شنبه 29 ارديبهشت 1403  
اجتماعی
اسلام دموكراتيك در انديشه‌هاي آخوندخراساني
سيدمحمد حسيني‌زاده
كد خبر: 18032 | تاريخ خبر: 15/05/1390
نزديك به دو قرن پيش، الكسي دو توكويل، متفكر فرانسوي در كتاب مشهورش «دموكراسي در آمريكا» سازمان و تاسيس دموكراسي در مسيحيت را مساله بزرگ سياسي عصر ما ناميد. وي يكي از عوامل اصلي موفقيت آمريكا در تثبيت دموكراسي و آزادي را پيوند دين و دموكراسي دانسته و گفته: آمريكاييان شايد معضل دين و دموكراسي را حل نكرده باشند اما براي كساني كه مي‌خواهند اين مساله بزرگ را حل كنند تجربه خوبي به دست داده‌اند. به نظر او در هر مذهبي يك نگرش سياسي وجود دارد و اگر آدميان را به خود واگذارند جهان مادي و معنوي را به صورتي مشابه سازمان خواهند داد و مي‌توان گفت انسان مي‌كوشد تا زمين و آسمان را با هم هماهنگ كند . شايد آنچه او در آن زمان راجع به مسيحيت و دموكراسي مي‌گفت امروزه با رشد دموكراسي در ملل مسيحي چندان اهميتي نداشته باشد اما مساله دين و دموكراسي همچنان مساله اصلي بسياري از جوامع به خصوص جوامع اسلامي است. بر مبناي نظر توكويل و براساس آنچه او از تجربه دموكراسي در آمريكا مي‌آموزد براي توسعه دموكراسي در جوامعي كه دين از عناصر اصلي هويت مردم تلقي مي‌شود نوعي پيوند بين دين و دموكراسي ضروري است. تاملي در پيشرفت و توسعه دموكراسي در جوامع غربي نيز بر اين انديشه صحه مي‌گذارد. برخلاف تصور مشهور‌، گذار به دموكراسي در غرب از رهگذر اصلاح ديني و بر پايه نظريه‌هاي انديشمنداني چون لاك صورت گرفته است كه بن‌مايه‌هاي ديني انديشه‌هاي آنان را نمي‌توان انكار كرد. بدين‌سان، برخلاف تصور غالب، براي‌گذار به دموكراسي در جوامع دين پايه، ستيز با دين و دين‌خويي راه‌گذار را نه آسان كه ناممكن كرده يا حداقل بر دشواري‌هاي طي اين مسير هولناك مي‌افزايد. بنابراين براي توسعه دموكراسي در جوامع ديني نظريه‌ها و گفتمان‌هاي واسطه‌اي لازم هستندتا دين و دموكراسي را آشتي داده و جامعه مذهبي را به سوي دموكراسي رهنمون كنند. از اين منظر نظريه‌هاي اسلام دموكراتيك مهم‌ترين نقش را در‌گذار مسالمت‌آميز به دموكراسي و تثبيت آن در جوامع اسلامي ايفا مي‌كنند و به همين دليل است كه بررسي و احياي انديشه آخوندخراساني در اين شرايط اهميت مي‌يابد. خراساني به عنوان بزرگ‌ترين مرجع وقت شيعه نه‌تنها قاطعانه از جنبش مشروطه‌خواهي ايرانيان حمايت كرد و رهبري ديني و سياسي جنبش را به دست گرفت، بلكه كوشيد تا با مبنايي نظري تاسيس نظام دموكراتيك در جامعه شيعي را فراهم آورد. به اين جهت وي را مي‌توان پيشگام و حتي به نوعي بنيان‌گذار اسلام دموكراتيك در ايران تلقي كرد. آخوند قله دموكراسي در انديشه علماي شيعه است و نه بعد و نه قبل از او هيچ يك از بزرگان شيعي چنين شجاعانه به دموكراسي نزديك نشده‌اند و دين و دموكراسي را چنين قاطعانه آشتي نداده‌اند.
جايگاه علمي خراساني نيز اعتبار ديني نظريه‌هاي او را خدشه‌ناپذير مي‌كند. وي بعد از شيخ انصاري بزرگ‌ترين عالم شيعي معاصر تلقي مي‌شود. حوزه درسي او با حدود هزار و 500 شاگرد بزرگ‌ترين و باكيفيت‌ترين حوزه درسي در تاريخ معاصر حوزه‌ها به شمار مي‌رود. صدها مجتهد مسلم از انديشه‌هايش بهره برده‌اند و بيشتر مراجع بعد از او همچون سيد ابوالحسن اصفهاني، شيخ عبدالكريم حايري و محمدحسين بروجردي افتخار شاگردي‌اش را داشته‌اند. كتاب كفايه او همچنان مهم‌ترين كتاب درسي حوزه‌ها در اصول فقه به شمار مي‌رود و هنوز نيز بعد از گذشت يك قرن در ميان بزرگان حوزوي سخن از درياي مواج انديشه‌هاي وي به ميان مي‌آيد. به اين ترتيب نمي‌توان اعتبار ديني نظريه‌هاي او را به پرسش كشيد.
درباره دموكراسي
هرچند دموكراسي به معناي وسيع كلمه پديده‌اي كهن به شمار مي‌آيد اما انديشه‌اي همواره در حال تحول بوده و عملا در هر سرزميني و در هر دوره تاريخي شكلي خاص به خود گرفته است. به گفته رابرت دال دموكراسي در تاريخ خود بارها ابداع شده از بين رفته و دوباره از نو ابداع شده است.دموكراسي با تولد در هر جامعه‌اي ويژگي‌هايي جديد به خود مي‌گيرد و چنين است كه همچنان رو به تكامل پيش مي‌رود. به لحاظ نظري در قرون جديد انديشه‌هاي متفكراني چون لاك (رضايت عمومي)، روسو (حاكميت عمومي)، جيمز مديسون (جمهوري نمايندگي) و استوارت ميل (آزادي فردي) در رشد و تكامل انديشه دموكراسي نقش داشته‌اند. بنابراين دموكراسي نظامي متحول و پوياست كه با تجربه انساني رو به رشد و تكامل مي‌رود. در قرن بيستم رابرت دال از انديشمنداني است كه در بسط مفهوم دموكراسي كوشيده است. او مدل ليبرال دموكراسي حاكم در غرب را به نام پوليارشي نوع مطلوب حكومت دموكراتيك تلقي مي‌كند. اين نوع حكومت به نظر وي دو ويژگي عمده دارد اول شهروندي گسترده‌اي كه تمامي افراد بالغ را شامل مي‌شود و دوم اينكه شهروندي حق انتخاب و عزل بالاترين مقام سياسي را در برگيرد. او براي تحقق اين نوع نظام سياسي هشت نهاد را ضروري مي‌شمارد 1- آزادي تشكيل و عضويت در انجمن‌ها 2- آزادي بيان 3- حق راي گسترده 4- حق انتخاب شدن براي مقامات 5- حق مقامات حكومتي براي رقابت بر سر راي و حمايت 6- در دسترس بودن اطلاعات بديل 7- انتخابات آزاد و منصفانه 8- وجود نهادهايي كه ابتناي سياست‌گذاري‌هاي دولت بر راي و ترجيحات مردم را تضمين كند. طبيعي است اين تعريف در برگيرنده نوع آرماني دموكراسي در جوامع ليبرال غربي در قرن بيستم است و ضرورتا با آنچه در عصر مشروطه به نام دموكراسي مطرح بوده است، يكسان نيست. به هرحال مي‌توان شاخص‌هايي را به عنوان اصول بنيادين دموكراسي بر شمرد. انتخابي بودن مقامات سياسي، نفي هرگونه حق و اولويت پيشيني در تصدي مقامات سياسي و حكومت محدود و موقت مبتني بر رضايت مردم برخي از اين شاخص‌ها به شمار مي‌روند كه كم‌وبيش در همه نظام‌هاي دموكراتيك به چشم مي‌خورند.
مباني دموكراتيك انديشه آخوندخراساني
نظريه‌هاي سياسي آخوندخراساني در چارچوب مكتب شيخ انصاري و در تكميل آن مطرح مي‌شود. شيخ در بحث ولايت فقيه در كتاب مكاسب ديدگاه‌هاي سياسي خود را بيان كرده است. بر اساس اين ديدگاه فقها در حوزه افتا و قضا ولايت دارند. شيخ انصاري به جنبه اثباتي حكومت در عصر غيبت نپرداخته و توضيح نمي‌دهد كه شيعيان به لحاظ سياسي در اين عصر چه بايد بكنند. تنها پيامد ايجابي اين ديدگاه اين بود كه حكومت‌ها بايد همواره پرواي شريعت و عدالت داشته باشند و با اعمال عادلانه و همراهي شريعت بكوشند تا چهره خود را زير نقابي زيبا پنهان كنند. مشروطه وجه ايجابي نظريه خراساني است كه در چارچوب نظريه فوق‌الذكر و در جست‌وجوي راهي براي حل و فصل معضلات سياسي جامعه شيعي ايران مطرح شد. تامل در سخناني كه آخوند در زمينه انگيزه‌هاي ورود خود به مشروطه به زبان رانده است، نشان مي‌دهد اگر اوضاع سياسي و اجتماعي ايران بر وفق مراد بود و حكومت وقت مي‌توانست مديريتي موفق و كارآمد داشته باشد علما هرگز وارد جريان مشروطه نمي‌شدند. آخوند در نامه‌اي به محمدعلي‌شاه انگيزه علما را از ورود به جريان مشروطه چنين توضيح مي‌دهد: سال ها بود ناهنجاري اوضاع ممالك محروسه و تنزل و انحطاط حيات استقلالي دولت و ملت يوما فيوما، موجب كمال تاسف و حسرت بود. از يك طرف تمام كارگزاران امور از وظايف مملكت‌داري و حفظ نواميس دين و دولت بي‌خبر و غافل و تمام همشان به اغتصاب هستي دولت و ملت مقصور و جز اندوختن ذخاير و ايداع در بانك‌هاي خارجه، مقصد ديگري تصور نكرده، تعديات بر هيچ حدي واقف نبود و از طرف ديگر، اعادي خارجيه هم اين وضع را مغتنم و همان حيل و تزويراتي را كه در استقلال بر ساير ممالك به كار برده، به مقصود نايل شدند، اعمال و جهات استيلا و نفوذ خود را در عروق مملكت و ملت و تحكم و اقتراحات بر دولت، به درجه‌اي كه مشهود است، منتهي كرده، تمام ثروت و نفوذ مملكت را ربودند، تجارت و صناعت داخله را به كلي باطل و همه را به خود محتاج و در زير بار قرض خود غرق... كردند و به راي‌العين مشهود [است] كه چنان چه علاج عاجلي به اين امراض مهلكه نرسد، به انقراض و اضمحلال كلي، مودي و عما قريب از دين و دولت، اثري باقي نخواهد بود. بنابراين آنچه آخوند و علماي ديگر را به عرصه سياست سوق داد نه احساس قدرت‌جويي كه نوعي دغدغه ملي‌گرايانه و احساس خطر فروپاشي جامعه و زوال دين و دولت بود. در همين نامه خراساني ادامه مي‌دهد كه آنها «بعد از تامل، علاج را متوقف بر چند امر» دانستند: اول: اصلاح حال تمامي متصديان امور و ترتيب آنها به طبقاتهم... دوم: تحصيل اتحاد كامل فيمابين دولت و ملت به طوري كه از روي واقع و حقيقت (نه محض لفظ و صورت) پدر و فرزند باشند. پادشاه، تمام قوت زانو و ظهر و بازوي خود را به ملت داد و خود را حافظ و حارس نفوس و اموال‌شان شناسند. آحاد ملت هم حيات ملي و حفظ شرف و هستي را در سايه عدل و رافت آن پدر مهربان دانسته، پاس ناموس استقلال دولت را از اهم نواميس شمارند. سوم: تهيه اسباب استغنا از اجانب و احداث كارخانجات و ترويج امتعه داخليه و افتتاح مكاتب و مدارس كامله به تعليم و تعلم علوم و صنايع محتاج اليها، با كمال مراقبت و تحفظ بر عقايد و اخلاق و اعمال اطفال مسلمين، نه مثل معلم خانه‌هاي سابقه كه از روي بي‌انضباطي، جز فساد عقيده نتيجه نداد. تا آنكه به وسيله تعلم اين علوم و صنايع كه هم خودش في نفسه واجب كفايي و هم امروزه تحفظ حوزه بيضه اسلام بر آن متوقف و لهذا از اهم واجبات است دين و دنياي مسلمانان محفوظ و از چنگال اعادي متخلص شوند. بنابراين راه‌حل انحطاط ايران در نظر خراساني اصلاح كارگزاران، تقويت پيوند دولت و ملت و توسعه اقتصادي و علمي بود. در ادامه وي اشاره مي‌كند كه او و ساير علما هيچ مدل جايگزيني در ذهن نداشته‌اند و با طرح مشروطه و تامل در آن متوجه مي‌شوند كه همان مدل مورد نظر آنان بوده و به همين دليل مشروطه را لطف الهي به حساب آورده و از آن با تمام توان حمايت كرده‌اند. به نظر خراساني مشروطه مي‌تواند تمامي اهداف فوق‌الذكر را عملي سازد. از منظر وي مجلس حلقه وصل دولت و ملت و مفتاح تربيت و ترقياتي است كه ساير ملل به آن دست يافته و ايرانيان خود را از آن محروم داشته بودند. در ادامه اين نامه وي با توضيح مشروطيت به عنوان محدود كردن قدرت متصديان امور و جلوگيري از ارتكاب اعمال دلبخواهانه آن را از ضروريات دين اسلام تلقي كرده و منكر آن را در شمار منكر ساير ضروريات دين تلقي مي‌كند.
با اين حال همان‌گونه كه اشاره شد، مشروطه نمي‌تواند يك نظام ديني به شمار آيد و همچنان نظامي نامشروع تلقي مي‌شود و اين خود راه نقد و اعتراض را گشوده مي‌دارد و حاكمان را از استفاده ابزاري از دين در سركوب مخالفان محروم مي‌كند. بنابراين نظام مشروع در نظر خراساني همچنان نظامي است كه در رأس آن امام معصوم قرار داشته باشد و از مشروطه راهي به مشروعيت ديني نيست. خراساني نظام‌هاي نامشروع عصر غيبت را به دو نوع عادله و جابره تقسيم مي‌كند و با تكيه بر دليل عقلي رجحان شرعي مشروطه را متذكر مي‌شود:
سلطنت غيرمشروعه دو قسم است عادله نظير مشروطه كه مباشر امور عامه عقلا و متدينين باشند و ظالمه جابره آنكه حاكم مطلق يك نفر مطلق‌العنان خودسر باشد البته به صريح حكم عقل و به فصيح منصوصات شرع غيرمشروعه عادله مقدم است بر غيرمشروعه جابره و به تجربه و تدقيقات صحيحه و غوررسي‌هاي شافيه مبرهن شده كه نه دهم تعديات دوره استبداد در دوره مشروطه كمتر مي‌شود. دفع افسد به فاسد و قبيح واجب است. چگونه مسلم جرات تفوه به مشروعيت سلطنت جابره مي‌كند. در عين حال به نظر خراساني همچنانكه ساير نظام‌هاي مشروطه مشروط و مقيد به فرهنگ و مذهب جامعه خود است مشروطه ايراني نيز مشروط به تشيع و احكام شيعي است. همچنان كه مشروطيت و آزادي ساير دول و ملل عالم بر مذهب رسميه آن ممالك استوار است همين‌طور در ايران هم براساس مذهب جعفري كاملا استوار و مصون از خلل و پايدار خواهد بود و هيچ صاحب غرض فاسد و مفسدي متمكن نخواهد بود كه خداي نخواسته خودي به ميان اندازد و بر خلاف قوانين و احكام مذهب جعفري حكم قانون جعل و زندقه و بدعتي احداث و قانون اساسي و اصل مشروطيت ايران را نقض و استبدادي به شكل ملعون ديگر به مراتب اشنع از اول برپا كند.
در همين راستا خراساني از اصل دوم متمم قانون اساسي كه به پيشنهاد شيخ فضل‌الله تصويب شد دفاع كرد و تا آخر بر اجراي آن اصرار داشت. بر اساس اين اصل هياتي پنج نفره از علما در درون مجلس حضور داشتند و وظيفه آنان رعايت انطباق قوانين سياسه مملكت بر شرعيات بود به‌گونه‌اي كه «با قواعد مقدسه اسلام مخالفت نداشته باشد.»
در چارچوب مشروطه مورد نظر آخوند علما به جز در حوزه نظارت در قضاوت و تصويب احكام قضايي نيز از اختيارات گسترده برخوردار بودند ولي در حوزه اجرا و امور عمومي سياسي نقشي نداشتند. تلاش براي حفظ هويت اسلامي مشروطه باعث شد خراساني و علماي مشروطه‌خواهي چون ناييني و محلاتي جنبه‌هاي دموكراتيك اسلام را تقويت كرده و قرائتي دموكراتيك از دين ارايه كنند. در اين راستا مفاهيمي چون برابري و مساوات، عدالت، ظلم‌ستيزي، آزادي و‌ قانون برجسته مي‌شد و سنت‌هاي استبدادي و جائرانه به عنوان بدعت‌هاي خلاف دين طرد مي‌شد. تداوم اين نگرش مي‌توانست مبنايي تئوريك براي‌گذار ايران و جوامع ديني به سوي دموكراسي و توسعه فراهم آورد اما افسوس كه مشروطه‌خواهي ايراني در ميانه رها شد و اين راه ناتمام آخوند را كسي به سرانجام نرساند. به هرحال خراساني و علماي مشروطه‌خواه نجف با جديت تمام از چنين مشروطه‌اي دفاع كردند تا آن حد كه مخالفت با آن را مخالفت با امام زمان(عج) دانستند و عليه محمدعلي‌شاه كه با به توپ بستن مجلس، مشروطه را نابود كرد اعلام جهاد كردند و همچنين در مقابل هم‌مسلكان خود در ميان علما همچون شيخ فضل‌الله قاطعانه ايستادند و هيچ تزلزلي در حقانيت مشروطه و دفاع از آن به خود راه ندادند و حمايت اين افراد بود كه مشروطه را به پيروزي رسانيد. بعد از پيروزي نيز خراساني تمامي تلاش خود را براي تثبيت نظام جديد به كار گرفت و از جمله كوشيد تا زمامداران جديد را به وظايف خود آشنا كند. وي در نامه‌اي به احمدشاه نوجوان اندرزهاي دهگانه زير را به وي ارايه كرد تا سرلوحه سياست‌هاي خود قرار دهد:
حفظ دين و فراگيري علوم ديني، پرهيز از مردمان فاسدالعقيده، كوشش براي ارتقاي شأن ايران و ترويج صنايع و كالاهاي داخلي، نشر و بسط علوم و صنايع جديد، جلوگيري از دخالت بيگانگان در امور ايران و هوشياري نسبت به فتنه‌هاي آنان، كوشش براي بسط عدالت و مساوات به گونه‌اي كه شخص شاه با ضعيف‌ترين افراد ملت از لحاظ حقوق برابر باشند، محبت به رعيت، مطالعه تاريخ مشاهير و پادشاهان جهان، پرهيز از خوشگذراني و شهوتراني، بزرگداشت علما.
خراساني ماه‌هاي آخر عمر خود را تماما در نگراني در مورد سرنوشت ايران و نظام نوپاي آن گذراند. او نگران بود كه ناكارآمدي حكومت و فساد كارگزاران به بدنامي مشروطه منجر شود و از اينكه عده‌اي مي‌كوشند تا وجهه ديني مشروطه را تضعيف كنند، اظهار ناراحتي مي‌كرد و معتقد بود موفقيت مشروطه به پيوند آن با دين گره خورده است.خراساني خطر انتخاب نمايندگان بي‌كفايت و فاسد را به مردم گوشزد مي‌كرد و به آنان اخطار مي‌داد كه نظام مشروطه سرنوشت جامعه را به نمايندگان مردم مي‌سپارد و اگر انتخاب اينان به درستي صورت نگيرد، مسووليت فساد و بي‌كفايتي‌هاي كارگزاران و ناكارآمدي حكومت بر عهده مردم است.نامه‌ها و تلگراف‌هاي ماه‌هاي آخر عمر وي نشان‌دهنده عمق علاقه و نگراني وي نسبت به نظام نوپاي مشروطه است. سرانجام زماني‌كه روس‌ها ايران را اشغال كردند و دولت مركزي نتوانست در مقابل آنان كاري انجام دهد، خراساني ضمن اعلام جهاد عليه روسيه خود به قصد مبارزه با روسيه و كمك به نجات دولت مشروطه رهسپار ايران شد اما دست اجل مهلتش نداد و او به مرگي مشكوك درگذشت. با مرگ او مشروطه بزرگ‌ترين تكيه‌گاه خود را از دست داد و همچون نوزادي نارس كه به بي‌مهري اطرافيان گرفتار مي‌شود، به استقبال مرگ رفت.
پايان سخن
انديشه‌هاي آخوندخراساني ثمره همنشيني دموكراسي و دينداري در فكر و انديشه يك عالم برجسته شيعي بود. نفي هرگونه حق و اولويت پيشيني در حكومت، واگذاري حق حكومت به عموم مردم، سپردن اداره امور سياسي به افراد موثق و متخصص، دفاع از محدوديت قدرت سياسي، دفاع از پارلمانتاريسم مدرن، توجه به تقويت دولت ملي، ضرورت توسعه اقتصادي و وجوب توسعه علوم و آموزش‌هاي مدرن همگي از شاخص‌هاي نظام‌هاي دموكراتيك مدرن به شمار مي‌آيند كه آخوندخراساني بر آنها تاكيد داشت اما همان‌گونه كه مي‌دانيم نه مشروطه و نه ساير مدل‌ها در ايران هيچ‌گاه مقبوليتي فراگير نيافتند. مشروطه همچنان‌كه خراساني و برخي از علماي نجف گفته‌اند از ابتدا گرفتار دو گروه مخالف بود كه هر دو به شدت ايدئولوژيك و سرسخت بودند. سنت‌گراياني كه به نام دين مشروطه و دموكراسي را كفر و مشروطه‌خواهان را بدعت‌گزار و كافر فرض كرده و با تمامي قوا درصدد نابودي آنان برآمدند و غرب‌گراياني كه به نام مدرنيته و توسعه تيشه به ريشه مشروطه ايراني مي‌زدند. تا زماني‌كه آخوندخراساني زنده بود، نفس مسيحايي او كالبد نيمه‌جان مشروطه را زنده نگه مي‌داشت. اما با مرگ مشكوك آخوند كه در نيمه راه حركت به ايران صورت گرفت، مشروطه و به بياني ديگر اسلام دموكراتيك بزرگ‌ترين حامي خود را از دست داد و به تدريج رو به زوال رفت و عرصه را به رقيبان سپرد. در جامعه‌اي كه حقيقت سخن را به بزرگي گوينده آن مي‌سنجند، فقدان چنين بزرگاني به زوال گفتمان‌هايي كمك مي‌كند كه اگر مقبوليت مي‌يافتند، مي‌توانستند جامعه را از سرگشتگي‌هاي ايدئولوژيك رهايي بخشند. بعد از آخوند نوزاد مشروطه در دام اين دو گفتمان سرسخت ايدئولوژيك، تنها و غريب، گرفتار آمد و سرانجام در زير چكمه‌هاي ديكتاتوري رضاشاه از بين رفت. به هرحال اين دو رقيب سرسخت كه هر دو در خودكامگي گوي سبقت از يكديگر مي‌ربودند، هيچ‌گاه به اسلام دموكراتيك اجازه ظهور و بروز ندادند و جامعه ايراني را در منگنه گفتمان‌هاي ايدئولوژيك گرفتار كردند. محمدكاظم يزدي كه بعد از آخوند به مرجعيت رسيد به شدت با مشروطه مخالف بود و مخالفان مشروطه از مرجعيت وي به مثابه يك امداد غيبي بهره فراوان بردند. گرفتاري‌هاي بي‌پايان جامعه ايران بعد از مشروطه نيز در ناكامي آن بسيار موثر بود. همه مصايب و بلاياي جامعه ايراني به پاي مشروطه گذاشته شد و به اين ‌ترتيب ناكامي عملي گواهي شد بر نابسندگي و نادرستي انديشه خراساني و راه را بر توسعه انديشه‌هايش بست. كار به جايي رسيد كه برخي از بزرگان حامي مشروطه همانند ناييني بر آنچه در حمايت از مشروطه كرده بودند، افسوس مي‌خوردند اما گذشت زمان عمق بينش خراساني را در حمايت بي‌دريغ از مشروطه نشان داد و ثابت كرد كه او نابغه‌اي بود كه بسيار زودتر از زمانه خود به دنيا آمد و به افق‌هاي دور مي‌انديشيد.
منبع : روزنامه شرق
 
امتیاز دهی
 
 

بيشتر
كليه حقوق اين سايت براي دبيرخانه كنگره بزرگداشت آخوند ملا محمد كاظم خراساني محفوظ مي باشد









Guest (PortalGuest)

كنگره آخوند خراساني
مجری سایت : شرکت سیگما