سه‌شنبه 11 ارديبهشت 1403  
گفتگو با نوه آخوند خراسانی
مصاحبه دوم (اول كنگره)

نوشته زير خلاصه جلسه اول مصاحبه كنگره آخوند خراساني با نوه مكرم مرحوم محقق خراساني است. چون برخي مطالب مصاحبه قرار است جاهاي ديگر چاپ شود فعلا تلخيص مقاله را در اينجا گذاشته و بعدها متن كامل مقاله را در اينجا قرار خواهيم داد.
افراد حاضر در مصاحبه: حضرت حجت الاسلام و المسلمين ميرزا عبدالرضا كفايي خراساني/ حجت الاسلام علي عابد نيشابوري/ جناب آقاي فهيمي(فيلمبردار محترم)/ و بنده حقير : نجفي ، از لطف كنگره اين بود كه سوال پرسيدن را غالبا به بنده محول كرده بودند و الا خود افراد كنگره از زندگي علمي - سياسي آخوند خراساني مطلع هستند.


گفتگو با حضرت آيه الله ميرزا عبدالرضا كفايي خراساني نوه مرحوم آخوند خراساني .
بخش اول:
آقاي عابد: با تشكر و سپاس از حضرت عالي به خاطر اختصاص زمان براي مصاحبه در مورد مرحوم آخوند خراساني. در حوزه هاي علميه آخوند خراساني را بيشتر به عنوان يك عالم اصولي مي شناسند ، در حالي كه ايشان در علوم ديگر هم گويا صاحب مكتب بوده اند.در اين باره توضيحاتي ذكر مي فرماييد.
جناب كفايي: اين اشتباه بزرگي است كه مرحوم آخوند را فقط اصولي بشناسيم، مرحوم پدرم آيه الله ميرزا احمد كفايي خراساني مي فرمودند كه فقه آخوند از اصول ايشان خيلي قوي تر بوده است و درس فقه ايشان هم از اصولشان شلوغ تر بوده، خود مرحوم آخوند هم نسبت به اصول فقه شوق و ميل بيشتري به فقه داشته اند، منتها شهرت بي اندازه كتاب كفايه الاصول و عدم توفيق ايشان در اتمام دوره كامل فقه باعث شده كه ايشان را به عنوان يك محقق اصولي بشناسند.
چون مرحوم آخوند در اواخر زندگاني تصميم گرفتند كه دوره فقه استدلالي مختصر بنويسند تا به صورت كتاب درسي براي حوزه ها باشد و همان مقامي را كه كفايه در اصول دارد ، در فقه داشته باشد.جاي اين كتاب خالي بود. چون مكاسب شيخ انصاري- كه بعد از شرح لمعه خوانده مي شود- تمام ابواب فقه را ندارد و فقط بحث معاملات است، آخوند عزم كردند يك دوره فقه از طهارت تا آخر ديات بنويسند.براي اين امر ابتدا بنايشان بر شرح كتاب «تبصره» علامه حلي شد. «تكمله التبصره» را نوشتند.در مجلس فتوايي و درس خصوصي شان ابتدا موارد اختلافي خود با علامه را در احكام مشخص كرده ، اينها را در متن درج كردند و اين در سال 1328ق در تهران چاپ شد.بعد آغاز به شرح بر اين تكمله كردند. كتاب طهارت را در شوال 1329ق شرح فرمود و كتاب صلاه را تا مكان مصلي شرح كرده بودند كه اجل رشته اين تأليف را قطع كرد و فقه ايشان به صورت مكتوب تماما كامل نشد و اين از دلايل عدم شهره شدن ايشان به فقه است، و الا مرحوم والد مكرراً مي فرمودكه ايشان در فقه بسيار قوي تر از اصول بودند و درس فقهشان هم شلوغ تر از اصول بود.
عابد: يك تصويري هم از درس مرحوم آخوند وجود دارد كه تراكم زياد شاگردان را نشان مي دهد. درباره عكس هاي مرحوم آخوند و تعدادشان چه منابعي در دست داريم؟
كفايي: يك عكس مشهور از درس مرحوم آخوند داريم كه در كتاب «ايران امروز» نوشته اوژن اوبن فرانسوي و ترجمه آقاي اصغر سعيدي درج شده است.اوبن سفير فرانسه است كه بعد از اتمام مأموريت خود در ايران از راه عراق عازم وطن مي شود. در نجف با آخوند خراساني ديداري دارد.مرحوم آخوند يك عكس مشهور با پوستين هم دارد. يك عكس هم بر سر مقبره آخوند بوده كه در «تاريخ انقلاب مشروطيت» ادوارد براون آمده است. اين عكس از مجلسِ درس فقه ايشان است، به دليل اينكه در روز گرفته شده است و درس فقه مرحوم آخوند در روز بوده است.در آن روزگار دوربين هاي عكاسي فلاش نداشتند، لذا عكاس ها مجبور بودند در روز عكس بگيرند.آخوند صبح درس فقه را در مسجد هندي و درس اصول را شبانه در مسجد طوسي تدريس مي كردند.اين عكس تاريخ دارد و مربوط به سال 1325 ق يعني يك سال پس از مشروطه است.در درس اصول منبر را وسط قرار مي دادند و برخي از شاگردان پشت منبر هم مي نشستند ولي در اين عكس جاي نشستن مرحوم آخوند مشخص است كه در وسط نيست و به علاوه از مكان هم معلوم است كه مسجد هندي نجف است. افرادي از شاگردان را در عكس كه مي شناسيم عبارت اند از: والد بنده ميرزا احمد كفايي(سمت راست عكس و طرف دست چپ مرحوم آخوند)، سيد محمد صادق خاتون آبادي جد مادري شهيد بهشتي، شيخ آقابزرگ تهراني، آيه الله بروجردي و مرحوم شيخ محمد حسين غروي اصفهاني مشهور به كمپاني(همگي در طرف چپ تصوير و زير طاق به طرف منبر مرحوم آخوند هستند).
(محل درج تصويرشماره 1)
متاسفانه اين عكس در زمان پس از فوت والد به دست ما رسيد و باقي افراد را نمي شناسيم. اگر ايشان مي ديد مطمئنا افراد بيشتري را مي شناختند، چون معمولا اطراف منبر مرحوم آخوند را فضلاي آن زمان نجف مي گرفتند و اينها معروف بوده اند.
نجفي: براي اينكه به سبب شلوغي درس استاد صدايشان به مرحوم آخوند برسد و اشكالات درسي خود را به گوش ايشان برسانند.
كفايي: بله. معمولا مستشكلين اطراف منبر مي نشستند.آن شوخي مرحوم محقق خراساني با آقا ضياء عراقي هم كه مشهور است. آقا ضياء از مستشكلين درس اصول مرحوم آخوند بود.شبي دير به درس مي رسد و بحث در واجب مشروط و معلق بوده. براي اينكه بتواند در موقع اشكال صداي خود را به مرحوم آخوند برساند و جلو منبر هم جا نبوده پشت منبر مي نشيند. در وسط درس اشكالي به ذهنش مي رسد و مي گويد. مرحوم آخوند مي فرمايد: امشب صدا از مخرج غير معتاد مي آيد. اين يك شوخي بود كه كرده بودند. شبيه همين را- ولي نه به اين غلظت- مرحوم آقا نجفي قوچاني در «حيات الاسلام» نقل كرده اند.
نجفي: اگر امكان دارد در مورد خاندان مرحوم آخوند و تحصيلات ايشان در مشهد مطالبي بيان فرماييد.
كفايي:  خاندان مرحوم آخوند اصالتا اهل هرات هستند و در همان جا هم به خاندان «آخوند» مشهور بوده اند. پدر مرحوم خراساني كه آخوند ملا حسين هراتي باشد ،در جواني از هرات به مشهد مي آيد. البته در آن زمان هنوز هرات از ايران جدا نشده بود و ده ها سال بعد بود كه اين قسمت از ايران جدا شد. ملا حسين در مشهد در درس ميرزا هدايت الله شهيدي خراساني- فرزند ميرزا مهدي خراساني شهيد - شركت جست و پس از فوت ايشان از اصحاب فرزند ايشان حاجي ميرزا هاشم شهيدي خراساني مي شود و به اين لحاظ رابطه نزديكي با خاندان شهيدي مشهد دارد. ملا حسين در همان مشهد ازدواج مي كند و داراي چهار پسر مي شود كه كوچك ترين آنها محمد كاظم است. آخوند خراساني در هزارمين سال ولادت امام عصر (عج) يعني در سال 1255 ق متولد شد و جالب اينكه رحلت ايشان هم در هزاره آغاز غيبت كبراست، يعني سن ايشان معادل سن امام عصر(ع) در آغاز غيبت كبري بوده است. تنها از بين اين چهار تن محمد كاظم است كه رشته آبا و اجدادي را ادامه مي دهد و به تحصيل علوم اهل بيت(ع) روي مي آورد.سه پسر ديگر اهل كسب و كار مي شوند. آخوند تحصيلات را در يازده سالگي شروع مي كند و تا 22 سالگي در همان مشهد مي ماند.در هفده سالگي ازدواج مي كند و خداوند پسري به وي عطا مي كند كه نامش را مهدي مي نهد. در سال 1277 ق كه چهار سال از ولادت مهدي گذشته بود، آخوند به شوق حضور در درس شيخ انصاري عازم نجف مي شود.
آخوند وقتي در سبزوار درنگ كاروان را مي بيند مايل مي شود از حوزه درس معقول حاج ملا هادي سبزواري ديدن كند. حوزه حاجي سبزواري مشحون از فضلايي بوده كه پس از سال ها سوابق تحصيل،اجازه حضور در دروس معقول حاجي را داشتند. آخوند يك جلسه در سكوي كنار در مجلس درس مي نشيند و به درس حاجي گوش فرا مي دهد. حضور يك طلبه جوان در اين مجلس باعث مي شود برخي حضار به حضور اين طلبه اعتراض كنند و پس از اتمام درس اعتراض خود را به حاجي  برسانند. حاجي در پاسخ آنها مي فرمايد: اين جواني را كه به ديده حقارت در او مي نگريد روزي به پايگاهي از علم خواهد رسيد كه هزاران نفر از درياي علم او بهره مند مي شوند و تربيت مي گردند و اين شخص به جايي خواهد رسيد كه به حكم او پادشاهي از سلطنت خلع مي گردد. معترضين و حاضرين با اعجاب بر مي گردندتا آخوند را مشاهده كنند مي بينند طلبه جوان رفته است و ديگر هيچ وقت آخوند به اينجا باز نمي گردد.روز بعد كاروان حركت كرده و چون به تهران مي رسد زاد و توشه سفر مرحوم خراساني تمام شده و آخوند مجبور به توقف در تهران مي شود. محل استقرار ايشان مدرسه صدر- نزديك مسجد بازار تهران- بود و ايشان هم حجره اي شيخ عبدالرسول فيروزكوهي مازندراني شد، پدر شيخ الملك اورنگ وكيل مجلس. شيخ عبدالرسول تاليفاتي دارد و چاپ هم شده است. آخوند به لحاظ اينكه مبادا پابند دروس منقول تهران شود در تهران فقط در دروس معقول و حكمت حاضر مي شود و از بزرگ ترين حكيم آن عهد تهران يعني مرحوم ملا حسن خويي استفاده علمي مي كند. ملا حسن برجسته ترين شاگرد ملا عبدالله حكيم زنوزي پدر آقا علي حكيم- صاحب بدايع الحكم- است. در زمان حضور آخوند در تهران حوزه معقول اصفهان آهسته آهسته به تهران منتقل مي شده است.
روزي شيخ عبدالرسول در محضر يكي از علماي روحاني تهران بود كه شخصي وارد مي شود و مقدار معتنا بهي وجه عبادات استيجاري به همراه خود داشت و بر آن بود كه آنها را به اين عالم بدهد تا آن را به طلبه اي در قبال انجام نماز و روزه استيجاري برساند.البته شروط سختي را براي اين كار قرار مي دهد. قابل بايد در طولاني ترين و گرم ترين روزهاي تابستان روز مي گرفت و نمازها را هم با تمام مستحبات مسنونه مأثوره بجا مي آورد. شيخ عبدالرسول كه اين حكايت را مي بيند ، از وضع طلبه بسيار فاضل و هم حجره اي خود در نزد اين عالم بزرگ ياد مي كند. طلبه اي كه به علت ناداري از رفتن به سوي قبله حاجات علمي اش - نجف- باز مانده است. عالم چون اين قضيه را مي فهمد متمايل مي شود آخوند خراساني را ببيند. شيخ عبدالرسول به سمت مدرسه مي رود و اتفاقا آخوند هم در حجره است و اذا اراد الله شيئا هيأ اسبابه.سپس او را با خود نزد عالم روحاني مي برد و چون آخوند شرايط را مي فهمد به هيچ وجه قبول نمي كند. مي فرمايد به شرطي قبول مي كنم كه روزه ها را طبق ميل خودم و در كوتاه ترين روزهاي سال بگيرم. نمازها را هم با مستحبات معمولي و متعارف، و نه بيش از آنها مي خوانم.
مؤدي پول چون سماجت و كوتاه نيامدن اين طلبه در قبال شروط را مي بيند، به عالم حاضر در مجلس مي گويد وجه را به همين طلبه بدهيد چون با اين چانه زدنش معلوم است در انجام عبادات استيجاري مورد وثوق است. آخوند خراساني با پول همين عبادات به سمت عتبات مي رود و در سال 1279 ق وارد نجف و درس شيخ انصاري مي شود.او از ربيع الاول اين سال تا جمادي الاخري سال 1381 كه فوت شيخ اعظم است، از دروس فقه و اصول شيخ بهره مند مي شود.البته در همان روزگار در دروس منقول ميرزاي شيرازي و درس اخلاق سيد علي شوشتري شركت مي كرد.چون مرحوم شوشتري در درس شيخ و شيخ در درس اخلاق سيد شركت مي كرده اند، آخوند خراساني با اين دو استادش همدرس هم بوده ،چنان كه به واسطه شركت ميرزاي شيرازي در درس شيخ با ميرزا نيز همدرس بوده است.
مرحوم شيخ محمد كاظم خراساني علاوه بر اين دروس در درس فقه شيخ راضي نجفي- نوه دختري شيخ جعفر كاشف الغطاء- هم حاضر مي شود تا اينكه در سال 1290 ق شيخ راضي فوت مي كند و آخوند از اين زمان ترك تحصيل كرده و مشغول تدريس مي شود. آخوند مي فرمود مدتي بود كه در درس ميرزاي شيرازي شركت نمي كردم كه روزي ميرزا مرا در بين راه ديد و فرمود: جناب آخوند( تعبير ميرزا نسبت به آخوند، جناب آخوند بوده است) ديگر در درس من شركت نمي كنيد؟ گفتم: حضرت آقا احساس مي كنم تدريس براي من مفيدتر است.ميرزا هم ايشان را تشويق مي كند و آخوند از آن زمان تا حين رحلت كه 1329ق باشد به مدت چهار دهه بر اريكه تدريس حوزه نجف تكيه مي زند.
البته وقتي ميرزاي شيرازي به سامرا هجرت كردند ،مرحوم آخوند چند ماهي را تأدبا در سامره به درس ميرزا حاضر مي شود ، اما ميرزا او را امر به رجوع به حوزه نجف مي كند كه حوزه نجف به مدرسي همچو شما نيازمند و محتاج است.شما به نجف برگرديد و بر مسند تدريس نجف بنشينيد.
 نكته اي را در باره سيد علي شوشتري عرض كنم و آن اينكه، آخوند خراساني با اينكه چهار استاد بزرگ در علوم منقول داشته است، ولي مي فرمود سيد علي شوشتري بود كه مرا به اين پايه از علم رسانيد.جهت اين قضيه اين بوده است كه يك روز بعد از اتمام درس ، سيد مرا احضار كرده فرمودند: جناب آخوند شما بعد از درس آن را مي نويسيد؟ عرض كردم : بله، بنده بعد از اتمام درس شما تا تقرير درس شما را ننويسم به هيچ كار علمي اعم از مباحثه و مطالعه و تاليف نمي پردازم. سيد فرمود جناب آخوند اگر سيره علمي شما اين باشد هيچ گاه به جايي نخواهيد رسيد.گفتم :پس چه كنم؟ فرمودند: شما مطلبي را كه روز بعد قرار است بنده درس دهم قبلا از روي منابع نوشته و با ادله ،استنباط خود را بنويسيد.روز بعد كه در درس حاضر مي شويد يا دو تايي موافق هم هستيم يا بر خلاف هم. اگر استنباط هر دو مخالف هم بود، شما ادله خود را مي گوييد، يا شما مرا قانع مي كنيد يا من شما را. آخوند مي فرمايد: اين توصيه سيد بود كه مرا به اين درجه از علم و دانش رسانيد.
آخوند مجموعا دو سال در درس فقه و اصول سيد و چهار سال از درس اخلاق ايشان استفاده كرده است. داستان هاي ديگري هم از ايشان دارد. مي فرمود: در تمام مدتي كه در درس شيخ انصاري حاضر مي شدم(دو سال و اندي) حتي يك بار هم دود از اجاق خانه من بلند نشد(به علت فقر مالي) و تمام غذاي من دو قرص نان بود. يكي را ظهر و ديگري را شب مي خوردم و براي صبحانه هيچ نداشتم. در آن زمان خرج زندگي مرا يكي از كسبه خرده فروش مشهد كه از مريدان مرحوم پدرم بود تقبل مي نمود و ماهي پنج ريال از مشهد توسط زوار مشهدي برايم مي فرستاد. اين پنج ريال هم كفاف بيش از دو قرص نان را نمي كرد. بعد از رحلت شيخ انصاري در دروس وارث علمي ايشان سيد علي شوشتري حاضر مي شدم، در يك شب زمستان پيراهنم را شسته بودم، صبح كه خواستم به درس بروم ديدم هنوز پيراهن تر است و در زمستان هم پوشيدن لباس تر زيان دارد، از طرفي حيفم مي آمد سر درس حاضر نشوم، لذا قبا را بدون پيراهن پوشيدم و عبا را روي آن كشيدم تا داستان بي پيراهني امروز مشخص نشود. در بين درس سيد اشكالي به ذهنم آمد و در حين ايراد آن متوجه نبودم كه دستم بيرون آمد و سيد قضيه را فهميد . وقتي ظهر به خانه آمدم استاد دو دست از لباس هاي خود را برايم فرستاده بود.
درباره علم مرحوم شوشتري هم آخوند خراساني تعبير جالبي دارند، ايشان مي فرمود : وقتي ما مشاهده مي كرديم كه شيخ انصاري در درس اخلاق سيد حاضر مي شود فكر مي كرديم اين مسئله به جهت مسائل اخلاقي و جنبه تقدس سيد است ولي وقتي شيخ رحلت نمود و سيد جانشين ايشان شد و ما در درس فقه و اصول سيد حاضر شديم،  ديديم كه ايشان درياي علم است. اين تعبير آخوند از درس سيد بود.
آخوند براي سيد احترام بسياري قائل بود و در مقابل هم سيد بسيار به آخوند احترام مي نهاد و اجازه اي كه درباره استخاره مي باشد، به آخوند داده است. اين اجازه به حضرت ولي عصر مي رسد(چنانكه در مفاتح الغيب علامه مجلسي ثاني هم آمده است) و سيد هم تصريح مي كرده كه اين اجازه به امام عصر ارواحنا فداه مي رسد. برخي از علماي معاصر هم مثل آيه الله سيد موسي شبيري زنجاني از طريق والد بنده ميرزا احمد كفايي،شفاها مجاز به اين اجازه و سندا متصل به آخوند خراساني و امام زمان (عج) هستند.
نجفي: مرحوم آخوند خراساني با علامه سيد مهدي حلي قزويني ارتباط هايي داشته اند، آيا اجازه مرحوم قزويني به آخوند موجود است؟
كفايي: اين اجازه نزد عموي بنده مرحوم آقازاده بود و معلوم نيست سرنوشتش نهايتا به كجا رسيده جهت مفقود شدن هم لايُـقرأ و ناخوانا بودن خط مرحوم قزويني است. مرحوم آخوند در كتاب كفايه الاصول در بحث اجماع تشرفي مطلبي دارند كه برخي به حضرت ولي عصر(عج) مي رسند و احكام را از لسان مبارك ايشان استماع مي كنند، اما چون دليل فقهي بر اين مطلب ندارند ادعاي اجماع بر اين احكام شنيده شده مي كنند. بنده از پدرم ميرزا احمد كفايي پرسيد: منظور آقا از اين مطلب كيست؟ فرمود: منظور سيد مهدي قزويني است.
سيد تدريس خود را در خانه انجام مي داد. قبلا نوشته هايي تهيه مي كرد تا در زمان تدريس طبق آنها درس بدهد. دست خطش هم خوانا نبوده، روزي در هنگام درس كاغذي از همان نوشته هاي خودش را در دست مي گيرد كه بخواند. خودش هم در خواندن خط خودش ناتوان مي شود. اما يك سيد محترم عرب در مجلس بوده كه مطالب نوشته را از حفظ مي گفته، بعد از اتمام درس هم طي صحبت هايي مي فرمايد ديروز مردم بصره عليه حاكم خود شوريدند و او را به قتل رساندند. بعد از مجلس خارج مي شود. سيد قزويني يك دفعه به خود مي آيد كه اين سيد جوان چه كسي بود كه ما بدون اينكه متوجه باشيم ايشان نوشته هاي كاغذ را بدون ديدن مي گفت، فاصله بصره تا اينجا يك هفته راه است، چطور اخبار از ديروز مي كند و امروز در اينجاست؟ با پاي برهنه بيرون مي دود، ولي كسي را نمي بيند. از خادم استفسار مي كند، مي گويد اين گونه شخصي اصلا بيرون نيامده و نديده ام. اجازه آخوند از مرحوم قزويني بوده و بسيار مفصل است. در نزد عموي شهيد بنده بوده و به بيت قزويني باز مي گردانند تا شايد آنها بتوانند بخوانند كه در اين رفت و آمدها گم مي شود.
نجفي: از جنبه هاي عرفاني مرحوم محقق خراساني بفرماييد.
كفايي: آيه الله سيد محمد سعيد حبّوبي نجفي از علما و ادباي بزرگ روزگار خود و از شاگردان مرحوم ملا حسينقلي درجزيني همداني در زمينه خلاق و عرفان بوده است. مرحوم آيه الله سيد محسن حكيم هم شاگرد ايشان در اخلاق است. حبوبي و حكيم هر دو از شاگردان فقه و اصول مرحوم آخوند خراساني بوده اند. آقا سيد مهدي قاضي از پدر عارف خود سيد علي آقا قاضي طباطبايي تبريزي نقل مي كردند كه روزي مرحوم آيه الله حبوبي پيش من آمدند. سيد علي قاضي هم فقهاً و اصولاً شاگرد آخوند خراساني بود. حبوبي فرمود: در روزگاري كه در درس آخوند خراساني شركت مي كرديم، روزي در قبرستان وادي السلام نجف مشغول امور رياضتي و مراقبه بودم كه يك دفعه به ذهنم خطور كرد مقامات انفسي و باطني اي را كه من طي كرده ام مرجع بزرگ شيعيان جهان يعني استادم آخوند خراساني هم دارا نيست. به محض خطور اين فكر ، مكاشفه اي روي داد و مشاهده كردم به عوالمي سير داده مي شوم و يك نفر هم با فاصله زيادي از من در حال حركت و سير است. هر چه خواستم خودم را به او برسانم نتوانستم و فاصله اش از من بيشتر مي شد.پرسيدم: او كيست؟ جواب دادند استاد تو شيخ محمد كاظم خراساني است و تو هيچ گاه نتواني توانست به او برسي. با شنيدن اين جواب از حال مكاشفه بيرون آمدم.اين حكايات حاكي از مقامات والا و بالاي محقق خراساني است.
نجفي: از جنبه هاي اخلاقي مرحوم آخوند مطالبي را ذكر مي فرماييد؟
كفايي: در جهات اخلاقي مرحوم آخوند، دوست و دشمن اجماع دارند در اينكه مرحوم آخوند مردي به شدت اخلاقي، مؤدب به آداب، خوش برخورد و با گذشت بوده است و از هيچ كس- حتي مخالفينش هم- هيچ كينه اي به دل نمي گرفتند و در قلبشان خطور نمي كرده كه مثلا فلان شخص چرا با من اين گونه رفتار غير منصفانه و نابحقي دارد. نقل كرده اند يكي از شاگردان آخوند خراساني در اوج اختلاف مشروطه خواهان و مستبدان از آخوند بريده و به طيف مرحوم سيد كاظم يزدي مي پيوندد، به همين هم اكتفا نمي كند در مجالس عمومي و در محافل بر ضد آخوند خراساني مطالب غلطي را عنوان و بيان مي دارد و حتي آخوند را لعن و سب مي كند و اصلا احترام استاد را نگه نمي دارد.
روزي از روزها عده اي از همشهريان اين فرد از شهر خود به عتبات آمده و در نجف بر اين همشهري سيد خود وارد مي شوند.مردم آن شهر و ازجمله اين زوار از مقلدين مرحوم آخوند هستند و در اينجا از سيد درخواست مي كنند ترتيب ملاقات با مرجع تقليد خود را بدهد تا هم سوالاتي را از مرجع خود بپرسند و هم هشتاد ليره طلا سهم امام را به آخوند خراساني بدهند. صاحب خانه مدام امروز و فردا مي كند و علي رغم درخواست هاي مكرر زوار دفع الوقت مي كند. تا اينكه زوار براي آخرين بار به او مي گويند وقت ما ضيق و تنگ شده و اگر امكان دارد سريع تر زمان ملاقات را معين كنيد تا ما خدمت مرجع گرانقدر خود برسيم. در ضمن در اين مدت متوجه شده ايم وضع مالي شما چندان تعريفي ندارد، لذا مي خواهيم از جناب آخوند خراساني بخواهيم تا هشتاد ليره را به شما بدهد تا سر و ساماني به اين وضع مفلوكانه خود بدهيد.
صاحب خانه كه مي بيند با دفع الوقت بيشتر زوار از اختلاف او با آخوند خراساني مطلع مي شوند و مسلما اينها مرجع خود را فداي همشهري خود نمي كنند، از طرفي هشتاد ليره از دست مي رود، مجبور مي شود براي رسيدن به حضور آخوند وقت ملاقاتي بگيرد. مرحوم آخوند غير از درس فقه عمومي، دو ساعت به غروب مانده هم درس فقه خصوصي در منزل براي حدود سيصد تن از برگزيده شاگردان خود داشتند و بعد از فقه خصوصي در بيروني خانه يك ساعت به غروب مي نشستند و در اين زمان ارباب رجوع به ايشان مراجعت مي كردند.فاصله منزل ايشان تا حرم چندان زياد نبود، لذا نماز مغرب و عشا را در حرم و به جماعت برگزار مي كردند و سپس براي درس اصول به مسجد طوسي تشريف مي بردند. سيد در يك ساعت به غروب مانده ، همراه همشهريانش با اكراه و خوف به محضر آخوند مي رود. آخوند خراساني به محضي كه او را مي بيند به احترام او برخاسته و او را در كنار خود مي نشاند و چون مي فهمد اين شخص لابد مجبور شده كه بعد از قطع رابطه با استاد سابق به اينجا بيايد، به او مي فرمايد چه امري داشتيد كه اينجا تشريف فرما شديد؟ سيد قضيه همشهري هايش و سوال هايشان و داستان هشتاد ليره را به آخوند مي گويد كه تصميم آنها اين است كه با اجازه شما اين وجه را به من بدهند. همشهري ها هم كيسه پول را تحويل مي دهند. آخوند به سيد مي فرمايد: شما قبض رسيد را نوشته ايد؟ سيد قبض رسيد را مي دهد و آخوند امضا مي كند و مي خواهد مهر خود را در آورد تا آن را مهر نمايد كه يكي از حاضرين به خيال اينكه مرحوم آخوند متوجه نيست اين شخص همان كسي است كه علنا در محافل بر ضد آخوند تبليغ مي كند، رو به سيد كرده مي پرسد: حال آقاي طباطبايي(سيد كاظم يزدي) چگونه است؟ آخوند مهر خود را زمين مي گذارد و مي فرمايد امروز كه از درس فقه باز مي گشتم، آقاي طباطبايي را در بين راه ملاقات كردم و از احوالشان پرسيدم و اظهار سلامتي كامل كردند. سپس آخوند نامه را مهر مي كند و به سيد مي دهد و مي گويد از اين به بعد هر گاه امري داشتيد لازم نيست خودتان تشريف بياوريد يكي از فرزندان را كه بفرستيد كافي است. بعد رو به همشهريان اين سيد كرده و  مي فرمايند با وجود اين شخص فاضل لازم نيست شماها پيش بنده بياييد. از اين به بعد هر چه سهم امام بود به ايشان برسانيد كه دست ايشان دست من است.
مرحوم آخوند سيد را موقع رفتن بدرقه و مشايعت مي كند و تا در خروجي با او مي رود. موقع برگشتن رو به حاضرين مي كند و مي فرمايد: من راضي نيستم هيچ كس از شاگردان، اصحاب و فرزندان من به آقاي طباطبايي يزدي بد بگويد. اختلاف من و ايشان در مشروطه خواهي و مخالفت با آن مثل اختلاف دو فقيه در يك فرع فقهي است كه يكي فتوا به حرمت و ديگري فتوا به وجوب مي دهد، آيا مقلدين اين دو فقيه براي اختلاف فتوا بايد يكديگر و مرجع ديگري را لعن كنند؟ يكي از حاضرين- غير از شخص اول- مي گويد: آقا صحبت فقط مربوط به فرع فقهي نيست، اين شخص علنا به شما بد مي گويد و سب مي كند. آخوند خراساني در جواب اين شخص مي فرمايد: من كتب فقها را خوانده و بررسي كرده ام. نديده ام كه هيچ كدام از آنها شرط استحقاق سهم امام را محبت و ارادت به آخوند خراساني ذكر كرده باشند، بنده اين فرد را شخص فاضلي تشخيص داده ام و تا زماني كه تشخيصم همين باشد وظيفه خودم مي دانم از هيچ مساعدتي به ايشان مضايقه نكنم.ايشان هم طبق يقين و عقيده خود مرا لعن مي كند.
راويان اين حكايت نقل كرده اند كه فردا در همان ساعت قبل از غروب سيد دوباره- ولي اين بار به تنهايي- به محضر آخوند آمد ، دست آخوند را مي بوسد و اظهار ندامت و پشيماني از كارهاي كرده مي كند. مرحوم آخوند با مقداري تندي مي فرمايد آقا چرا براي هشتاد ليره عقيده خود را مي فروشيد؟ تشخيص شما معارضه كردن با من است و شما موظف به تكليف خود هستيد، از مخالفت با من دست بر نداريد و به وظيفه خود عمل كنيد. من هم تشخيص داده ام كه وظيفه ام در برابر شما مساعدت و رفع نياز است، نه جسارت هاي شما به من باعث منع احسان به شما از جانب من مي شود و نه  احسان من به شما بايد شما را از اداي وظيفه و تكليف بازدارد،بفرماييد به وظيفه خود عمل كنيد.آن شخص مي گويد من از محضر آخوند بيرون آمدم ، ولي از بس محبت آخوند در قلبم جا گرفته بود،گويي قلبم در جلسه جا مانده بود.اين يك نمونه از برخوردهاي آخوند با شاگردان خود است.
عابد: درباره مرجعيت مرحوم آخوند بفرماييد.
كفايي: مرحوم آخوند در زمان زنده بودن ميرزاي شيرازي عنوان «مدرس نجف» را داشت و نقل است كه هر طلبه اي كه از نجف به سامرا مي رفت ميرزا از درس او و استادش مي پرسيد. اگر آخوند خراساني را به عنوان استاد خود ياد مي كرد، ميرزا بسيار او را تشويق مي كرد، ولي اگر استاد ديگري را نام مي برد مرحوم ميرزا سكوت مي كرد.اين قضيه را مرحوم ميرزا عبدالهادي شيرازي( برادر زاده ميرزاي شيرازي ) نقل مي كرد و بنده از داماد ايشان مرحوم سيد كاظم اخوان مرعشي رفسنجاني( از علماي خراسان) شنيدم.بعد از رحلت شيخ انصاري مرحوم آخوند خراساني به عنوان زعيم حوزه و مرجع تقليد عصر مورد رجوع مردم در امر تقليد قرار مي گيرد، لكن مرحوم آخوند بدون اطلاع از رجوع مردم به ايشان كماكان مشغول تدريس و تاليف بود، تا اينكه حاج محمد كاظم ملك التجار كه بزرگ بازار تهران آن عصر بود نامه اي به آخوند مي نويسند كه غالب مردم ايران و قاطبه مردم تهران در تقليد به شما رجوع كرده اند، چرا رساله خود را نمي فرستيد؟
مرحوم آخوند در اين زمان از باب انجام وظيفه شرعي خود جلسه خصوصي استفتا را برقرار و داير مي كند و رساله مرحوم شيخ محمد ابراهيم كلباسي را حاشيه مي زند و به ايران مي فرستد. بعدا در فرصت مناسب رساله علميه خود«ذخيره العباد ليوم المعاد» را نوشت و اين رساله بارها چاپ شده كه آخرين چاپش به خط زيباي مرحوم عماد الكُتّاب است و بنده نسخه اي از آن را دارم.
نجفي: وقتي دختر مرحوم آخوند كه عمه شما مي شود وفات مي كنند اتفاق عجيبي افتاده است، ذكر مي فرماييد؟
كفايي: مرحوم آخوند در حرم حضرت علي(ع) و در كنار محقق رشتي (ميرزا حبيب الله) دفن است. نكته جالبي در اين باره هست و آن اين كه: سيد عبدالغفار مازندراني از علماي اخلاقي و زاهد زمان خود كه از شاگردان مرحوم آخوند در علوم منقول هم هست، در شب رحلت آخوند در عالم رؤيا مي بيند كه در صحن مطهر حضرت علي(ع) منبر رفيعي قرار داده شده و آخوند خراساني بر فراز منبر در حال تدريس هستند و صحن هم مملو از مستمعين و طلاب و علما، ولي اينها شاگردان فعلي نيستند بلكه علما و مراجع شهير تاريخ شيعه از شيخ كليني تا ميرزاي شيرازي هستند. مرحوم آخوند پس از اتمام درس از منبر پايين مي آيد و مرحوم رشتي هم پا شده و اين دو همديگر را در آغوش مي گيرند. صبح همين روز آخوند خراساني مسموماً دار دنيا را ترك مي كند و قبل از غروبِ همان روز سه شنبه در صحن مطهر علوي و در حجره محقق رشتي و در كنار ايشان دفن مي شود. آخوند پنج پسر و يك دختر داشتند. تنها دخترشان زهرا- رضوان الله عليها- عروس محقق رشتي و همسر پسر بزرگ ميرزاي رشتي، مرحوم آيه الله ميرزا اسماعيل رشتي است. دو پسر از فرزندان ميرزاي رشتي در كنار پدر دفن هستند، ولي در كنار آخوند كسي دفن نشده بود. سال 1335 ش/ 1375 ق است كه زهرا در تهران بر اثر سكته قلبي رحلت مي كند. جنازه ايشان را به نجف مي برند و پس از تشييع و طواف به حجره محقق رشتي مي برند تا اين دختر دردانه در كنار والد مكرم خود دفن شود،(سن زهرا 68 سال بود). در قسمت قبله مزار مرحوم آخوند قبري حفر مي كنند و قصد دارند دختر آخوند را دفن كنند. بزرگترين نوه آخوند خراساني(يعني پسر عموي بنده) ميرزا هادي خراساني كه پسر بزرگ ميرزا مهدي آيت الله زاده خراساني هستند و 15 سال از زمان آخوند را هم درك كرده است وارد قبر مي شود كه عمه را در لحد بنهد ، ولي يكباره ديواره بين دو قبر فرو مي ريزد و جنازه مرحوم آخوند ديده مي شود. با اينكه 46 سال از رحلت مرحوم خراساني مي گذشته ولي جنازه شان تر و تازه و صحيح و سالم است. حتي كفن هم كوچك ترين خدشه اي ندارد. به تعبير ميرزا هادي گويي جد من خوابيده است و فقط نفس نمي كشد. من به جنازه ايشان هم دست زدم و ديدم گوشت بدن تازه و سالم بود. بيرون آمدم و مطلب را گفتم.غوغايي به پا شد. عده اي از علماي شركت كننده در تشييع داخل قبر شدند و بدن مبارك مرحوم آخوند را زيارت كردند. اين داستان را پسر عموي بنده در محضر مرحوم والدم- ميرزا احمد كفايي- تعريف مي كردند و بنده(ميرزا عبدالرضا كفايي) هم حاضر بودم و شنيدم. در ضمن از علمايي كه بدن مطهر مرحوم آخوند را ديده اند تا جايي كه در خاطرم هست يكي آقا سيد محمد بجنوردي آقازاده مرحوم سيد حسن بجنوردي و ديگر سيد مهدي تاشي از علماي شاهرود است. استاد بنده آيه الله وحيد خراساني هم برايم تعريف كردند كه موقع مشاهده بدن ، من در صحن مطهر علوي(ع) بودم، ولي به علت هيجان و ازدحام موفق به ديدن بدن مطهر نشدم.مطلب ديگر اينكه مرحوم فلسفي واعظ افسوس مي خوردندكه چرا از جناره عكس نگرفته ايم تا حجتي عليه منكرين معاد باشد.ميرزا هادي دست مرحوم آخوند را بر شانه عمه ما مي نهد و قبر را مي پوشانند. رحم الله معشر الماضين.
نجفي: درباره اسناد خانوادگي چيزي در اختيار داريد؟
كفايي:  يك نامه از مرحوم غروي كمپاني به پدرم درباره عمويم هست.عموي ديگرم ميرزا حسين در نجف بود. سال 1396ق/ 1356ش فوت كردند.پسر ميرزا حسين برايم نقل كردند در اوايل دوره حكومت صدام ، به خانه ما ريختند و سه كارتن سند و اجازه نامه و نوشته و استفتا را جمع كردند و بردند و ديگر خبري از آنها نشد؛ اگر شما امكان جستجو و تفحص داريد اسناد مهمي در آنجا بوده است.
نجفي: قرار بر اين است كه اسناد ، فتاوا و نوشته هاي مفقوده يا متروكه جمع آوري شود. آقاي ططري در تهران حجمي از اين كار را به عهده دارند.خود مجلس هم اسناد فراواني درباره ميرزا احمد قزويني-كه البته اصالتا اهل عمارلوي گيلان است- دارد. عمار لوئي به همراه معين الدين گنجه اي و سيد علي داماد تبريزي و چند نفر ديگر از علما و طلاب نجف به دستور آخوند خراساني و مراجع مشروطه خواه به جبهه هاي نبرد تبريز براي مقابله با محمد علي ميرزا فرستاده شدند. حالا ان شاء الله اسناد جديد پيدا مي شود.
كفايي: عمويم مي فرمود استفتائاتي كه از مرحوم آخوند شده حجمش به اندازه دو برابر عروه الوثقاي مرحوم يزدي بوده ، البته اين حجم مطالب از مرحوم آخوند با آن هيئت استفتائيه اش بعيد نيست. با وجود اشخاصي چون ميرزاي نائيني، شيخ عبدالله گلپايگاني،آقا ضياء عراقي، سيد ابوالحسن اصفهاني، شيخ علي قوچاني و ديگران فتاواي مهم و سنگيني توليد مي شده است .شايد اينها الان در عراق باشد.

 
امتیاز دهی
 
 

بيشتر
كليه حقوق اين سايت براي دبيرخانه كنگره بزرگداشت آخوند ملا محمد كاظم خراساني محفوظ مي باشد









Guest (PortalGuest)

كنگره آخوند خراساني
مجری سایت : شرکت سیگما