ معاصر (حيات الاسلام في أحوال آيت الملك العلام)، تصحيح رمضانعلي شاكري، چ 1، تهران، هفت، 1378ش.

26. نامدار، مظفر، «اسوه فقاهت و سياست»، تاملاتي سياسي در تاريخ تفكر اسلامي، به اهتمام موسي نجفي، ج 5، چ 1، تهران، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، 1377ش.

27. طباطبائي يزدي، سيد محمد كاظم، تكملة العروة الوثقي، قم، مكتبة داوري.

28. ، العروة الوثقي، ج 1، بيروت، مؤسسة الاعلمي، 1409 ق.

--------------------------------------------------------------------------------

1. علي ابوالحسني، آيت الله العظمي سيد محمدكاظم طباطبائي يزدي پرچمدار عرصه جهاد و اجتهاد، ص 1.

2. مرتضي بذرافشان، سيد محمدكاظم يزدي فقيه دورانديش، ص 38.

3. محمدعلي مدرسي تبريزي، ريحانة الادب، ج 4 و سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ص 1043.

4. شيخ محمد حرزالدين، معارف الرجال، ص 326.

5. مظفر نامدار، اسوه فقاهت و سياست، مندرج در: موسي نجفي، تأملاتي سياسي در تاريخ تفكر اسلامي، ج 5، ص 27.

6. احمد كسروي، تاريخ مشروطه ايران، ص 496498.

7. مهدي ملك زاده، تاريخ مشروطه ايران، ص 512.

8. يحيي دولت آبادي، حيات يحيي، ص 13.

9. مظفر نامدار، اسوه فقاهت و سياست، ص 30.

10. فصلنامه تراثنا، س اول، ش 4، ص 163165.

11. علي ابوالحسني، آيت الله العظمي سيدمحمدكاظم طباطبائي يزدي پرچمدار عرصه جهاد و اجتهاد، ص 56.

12. مظفر نامدار، اسوه فقاهت و سياست، ص 64 و 65، به نقل از محمد مهدي شريف كاشاني، واقعات اتفاقيه در روزگار، ص 2425.

13. علي ابوالحسني، سلطنت علم و دولت فقر، ص 719.

14. مظفر نامدار، اسوه فقاهت و سياست، ص 4344.

15. عبدالهادي حائري، تشيّع و مشروطيت، ص 201، به نقل از محمد مهدي موسوي اصفهاني، احسن الوديعه، ج 1، ص 5354.

16. ر.ك: همان.

17. هما رضواني، لوايح آقا شيخ فضل الله نوري، ص 65.

18. مظفر نامدار، اسوه فقاهت و سياست، ص 4546.

19. علي ابوالحسني، آخرين آواز قو...، ص 151.

20. محمد تركمان، رسائل، اعلاميه ها، مكتوبات...، ص 304305.

21. احمد كسروي، تاريخ مشروطه ايران، ص 383.

22. ابوالفضل شكوري، خط سوم در انقلاب مشروطيت، ص 322323.

23. به عنوان نمونه: آيت الله جناتي از يكي از علما كه خود شاهد ماجرا بود، نقل كردند كه سيد در تشيع جنازه آخوند شركت كرده بودند. يكي از علماي مشروطه طلب خودش را به سيد رساند و با اهانت گفت: «گبري، (زردشتي) گبري، خوشحال باش كه رقيبت مرده، خوشحال باش»! ايشان با كمال متانت و با همان لهجه يزدي او را نصيحت مي كردند.

24. احمد كسروي، تاريخ مشروطه ايران، ص 381.

25. فرمانداري شهرستان يزد، شكوه پارسايي و پايداري، ص 19و20.

26. احمد كسروي، تاريخ مشروطه ايران، ص 381.

27. مرتضي بذرافشان، سيد محمدكاظم يزدي فقيه دورانديش، ص 42 و 107.

28. مهدي ملك زاده، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ج3، ص 478.

29. حسن اعظام قدسي، خاطرات من، ج1، ص 387.

30. مهدي ملك زاده، تاريخ انقلاب مشروطه ايران، ج1، ص 512.

31. همان.

32. عبدالهادي حائري، تشيع و مشروطيت، ص 113، 160، 161 و...

33. توفيق السيف، استبداد ستيزي، ص83.

34. همان، ص 115.

35. موسي نجفي، تاريخ تحولات سياسي ايران، ص 312.

36. همان، ص 311.

37. جهت اطلاع از برخي موارد ر.ك: آقا نجفي قوچاني، سياحت شرق، ص 329، 460، 519، 524528، 538539 و آقا نجفي قوچاني، برگي از تاريخ معاصر...، ص 57.

38. مرتضي بذرافشان، سيد محمدكاظم يزدي فقيه دورانديش، ص 106.

39. شواهد تاريخي بي شماري دال بر اين نوع سوء استفاده هاست؛ همانند سوء استفاده از كتاب نائيني كه منجر شد ايشان شخصا به جمع آوري كتاب خود بپردازند.

40. سيد محمدكاظم طباطبائي يزدي، تكملة العروة الوثقي، ج 2، ص 5.

41. عين عبارت ايشان چنين است: «إذا المستفاد من قوله عليه السلام : «فاني قد جعلته حاكما أو قاضيا» كونه ولاية إذ الولاية هي الامارة والسلطنة علي الغير في نفسه أو ماله أو أمر من أموره، وهي متحققة فيه». (همان، ص 2)

42. همان، ص9.

43. همان، ص7.

44. همانا منصب قضاوت شكوفه اي است از درخت رياست عامه اي كه براي پيامبر و ائمه ثابت بوده و جانشيني، از آنِ بزرگواران مي باشد.

45. خصوصاً در حاشيه مكاسب، ج 1، ص 4649 مبحث اراضي خراجيه و مبحث جوائزالسلطان، ص 3238.

46. متن مقبوله چنين است: «انظروا إلي من كان منكم قد روي حديثنا ونظر في حلالنا وحرامنا وعرف أحكامنا».

47. سيد محمد كاظم طباطبائي يزدي، تكملة العروة الوثقي، ج 2، ص 67.

48. همان، ص 7.

49. عين عبارت سيد چنين است: «إذا المستفاد من قوله عليه السلام «فاني قد جعلته حاكما. ..» «كونه ولاية إذ الولاية هي الامارة والسلطنة علي الغير في نفسه أو ماله أو أمر من أموره، وهي متحققة فيه» (همان).

50. همان، ص 323364.

51. همان، ص 326 و ج 4، ص 226.

52. سيد محمد كاظم طباطبائي يزدي، العروة الوثقي، ج 1، ص20.
..........................................................................................


منبع: مجله آموزه، شماره 5 ، رمضان نرگسي، رضا؛

 
امتیاز دهی
 
 

بيشتر
كليه حقوق اين سايت براي دبيرخانه كنگره بزرگداشت آخوند ملا محمد كاظم خراساني محفوظ مي باشد









Guest (PortalGuest)

كنگره آخوند خراساني
مجری سایت : شرکت سیگما