دوشنبه 17 ارديبهشت 1403  
شبهات
بررسي چند مساله


چند مسئله:
عدم اطلاع از مشروطه
قتل شيخ فضل الله به فتواي آخوند
حركت به سوي ايران براي اسقاط مشروطه
...............
در مباحث قبل اشارات كوتاهي به برخي وقايع و نقش آخوند در انها داشتم و بنا بر استقراء تام و ذكر كامل انها نبود. در اينجا چند مبحث و رد دو سه نسبت غلط را اجمالا متذكرم.
چنانكه در ابتدا گفتم طبيعت انسان حكم مي كند كه از كسي كه گرفتاري و بلايي را از ما رفع كرده يا چيزي به ما داده تشكر كنيم و كدام گرفتاري بزرگتر ازاستبداد و كدام عطا ارزشمند تر از آزادي؟ وآيا نقش آخوند خراساني در رفع آن ام المراض و كسب اين مادرِ دواها قابل انكار است؟ اما اگر تشكر نكرديم چرا ناسپاسي نموديم و نمكدان شكستيم و او را در معرض رگبار تهمت قرار داديم؟ به كدام مذهب است اين؟ بايّ كتاب ام بأية سنة؟
برخي پنداشته اند كه علما از واقعيت مشروطه آگاهي نداشته اند و از روي عدم اطلاع اقدام به امضا و تاييد آن كرده اند. آخوند خراساني و باقي علماي مشروطه خواه در تلگرافهاي خود دارند كه ما با بصيرت و با مقايسه اوضاع حاليه ايران با احوال سابقِ آن اقدام به تاييد مشروطه نموديم. اصولا عدم تفكيك بين مشروطه غربي با مشروطه شيعي باعث نسبت دادن اين خزعبلات به  علما شده و مي شود. كافي است ما فقط يكي از تلگرافهاي علماي مشروطه خواه نجف را در اين باب ببينيم تا به خطاي خود در تخطئه آنها پي ببريم.حجت معصومي مريم بس است / عيسيِ يك روزه گه امتحان. مورخ بايد از حب و بغض بيهوده دوري كند و با پيش زمينه ذهني به تحليل مطالب تاريخي نپردازد. غالب افرادي كه وارد گود مشروطه شده و مي شوند اول از همه  مسير خود را روشن كرده و جانب طيف مشروطه خواهان يا ضد مشروطه اي ها را گرفته و سپس با اين حالت با وقايع، نوشته جات، كتب و رسائل و اسناد مشروطه برخوردي جانبدارانه مي كنند در حاليكه عقل حكم مي كند انسان ابتدا بررسي كند-البته اگر صلاحيت ورود در اين وادي را داشته باشد- و سپس با دليل به مدح يا ذم مشروطه دست يازد كه طرفداري از هر كدام  اين دو مسير قبل از فحص و بررسي، يادي از گوسالگي مي دهد. البته اين مصيبت نه مربوط به زمان حال است و نه مختص به ما ايرانيان. از گذشته و در بين اغيار هم بوده و لابد در آينده اين گـَلّه ها وجود خواهند داشت.
يك جنبه ديگر بحث انصاف است. برخي مثلا به اين دليل كه پس از مشروطه رضاخان بوجود مي آيد يعني بوجودش مي آورند شروع به ذم مشروطه مي كنند. بايد به اينها گفت كه آيا هر حادثه مسبوقي  مترتب برحادثه سابق است يا نه؟ اگر بگويند بله بايد به انها گفت چرا كوته نگريد؟ مگر نه اينكه انقلاب اسلامي پس از مشروطه ايجاد شده و مسلما مشروطه در ان دخل داشته است چرا اين را هم به پاي مشروطه نمي نويسيد؟ اگر هم جواب منفي باشد كه نزاع ختم مي شود. بماند كه دليلي بر اين نداريم كه نظام پهلوي را مولود مشروطه بدانيم هر وقت توانستيم با حكومت بني اميه بر اسلام عزيز بتازيم مي توانيم با نظام احمقانه پهلوي هم بر مشروطه هجوم اوريم و حكم الامثال في ما يجوز و مالايجوز واحد يا اخا الفضل.
چنانكه گفتم علما معناي مشروطه را مي دانسته اند هم معناي مشروطه غربي و هم معناي مشروطه مورد نظر خود كه همان مشروطه اسلامي شيعي بوده است. شاهد هم مكتوبات آنها مي باشد. وقتي كه اين مسئله مشخص شد  كه نظام مشروطه مورد نظر آنها داراي چه خصوصياتي بوده و از آبخشور چه نظام فكري عقيدتي سيراب مي شده ديگر چندان نيازي به بحث از لفظ «مشروطه» نيست كه آيا از كلمه كنستي تسيون اخذ شده يا از لاشارت فرانسويان يا الشرطه تازيان گرفته شده است و نيز نزاع بر سر اينكه ملهم آن ميرزا نصر الله مشير الدوله يا حسينقلي خان نواب يا سيد جمال يا امير كبير يا آن ضعيفه انگليسي بر در سفارت كشورشان در تهران بوده يا غير اينها ملقي آن بوده اند بحث و نزاعي كم فايده و غير مهم مي نمايد. مشروطه صفت براي حكومت است يعني حكومتي كه مشروط و مقيد به شروط و قيودي شود و اطلاق حكومت منتفي گردد و مسلم است كه آن قيود و شروط طبق مرام ايران آن عهد كه مسلمان شيعه بوده اند مي باشد و اينگونه مشروطه مشروطه اي است غير مسبوق به سابقه و ابتكاري و جديد. با اينكه اين مطلب را گفتم اما براي دلخوشي كساني كه از روي كم اطلاعي قائل به عدم استعمال اين لغت در ادوار قبل از مشروطه هستند مطلبي را عرض مي كنم كه خواص ايران از يك قرن قبل از مشروطه به اين طرف با مجلس و مشروطه و پارلمان آشنا بوده اند و اين الفاظ گوش آنها را نواخته است و اين مطلب به عنوان يك موجبه جزييه هم اگر باشد كفايت مي كند چه اينكه  در نقض سالبه كليه ي« عدم معرفت خواص و عوام نسبت به مشروطه و عدم استعمال آن در اعصار سابق بر مشروطه» همين موجبه جزئيه هم كفايت مي كند. مرحوم سيد محمد طباطبايي از سالها قبل از مشروطه به دنبال ايجاد حكومت مشروطه بوده است. علامه نائيني از سالياني چند قبل از مشروطه نسبت بدان معرفت داشته است. آخوند خراساني از سالهاي آخر حكومت ناصري با مشروطه پيوند خورده است. مستشار الدوله در نوشته جات خود از مجلس و مشروطه ياد مي كند. سيد جمال الدين اسدآبادي در رساله تاريخ ايران و در رساله نيچريه و در باقي نوشته هايش مكررا از مشروطه و مجلس و پارلمان و جمهوري ياد مي كند.از امير كبير هم لفظ كنستي تسيون شنيده شده و در سفرنامه ميرزا صالح شيرازي هم به اين مطالب اشاراتي وجود دارد. اين از حكايت 90 سال قبل از مشروطه كه مشاهده مي شود علماي ايران و خواص از چنين نظامي مطلع بوده اند. در بين عوام هم چنين مطالبي بوده است مثلا اگر شما در روزنامه هاي ساليان نزديك به مشروطه تفحصي بنماييد مكرر اين الفاظ را مشاهده مي كنيد. در بين شعرا هم اين امر مستعمل بوده مثلا يك شاعر كه ميكادونامه را قبل از مشروطه سروده در اواخر آن از مشروطه ياد مي كند. در روزنامه وقايع اتفاقيه موارد زيادي را ديده ام كه از مجلس و جمهوري نام مي برد و مي توان به شماره هاي وقايع اتفاقيه به تاريخ بيش از نيم قرن قبل از مشروطه رجوع كرد. مسلما مردم زيادي هم از عوام همين روزنامه را مي خوانده اند لذا اين بحث از سالها قبل بين خواص و عوام مطرح بوده ولو صورت عملي به خود نگرفته است لذا كلام بعضي مانند ابراهيم صفايي كه چنين مطلبي را منكرند ناشي از قلت تتبع خواهد بود. حال كه بحث بدينجا كشيد مي خواهم مقداري زمان آشنايي ايرانيان- ولو بصورت موجبه- را با مجلس و پارلمان كه ركن مشروطه است عقب تر ببرم. آقا احمد كرمانشاهي در كتاب مرآت الاحوال جهان نما  بارها از نظام مجلس و پارلمان ياد مي كند و تاريخ اتمام كتابش دويست و پنج سال پيش در سال 1225 قمري و 99 سال قبل از مشروطه است يعني ده سال قبل از سفرنامه ميرزا صالح شيرازي.(تفصيل اين مطالب را در جاي خود بيان كرده ام). غرضم از ذكر اين مبحث اين بود كه نسبت عدم معرفت خواص و عوام ايران نسبت به ظواهر مشروطه و حتي برخي تفاصيلش نسبتي ناصحيح است و ايرانيان سالها قبل از ژاپن و عثماني و باقي بلاد شرق از مشروطه و نظام شورايي آگاهي داشته اند.
يك نسبت ناصحيح كه از اشنع تهمت ها نسبت به آخوند خراساني است بحث فتواي آخوند در قتل شيخ فضل الله نوري است.
در همان اوان فتح تهران آخوند خراساني تلگرافي را به تهران مي فرستد كه شيخ فضل الله از تعرض در امان باشد و حريم او حفظ شود كه البته اين تلگراف را عده اي بروز ندادند تا كار از كار گذشت. وقتي خبر قتل نوري به خراساني مي رسد  او به زمين خورده و گفته اند عمامه اش را هم بر زمين كوبيد. از آقا ضياء الدين نوري كه فرزند شيخ فضل الله و شاگرد خودش و رابط بين نوري و خراساني بود مي خواهد مجلس عزايي به پا دارد و خود هم علاوه بر شركت در آن مجلس ترحيمي جداگانه به پا مي دارد. مرحوم ميرزا يوسف آقا مجتهد  اردبيلي كه از شاگردان آخوند است نقل مي كند روزي به آخوند گفتم نامه اي از اردبيل رسيده كه در آن سؤال كرده اند آيا شما شيخ فضل الله نوري را مفسد في الارض و نتيجتا كافرو واجب القتل دانسته ايد؟ آخوند تكذيب كرد و فرمود اگر در جامعه اي اشخاصي چون شيخ فضل الله نوري و ده ها مرتبه پايين تر از او مفسد في الارض شمرده شوند در آن جامعه چه كساني مصلح خواهند بود؟...
آية الله بهجت مي فرمودند كه كشته شدن شيخ فضل الله بر ضد مرحوم آخوند تمام شد و « اگر اين قضيه نبود رياست مطلقه و مرجعيت عامه مانند ميرزاي شيرازي بزرگ- رحمه الله- به ايشان مي رسيد»
اين فتواي تكفير گاهي فقط به آخوند خراساني و گاهي فقط به نائيني و در مواردي تنها به ميرزاي طهراني و گاهي به ابوطالب زنجاني نسبت داده شده است. در برخي نقلها به هر سه مرجع مدافع مشروطه در نجف منتسب شده و البته تاريخ ان و مخاطبينش هم وحدت ندارد.
اما در سياق يكسان بوده و ان حكم به افساد نوري و لزوم تبعيدش از تهران است.
(البته به نوري هم نسبت داده اند كه علماي مشروطه خواه نجف را در مرحله اي و سيدين طباطبايي و بهبهاني را در مرحله اي ديگر تكفير كرده است.) اما واقع امر اين است كه آنچنان فتواي مربوط به مفسد خواند شيخ فضل الله را در زمان ميدان توپخانه كه تقريبا دو سال قبل از شهادت شيخ فضل الله بوده به علما منسوب داشته اند و چه ربطي به رجب 1327 قمري دارد؟ صاحب مرآة الشرق مي نويسد و هذه النسبة علي غير حقيقة و افتراء فكان لها كثير التاثير في سكون افكار العامة و تشويشهم مع تبيين كذبها عند الخواص. يعني اين نسبت غير حقيقي و افترا بود ولي در تسكين افكار عوام و رفع تشويش انها تاثير فراوان داشت با اينكه خواص مي دانستند كه جعلي و دروغين است.
بايد دانست كه نوري از رفقاي خراساني است. در بحث خلع اتابك با خراساني همداستان بود. همچنين در بحث برخورد با عبد المجيد عين الدوله و بحث رژي  و موارد ديگر هم.اصلا نوري وكيل آخوند در طهران بوده است.
فرض را بر اين نهيم كه آخوند خراساني چنين فتوايي درباره نوري داده است از كجاي ان بيرون مي آيد كه نوري واجب القتل و كافر است؟ اخوند خراساني  يك شخص خائن به دولت و ملت ايران يعني حسن تقي زاده را هم مفسد خوانده و تصرفش را در امور حرام دانسته است.بلكه اين ناسيد را  علاوه بر مفسد خواندن، فاسد و داراي مسلك ضد اسلامي و خائن خوانده است.ولي مي گويد كه تقي زاده كافرنيست. در 5 شوال 1328 ق آخوند خراساني در جواب ميرزا ابوالحسن انگجي مي نويسد:« جناب مستطاب...آقاي...انگجي...در خصوص حكمي كه از اين خادمان شرع انور درباره آقا سيد حسن تقي زاده صادر شده بود...لازم است جناب مستطاب عالي به عموم علما و قاطبه مسلمين اعلام فرماييد حكم مزبور تكفير نبوده...فقط حكم به عدم جواز مداخله در امور نوعيه مملكت و عدم لياقت عضويت مجلس محترم ملي و لزوم خروجش بوده لا غير.البته زايد بر مدلول حكم اثري مترتب نشود محمد كاظم الخراساني» يا در جواب استفتاي ديگري مي فرمايد « نسبت حكم تكفير مومي اليه، به احقر كذب است» ( بعدها كه مستشرق شهير ادوارد براون از آخوند خراساني مي خواهد تقي زاده را ببخشيد آخوند به گونه اي كه براون نرنجد از اين كار استنكاف مي كند. ( پس به طريق اولي اگرفرض را بر صدور ان فتوا بر ضد نوري بگيريم باز حكم قتل نوري بدست نمي آيد چرا كه نوري خود مجتهد است و تقي زاده هيچ هم نيست. از نسبت هاي ديگر بحثي است كه از دل قضيه ملاقربانعلي زنجاني بيرون آورده اند كه در اينجا حال ذكرش نيست و در جاي ديگر ان را مفصلا باز گفته ام.
نسبت ها به همينجا ختم نمي شود ابراهيم صفايي كه دراقاليم بي انصافي ركوردشكني هاي فراوان دارد به دروغ مي نويسد كه در حين امضاي مشروطه سيد محمد كاظم يزدي ،اخوند ملا محمد كاظم خراساني را "بي دين" خطاب ميكند.يزدي در بحث شكايت از مفاسد دربار يا در بحث رژي يا در بحث لباس التقوي و شركت اسلاميه يا در بحث مهاجرت اول به سوي ايران يا در بحث وجوب دفاع و فتواي جهاد بر ضد اجانب و روس همراه آخوند است و اگر اختلافي كه ناشي از اجتهادشان است دارند به خودشان مربوط است و هر ناشسته رويي حق دخالت در اين وادي را ندارد. در بحث امضاي مشروطه و مجلس آخوند خراساني و ميرزاي طهراني و ملاي مازندراني امضا كردند. مرحوم يزدي هم گفت كه امضاي ميرزاي طهراني كافي است و احتياجي به تاييد من نيست.
از اغلاط ديگر اينكه گفته اند اخوند در اواخر عمر از مشروطه خواهي كناره گرفت. در حاليكه سيره اخوند دفاع مستمر از مشروطه و تبيين مقصود و مراد از مجلس و مشروطه و حكومت مردم بوده است. شاهد هم نوشته هاي ايشان تا ساعات اخر زندگي مباركشان است.
به راستي اگر آخوند مي خواست مشروطه را ساقط كند چرا به خود مجلس نامه مي نوشت كه همراه هم به ضد اجانب حاضر باشيم؟ از نسبت هايي كه برخي از معاصرين(3) اصرار شديدي بر ان دارد بحث مخالفت اخوند خراساني با ولايت فقيه است. اولا بايد دانست كه اخوند از موافقان ولايت فقيه مي باشد و اگر بنا را بر نوشته هاي سالهاي قبل از 1320 ق بگذاريم در اطلاق يا تقييد ولايت فقها بحث دارد.
ثانيا مگر نه اينكه در فقه مطرح است كه اعتبار با فتواي متاخر است؟ مگر نه اينكه اخوند خود نوشته كه: اذا اضمحل الاجتهاد بتبدل الرأي الاول بالاخر او بزواله بدونه فلا شبهة في عدم العبرة به في الاعمال اللاحقة و لزوم اتباع اجتهاد اللاحق مطلقا او الاحتياط فيها؟ و خود جناب كديور هم ان را در جايي (4) نقل كرده اند . حال ما وقتي مي توانيم چنان نسبتي را به اخوند بدهيم كه فتاواي ايشان را تا اخر عمر مطلع باشيم در حاليكه استناد جناب قائل به اين قول چنان نبوده و حتي به مطالبي تكيه نموده اند كه ربع قرن قبل از مشروطه نوشته شده. در اين باره تلگرافهاي اخوند خراساني چيزهايي را مي رساند كه با قول به تقييد ولايت فقها تضاد دارد. يا مثلا اگر بنا را بر اين بگذاريم كه تقريظ نوشتن بر يك كتاب حاكي از قبول مندرجات ان است تقريظ علامه خراساني بر تنبيه الملة علامه نائيني  نشانه قبول قول به لزوم حكومت اسلامي است. چنانكه در دو تقريظ كه آخوند بر نوشته هاي ملا اسماعيل مجتهد محلاتي مينگارد مي گويد كه او حقيقت و شرح احكام صادره از جانب ما را بيان نموده و مردم استفاده كنند و اين بيان آخوند دال بر اعتقاد به نوشته هاي محلاتي و پذيرش انهاست. خوب است يكبار با دقت تقريظ خراساني بر رساله نفيسه نائيني را خواند. نمي دانم آخوند خراساني چگونه فقيه ضد ولايت فقيهي است كه صدر اعظم را از كار بر كنار مي كند. شاه را از تخت سلطنت به زير مي كشد. بندرريگي را حاكم جنوب مي كند بعدا او را عزل مي كند.و صدها كار ديگر كه جز به اعمال ولايت فقيه توجيه پذير نيست و اگر نظرات اخوند را با كارهاي اينگونه اش بقياسيم(5) كار به جاهاي باريك مي كشد.رحمه الله امرء لم يتعد طوره.
نمي دانم درباره اين كلام كديور كه مكتب سياسي خراساني مكتب اصلي نجف در قرن اخير بوده چه مي توان گفت؟ مگر ناييني خود از كساني نيست كه اگر با ديده انصاف بنگريم از مفاخر بشريت است و او يار و مشاور آخوند و شاگرد دروس خصوص او بوده است؟ مگر آيت الله شيخ محمد حسين آل كاشف الغطاء از بزرگان تلامذه آخوند نيست؟ مگر سيد ابوالحسن اصفهاني در زمره جانشينان آخوند نيست؟ اگر از اين گونه بزرگان نام برم مثنوي هفتاد من كاغذ مي شود. صرفا خواستم بگويم اينان خود از اركان حوزه نجف در قرن اخير بوده اند.(بماند بحث از آيت الله بروجردي كه از اشد قائلين به ولايت مطلقه فقيه است و از شاگردان آخوند خراساني بوده يا آيت الله سيد حسن مدرس يا بزرگاني ديگر كه در حوزه هاي ديگر به دفاع از اسلام برخاسته اند) از سويي مگر جناب كديور معناي اجتهاد شيعه را نمي داند كه با ناراحتي و تاسف از عدم توجه به مكتب خراساني ياد مي كند؟- البته شأن ايشان اجل از اين است كه اين مطلب را نداند- .
اگر قرار باشد شاگرد تابع استاد باشد كه انسداد باب علم رخ مي دهد. شيعه با بلندترين صدا فرياد مي كشد كه مجتهد در رأي خود ممكن الخطاست.اصلا شيعه را مخطئه گويند يعني قائلين به خطاي مجتهد كه در صورت اصابت با حكم الله الواقعي دو اجر دارد و در غير اين صورت يك اجر كه براي صرف اجتهادش است. و در طرف مقابل عامه كه مصوبه اند قرار گرفته اند كه يا اصلا قائل به ثبوت حكم واقعي الهي ني اند يا اگر آن را ثابت بدانند قابل تغييرش مي دانند و مآل هر دو دسته به تصويب باطل باز مي گردد و مجال تفصيل بيشتر نيست.
مطالب ديگر هم هست مثلا همان جوابي كه آخوند خراساني به نائيني در رد بحث ايجاد حكومت اسلامي مي دهد و شاگردش آقا بزرگ طهراني نقل كرده،خود « اشعار» بدان دارد كه آخوند از طرفداران اين قضيه است ولو شرايط را در ان ايام مناسب نمي ديده است. در اينجا ديگر نمي خواهم از برخي اجازه اجتهادهاي آخوند به شاگردانش ياد كنم كه چگونه ولايت مطلقه اي براي انها قائل شده يا از بحث تشويق زكريا دارابي به ايجاد حكومت اسلامي سخن بگويم.

 
امتیاز دهی
 
 

بيشتر
كليه حقوق اين سايت براي دبيرخانه كنگره بزرگداشت آخوند ملا محمد كاظم خراساني محفوظ مي باشد









Guest (PortalGuest)

كنگره آخوند خراساني
مجری سایت : شرکت سیگما