آخوند هرگز راضي به اعدام «شيخ» نبود
حاج شيخ عبدالرضا كفايي،نوه مرحوم آيت الله آخوند خراساني (پيشواي مشروطيت) هستند كه به حكم «اهل البيت ادري بما في البيت»، اطلاعات ناب و دست اولي از زندگي و سوانح نياي بزرگ خويش دارند. ايشان در گفتگويي بلند راجع به شخصيت، خدمات و مبارزات آخوند خراساني، توضيحات روشنگري پيرامون حوادث عصر مشروطيت، بويژه روابط و مناسبات آخوند با آيت الله شيخ فضل الله نوري، دادهاند كه گزيده آن را در زير ميخوانيد:
جناب كفايي، مرحوم شيخ فضلالله در لوايح ايام تحصن در حضرت عبدالعظيم (ع) سخني دارد كه معلوم ميشود وي در پگاه مشروطه با علماي نجف مكاتبه داشته و نظر علماي بزرگ آنجا (از جمله آخوند خراساني) را به حمايت از قيام عدالتخواهي جلب كرده است. عبارت شيخ چنين است: «ايها الناس، من… مدخليت خود را در تأسيس اين اساس [ = مجلس شورا] بيش از همه كس ميدانم. زيرا كه علماي بزرگ ما كه مجاور عتبات عاليات و ساير ممالك هستند هيچ يك همراه نبودند و همه را به اقامه دلايل و براهين، من همراه كردم. از خود آن آقايان عظام ميتوانيد اين مطلب را جويا شويد…».۱ در اين باره توضيحي اگر داريد بفرماييد.
سابقه آشنايي بين مرحومان آخوند و حاج شيخ فضلالله نوري اعلي الله مقامهما ظاهراً به دوران حضور آن دو در درس ميرزاي شيرازي در نجف اشرف برميگردد. منتها زماني كه ميرزا به سامرا هجرت و در آنجا ماندگار شد، شيخ همراه او به سامرا رفت ولي آخوند، در عين حفظ صميميت بسيارش با ميرزا، در نجف ماند و مستقلاً به پرورش طلاب و فضلا پرداخت. سالها بعد، شيخ به تهران آمد، ميرزا فوت كرد و آخوند در نجف كار تدريس و افتا را ادامه داد… تا آنكه چندي پيش از طلوع مشروطيت، توجه علما و مراجع بزرگ نجف به مسائل و مشكلات سياسي اجتماعي ايران معطوف گرديد.
از مرحوم والد (آيت الله ميرزا احمد كفايي) شنيدم كه ميگفت: بعد از اينكه نامههاي زيادي از مردم ايران (در شكايت از حكام مستبد قاجار) به مراجع نجف رسيد، مرحومان آخوند، شيخ حسن مامقاني، فاضل شربياني و حاجي ميرزا حسين تهراني براي بررسي اوضاع و چارهجويي و اقدام در باره مشكلات، جلسات ۴ نفرهاي را تشكيل دادند كه سري بود و فرزندان و اصحاب ايشان حق شركت در جلسات را نداشتند. جلسات سيار، و متناوباً در منزل يكي از آنان برگزار ميشد. با فوت شربياني (۱۳۲۲ ق) و مامقاني (۱۳۲۳) جلسات مزبور طبعاً بهم خورد. تا اينكه اعتراض به حكومت استبدادي در ايران تشديد شد و طومار شكايات ارسالي مردم به نجف فزوني گرفت. داخل پرانتز عرض كنم: از حاج ملا هاشم خراساني (صاحب منتخب التواريخ) نقل شده كه ميگفت: من خود چند ماه قبل از تأسيس مشروطيت، در بحبوحه درگيريها جهت استفسار از نظر علماي نجف در باره اوضاع، به نجف رفتم و ۶ ماه در آنجا ماندم. در اين مدت، ۱۰ هزار طومار شكايت به محضر آخوند رسيد (پايان كلام حاج ملا هاشم) و قاعدتاً قبل از آن هم طومارهايي به دست ايشان رسيده بوده است. پدرم (مرحوم كفايي) ميافزود: با وجود تواتر شكايات، و مذاكرات مكرر بين علماي نجف براي تصميمگيري پيرامون مسائل ايران، مرحوم آخوند و ديگران اقدامي جدي به عمل نياوردند، تا اينكه حاج شيخ فضلالله به آخوند نامه نوشتند و اظهار داشتند كه: بسياري از مردم ايران، مقلد شمايند و در اين قيام تا شما اقدامي نكنيد مساله به سامان نخواهد رسيد. براي پيشرفت كار، نياز به حكم و مساعدت شما است. بعد از نامه شيخ، مرحوم آخوند و حاجي ميرزا حسين تهراني و ساير اعلامي كه در نجف قضايا را تعقيب ميكردند، به طور جدي در اين قضيه اقدام كردند و قيام عدالتخواهي پيروز شد…
در ماجراي پيشنهاد شيخ فضلالله مبني بر نظارت فقها بر مصوبات مجلس (اصل دوم متمم قانون اساسي) نيز تلگراف آخوند توسط شيخ به مجلس شورا را داريم كه از اصل مزبور حمايت ميكند و كسروي در تاريخ مشروطه خود، متن آن را آورده است.
آقاي آخوند و همفكرانشان مثل حاج ميرزا حسين تهراني و شيخ عبدالله مازندراني در پي تغيير وضع موجود و ايجاد كنترلي براي استبداد و خودكامگي حكام قاجار بودند كه يك خان قاجار مثل ظل السلطان نتواند بر جان و مال و ناموس مردم سلطه بيچون و چرا داشته باشد. خواسته آنان ايجاد مركز كنترل قدرت به نام مجلس شورا بود كه منتخب از معتمدين مردم بوده، تصميمات حكومتي را كنترل كند و دولت صرفاً مجري طرحها و لوايحي باشد كه به تصويب اكثريت اعضاي اين مجلس ميرسد. درواقع، به واسطه آنها، دولت تحت كنترل مردم قرار گيرد. منتها همان طور كه مسبوقيد به پيشنهاد مرحوم حاج شيخ فضلالله نوري (كه با مرحوم آخوند هم در اين باره مكاتبه كردند و آخوند نظر حاج شيخ فضلالله را تأييد كردند) مادهاي به عنوان اصل دوم در متمم قانون اساسي مشروطيت گنجانده شد كه در هر دوره مجلس (به تأييد مراجع تقليد وقت) پنج تن يا بيشتر فقيه طراز اول به عنوان ناظر و حاكم بر مصوبات مجلس شوراي ملي تعيين شوند و در مورد انطباق مصوبات مجلس با احكام مذهب جعفري نظر دهند و نظرشان هم بر راي اكثريت مجلس حاكم باشد و خود مرحوم آخوند هم براي اولين بار (در زمان مجلس دوم) ۵ نفر را تعيين كردند كه عبارت بودند از: مرحومان حاج آقا نورالله نجفي اصفهاني، سيد حسن مدرس، امام جمعه خويي، شيخ هادي بيرجندي و… كه از آنها تنها مدرس و امام جمعه خويي در جلسات مجلس حضور يافتند. مع الوصف در دوره بعد مجلس كه دوره سوم قانونگذاري باشد مرحوم آخوند رحلت كرده بودند و ديگر چند فقيه به عنوان ناظر تعيين نشد و لذا مرحوم مدرس از دورههاي بعد به عنوان وكيل مردم تهران به مجلس رفت.
روابط و مناسبات مرحوم آخوند با مرحوم سيد محمد كاظم طباطبايي يزدي «صاحب عروه»، كه ديدگاه وي نسبت به مشروطه با آخوند تفاوت داشت، چگونه بود؟
به رغم تفاوتي كه ميان ديدگاه آخوند و مرحوم سيد در مسئله مشروطه بوده، برخورد ايشان نسبت به سيد و وابستگان ايشان، هميشه همراه با تكريم و رعايت حريم مرحوم سيد بوده است. در اين باره وقايع زيادي هم نقل ميكنند. من خود از مرحوم پدرم شنيدم: هرگاه كه آن دو در راه همديگر را ميديدند به گرمي تمام با هم احوالپرسي ميكردند. آنها به منزل يكديگر رفت و آمد داشته و در مناسبتهايي كه پيش ميآمد از هم تفقد ميكردند.
در دوران مشروطه هم همين گونه بود؟
بله، روابط آنان تا آخر همين طور باقي ماند. مرحوم آخوند تصريح ميكرد كه «اختلاف من با آقاي طباطبايي در وجوب و حرمت مشروطه، مثل اختلاف نظر دو فقيه در طهارت و نجاست غساله است. همان طور كه اختلاف فقها در اين مسائل، موجب اختلافشان در ساير مسائل نميتواند باشد، در قضيه مشروطه هم هيچ نوع اختلافي جز در فتوا بين من و ايشان وجود ندارد و راضي نيستم كه هيچيك از اصحابم نسبت به ايشان و يا وابستگانشان كوچكترين هتك حرمتي بكنند». اين مطلب را از چند طريق معتبر شنيدهام: مرحوم شيخ محمد رشتي از قول پدرش، مرحوم سيد عبدالله شيرازي از قول آقا ضياء عراقي، مرحوم سيد مرتضي فيروز آبادي از قول پدرش سيد محمد و…
ملكزاده در تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ضمن شرح محاكمه و اعدام شيخ فضلالله، از زبان شيخ ابراهيم زنجاني (دادستان محكمه مزبور) ادعا ميكند كه آخوند حكم به اعدام شيخ داده است.۲ و اين در حالي است كه آقاي عبدالحسين كفايي، به نقل از پدر شما (مرحوم حاج ميرزا احمد كفايي، سومين فرزندِ آخوند خراساني) آورده است: «وقتي… مرحوم… شيخ فضلالله نوري را… به دار آويختند، چون اين خبر به آخوند… رسيد بسيار متأثر و متألم گرديد، به نحوي كه گريه كرد و مجلس فاتحهاي در منزل خود براي او ترتيب داد».۳ نظر شما چيست؟
بله، صحيح است. پدرم ميفرمود: بعد از آنكه دولت موقت مشروطه يعني فاتحان تهران، خبر پيروزي را به آخوند خراساني دادند، اولين اقدامي كه ايشان كرد تلگراف به همين دولت موقت براي حفظ حريم و جان حاج شيخ فضلالله نوري بود.
يعني براي خصوصِ حاج شيخ فضلالله نوري؟
بله، خصوصِ حاج شيخ فضل الله! اين را، از خود مرحوم والد مستقيماً نقل ميكنم. اولين تلگرافي كه مرحوم آخوند پس از فتح تهران و تجديد مشروطه، به دولت ايران زده و اولين اقدامي كه كرده، ارسال تلگراف براي حفظ حريم و جان حاج شيخ فضلالله بوده است. مطلب ديگري كه، باز از مرحوم والد نقل ميكنم، اين است كه: مرحوم آخوند خراساني از درس ميآمدند. در خلال مسير، خبر اعدام شيخ را به ايشان دادند پدرم ميفرمود: براي اولين و آخرين بار ما چنين عكس العملي را در مرحوم آخوند ديديم مردي با آن شجاعت و استقامت، بر اثر شنيدن اين خبر از شدت ضعف همانجا وسط كوچه به زمين خورد، چندانكه زير بغلش را گرفتند و از جا بلند كردند. ايشان تأكيد ميكرد كه: در هيچ مورد ديگري، حتي در قضيه اشغالِ شمال ايران توسط قشون تزاري، چنين عكس العمل شديدي از آخوند ديده نشد!
ضمناً سالها پيش، از برادرم دكتر حميد كفايي كه اينك در خارج از ايران زندگي ميكند، شنيدم از كتابي كه متأسفانه الاَّن خصوصيات آن را به خاطر ندارم نقل ميكرد: يكي از محققين تاريخ آن زمان - مساله مربوط به اواخر دهه ۳۰ است – از يك دستنويس (بالغ بر حدود ۲۰۰ صفحه) سخن گفته بود، كه با خط خيلي ابتدايي نوشته شده و نويسنده آن سواد خيلي زيادي هم نداشته است. نويسنده دستنويس، كه خادم يكي از رجال مشروطه بوده، خاطراتي را كه در منزل اربابش اتفاق ميافتاده يادداشت كرده بود. به ياد دارم اخوي از قول آن شخص تاريخ پژوه ميگفت كه خادم مزبور در آن دستنويس نوشته بود: امشب جلسه در منزل ارباب من تشكيل شده و من كه از پشت در مذاكراتشان را گوش ميدادم شنيدم صحبت راجع به تلگرافي است كه آخوند خراساني براي حفظ جان شيخ فضلالله از نجف به تهران زده است. صحبت اين بود كه، با تصميمي كه براي اعدام شيخ گرفتهايم، نسبت به تلگراف آخوند و جواب به ايشان چه بايد بكنيم؟ و بالاخره تصميم نهاييشان اين شد كه تلگراف آخوند را پنهان كرده و تصميم خويش به اعدام شيخ را عملي سازند، و بعداً عذر خواهي كنند كه تلگراف دير رسيده است!
مطلب فوق، شايسته تحقيق و تأملِ پژوهندگان تاريخ مشروطه و اسرار پشت پرده آن است.۴
مشهور است كه مرحوم آخوند در نظر داشته براي اصلاح مشروطيت به ايران بيايد ولي ايشان را در آستانه حركت، مسموم كردهاند؟ نظر حضرت عالي در اين زمينه چيست؟
بله، فوت مرحوم آخوند (كه درست در آستانه عزيمت ايشان همراه علما به سوي ايران، جهت انجام برخي اصلاحات، رخ داد) مشكوك بوده است. مرحوم شيخ محمد رشتي، فرزند مرحوم شيخ عبد الحسين رشتي (كه از شاگردان و خواص مرحوم آخوند بود) ميگفتند: وقتي دولت ايران احساس كرد كه آخوند با عزم جزم (بظاهر براي دفاع از ثغور ايران در برابر تجاوز روسها، ولي در باطن براي جلوگيري از فساد اعمال دولتمردان و بازگرداندن حكومت مشروطه به نظام مذهبي) راهي ايران است، به وسيله ايادي مرموز، آخوند را مسموم كردند.
همچنين از مرحوم شيخ عبدالحسين نقل كردند كه ميگفت: «قرار بود صبح سه شنبه ۲۰ ذيحجه ۱۳۲۹ آقاي آخوند با اصحابشان به مسجد سهله كوفه رفته، شب چهارشنبه در آنجا بيتوته و توسل به حضرت ولي عصر(عج) پيدا كنند. سپس روز چهارشنبه به كاظمين بروند و علماي عراق هم از كربلا و سامرا در آنجا به ايشان ملحق شوند و همگروه به سمت ايران حركت كنند. ميگفت: شب سه شنبه آخوند آخرين درسش را در مسجد طوسي به پايان رساند و عازم منزل شد. من پشت سر ايشان حركت ميكردم. بين راه پيرزني جلو آمده سلام كرد و گفت: آقا، مريضي داريم، خواهش ميكنم بر اين جام آب، دعايي بخوانيد تا به مريض بدهيم شفا يابد. آخوند جام آب را گرفته دعايي بر آن خواندند و به زن دادند. وي مجدداً گفت: لطفاً براي تأثير بيشتر، كمي از آبش نيز صرف بفرماييد و مرحوم آخوند جرعهاي از آن را نوشيد و جام را به زن برگرداند».
اين مشاهدات مرحوم شيخ عبدالحسين رشتي در شب تصميم آخوند به حركت بود. آنگاه در بين الطلوعين همان شب مرحوم آخوند بعد از اداي فريضه صبح در حالي كه مشغول به اذكار تعقيب بعد از نماز صبح بود احساس درد شديدي در دل كرده، و با اينكه اواخر پاييز و نزديك زمستان بوده عرق شديدي در بدن ايشان مينشيند كه منجر به مرگشان ميشود (فوت آخوند شب ۲۰ آذر سال ۱۲۹۰ ش رخ داده است).
رنگ باختن آرمانها در صبحدم تجديد مشروطه
دكتر منصوره اتحاديه و سيروس سعدونديان، درباره رنگ باختن آرمانهاي اصيل ملت مسلمان ايران در صبحدم تجديد مشروطه، سخني در خور تامل دارند:
رنگ باختن آرمانها… از همان فرداي افتتاح مجلس [ دوم پس از فتح تهران و تجديد مشروطيت] آغاز گشت. آنان كه بايستشان مرهم باشند، خود خار شدند و بر دل و ديده نشستند. شيخ مهدي [ شريف كاشاني، از پيشگامان مشروطه] مينويسد: «سبحان الله! ما وكلا انتخاب كرديم كه در مجلس شورا، حقوق مغصوبه ديرينه ما را از دست ظالمين بيرحم بازستانند، و هيچ وقت احتمال نميداديم كه وكيل ما بتواند حقوق حقه ما را به ظالمان ببخشد. حال، چه بايد كرد؟ اين خاكي است كه خود برسر خود ريختهايم …
آنچه بيش از همه ملت را به تنگنا و مذلت افكند، اختلافات گروهي بود. اين اختلافات، خاصه آنگاه بالا گرفت كه «تقي زاده» به تهران ورود و بر كرسي نمايندگي مجلس تكيه زد. تندرويها آغاز، و مناقشات بالا گرفت. فاتحين به جان يكديگر افتادند، گويي كه ايلغاريان به غنيمت دست يازيده. نخست جنجال شبنامهها و اعلانات و پس از آن ترور شخصيتها.
بيشترين حملات متوجه روحانيت بود؛ روحانيتي كه خود مُبدع… و معين انقلاب بود، اكنون ميبايست از صحنه سياسي به دور افتد. آن گروه كه شهادت شيخ فضلالله را موجب آمده و ازينروي بيش از پيش بر تَجَري خود افزوده بودند نتيجه اعمال… خويش را در شهادت ثقه الاسلام بازيافتند. در آن ورطه، روحانيت، مُخلٍّ… كجرويها بود. ازينروي ميبايستي مورد حمله قرار گيرد، در مظان شك و شبهه افتد، موج افترا بر او باريدن گيرد؛ و چون تمامي اينها سودمند نيفتاد، به شهادت رسد. نخستين حملات روشنفكران و فرنگي مآبان كه متوجه گروه قليلي از روحانيت بود، رفته رفته بالا گرفت. اينك با طرح شعار استبعاد دين از سياست، تمامي روحانيون و در صدر ايشان دو مُعين و مُبدع انقلاب
- مرحوم آيت الله طباطبايي… و مرحوم آيت الله شهيد عبدالله بهبهاني… - هدف تير ملامت شبنامه نويسان قرار گرفتند… انبوههاي از اعلانات، لاينقطع سيل تهمت و افترا را دامن ميزد. روحانيت ميبايست در مظان اتهام واقع و از اين رهگذر، نفوذ سياسي - اجتماعي ايشان كاستي گيرد. لاجَرَم سودمندترين راه - به زعم خصمان - ايجاد شك در باب رعايت موازين و اخلاق شريعت مطهره نبي اكرمص بود از جانب روحانيت. دامنه تهمتها از رشوه ستاني تا ميخوارگي در نوسان بود. كذابين، به ناروا، هر آنچه را درخور خويش مييافتند به علما منتسب ميساختند… هدف، جدايي دين بود از سياست؛ ازينروي پهنهاي را ميطلبيد بس گستردهتر از درگيري با چند روحاني نما، و عمقي بس ژرفتر از آن: حمله به كل روحانيت، و در صدر ايشان، علماي اعلام.
واقعات اتفاقيه در روزگار، محمدمهدي شريفكاشاني، مقدمه جلد اول
پانوشتها:
۱٫ رسائل، اعلاميهها…، تركمان، ص ۲۴۵٫
۲٫ تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ۶ /۱۲۷۱ ۱۲۷۰٫
۳٫ مرگي در نور؛ زندگاني آخوند خراساني صاحب كفايه، عبدالحسين مجيد كفايي، ص ۳۹۶٫
۴٫ مؤيد اين مطلب، سخن عين السلطنه است كه در بخش خاطرات ۱۹ رجب ۱۳۲۷ از محمدحسين ميرزا نقل ميكند: «تلگرافي از عتبات آمده كه شيخ را محترماً روانه عتبات كنيد. حالا متحير ماندهاند چه جواب بدهند. پسر بزرگ شيخ [آقا ضيأالدين] آنجاست. باطنا هم از اين كار پشيمان شدهاند» (روزنامه خاطرات عينالسلطنه، ۴/۲۷۲۸).