پنجشنبه 13 ارديبهشت 1403  
شاگردان
آيت الله محمد تقي بافقي

ولادت

 نامش "محمد تقي" فرزند "حاج محمد باقر تاجر بافقي" و مادرش از سادات  بوده است. و در سال 1292 ه.ق در بافق يزد به دنيا آمد.

 

تحصيل

داستان زندگي و مجاهدات آن مرحوم را شاگرد با استقامت و وفادارش مرحوم آيت الله  شيخ محمد رازي صاحب كتاب‌  كرامات صالحين  و ... چنين بازگو مي‌فرمايد:

در طول هفده سالي كه در نجف اشرف مشغول به تحصيل و كسب كمالات بود، در تمام شب‌هاي پنجشنبه كه دروس تعطيل مي‌شد، به مسجد سهله مي‌رفت و شب را تا صبح درآنجا  بيتوته مي كرد  و صبح از همان‌جا به سمت كربلاي معلي حركت مي‌كرد و فاصله 14 فرسخي ( 84 كيلومتري) آن را يك روزه، پياده مي‌پيمود و نزديك غروب وارد كربلا مي‌شد كه حتي اعراب بياباني و راه نوردان آن‌ها نيز كمتر مي‌توانند اين كار را بكنند.

 

اساتيد

 

شيخ محمد تقي بافقي تا قبل از مشروطه از شاگردان "آخوند ملا محمد كاظم خراساني" و "سيد محمد كاظم يزدي" بود و از محضر آن دو نابغه علمي استفاده فقه و صول مي‌كرد.

در علم حديث و درايه از يگانه استاد اين فن "سيد حسن صدر كاظميني" استفاده كرد و از "آيت الله مرعشي نجفي" هم اجازه روايت و حديث داشت.

 

مراجعت به ايران و كمك به راه اندازي حوزه علميه قم

 

پس از آن به ايران آمد و چون در روايات ديده بود كه در آخرالزمان، قم "دارالعلم" خواهد شد، تمام فكرش بر اين متمركز بود كه شايد اين امر به دست ايشان انجام گيرد. چرا كه در آن زمان شهر قم مركز رسمي علم نبود و علماي بزرگ قم مانند "حاج شيخ ابوالقاسم كبير" و " شيخ محمد علي قمر" و "حاج شيخ محمد صدر "    و " ميرزا محمد ارباب" و ديگران نيز مجالس مهمي نداشتند.

مراكز رسمي علم ايران در آن زمان مشهد ، اصفهان ، اراك و تهران بود.

 

مرحوم "آيت الله العظمي حائري يزدي"، در اراك تشريف داشتند و جمعي از فضلا از محضرش استفاده مي‌كردند، تا هنگامي كه آن بزرگوار به قصد زيارت حضرت معصومه - س - به شهر قم حركت كردند.

 وقتي اين خبر به دانشمندان و بزرگان رسيد و به خصوص "آيت الله بافقي" كه به ايشان نزديك ‌تر و از سايرين بيشتر با ايشان در تماس بود از اين موضوع با خبر شد، اهل قم را براي  استقبال از آن بزرگوار تشويق كرد. لذا استقبال شاياني از ايشان به عمل آمد، تا حدي كه جمعيت تا مسير امام‌زاده سيد جمال‌الدين (شاه‌جمال) كه هم اكنون در انتهاي شهر توسعه يافته قم قرار دارد، رسيده بود.

 

 در مجلسي به مرحوم آيت الله حائري يزدي عرض كرد:

  آيا اخباري را كه درباره‌ي ظهور علم در قم است، قبول داريد؟

 ايشان فرمود‌:  البته! 

مرحوم بافقي گفت:  آيا نمي‌خواهيد كه اين كار مهم و اساسي به دست شما انجام شود و ساليان دراز در آن شريك باشيد؟

 فرمود:  چرا!

 گفتند:   پس چرا تأمل داريد، در همين جا بمانيد و بناي اين اساس را بنيان گذاريد.

فرمودند:   بودجه لازم است 

مرحوم بافقي عرض كرد:  ما من دابة الا علي الله رزقها . هيچ جنبده‌اي نيست مگر آن‌كه روزي او بر عهده خدا است.

ظاهراً فرمودند:  ابي الله ان يجري الامور الا باسبابها ؛ (خداوند هر كاري را با اسبابش انجام مي‌دهد)

مجدداً مرحوم بافقي گفت:  هو مسبب الاسباب اذا ارادالله بعبد خيراً ... ؛ (خدا سبب ساز است ..). و بالاخره ايشان را قانع كردند كه در شهر قم بمانند و بناي كانون علم و اساس فضيلت را بگذارند و از آن طرف هم تجار و رجال بازار و گروه‌هاي ديگر مردم قم را تشويق كردند تا به قدر خود كوشش كنند كه اين بار به منزل خود برسد.

 

 

 توكل و ايمان قوي

مرحوم رازي در ادامه مي‌فرمايد:سپس طلاب از اراك و ساير شهرها به قم هجرت كرده و مشغول تحصيل شدند و "فقيه بافقي" هم قدم به قدم با "آيت الله حائري" همگام شد و در استحكام اين بنا كوشيد و همواره حامي آيت الله حائري در نگهداري حوزه و رسيدگي به وضع طلاب بود. به عنوان مثال آيت الله حائري مي‌فرمود:  اول ماه اگر پول نرسيد چه بايد كرد؟

 

سپس طلاب از اراك و ساير شهرها به قم هجرت كرده و مشغول تحصيل شدند و "فقيه بافقي" هم قدم به قدم با "آيت الله حائري" همگام شد و در استحكام اين بنا كوشيد و همواره حامي آيت الله حائري در نگهداري حوزه و رسيدگي به وضع طلاب بود. به عنوان مثال آيت الله حائري مي‌فرمود:  اول ماه اگر پول نرسيد چه بايد كرد؟

  آقاي  بافقي مي‌فرمود:  آن به عهده من، اگر در هنگام پرداخت نرسيد مرا خبر كنيد تا از "رزاق ذوالقوه المتين"، روزي نوكران وليش، صاحب الامرعجل‌الله ‌تعالي ‌فرجه ‌الشريف را دريافت كنم.

  از قضا بعضي اوقات كه دير مي‌شد به ايشان خبر مي‌‌دادند و مرحوم حائري مي‌گفت: حالا تو جواب طلاب را بده. و شيخ بدون تأمل مي‌گفت: اگر تا عصر از خداوند شهريه نگيرم، بنده خدا نيستم.

هنوز برخي افراد آن زمان هستند كه ديده‌اند و مي‌دانند كه آيت الله بافقي، در چنين شرايطي به مدرسه فيضيه مي‌رفت و طلاب را جمع مي‌كرد و مي‌گفت:

با من به مسجد بالاي‌ سر حضرت معصومه سلام‌ الله ‌عليها بياييد كه با خدا كار دارم. ايشان هم در جلوي آن‌ها مشغول دعا و صلوات بر پيامبر و آلش مي‌شد و مي‌گفت: خدايا اين‌ها نوكران و لشكريان ولي و حجت تواند؛ و زياد صلوات مي‌فرستاد، اتفاقاً استغاثه و دعا ناتمام بود كه باب فرج به روي آن‌ها گشوده مي‌شد و پول مي‌رسيد و اين قضيه مكرراً رخ داد.

 

 نگرش  بنيان گزار جمهوري اسلامي به مرحوم بافقي 

امام خميني از مبرزترين دوستان مرحوم بافقي بودند كه چه در زمان زندگي و دوران تبعيد آن مرحوم و چه بعد از مرگ و شهادت، از ايشان ياد و به روان پاكش درود مي‌فرستادند.

آيت الله  شريف رازي  در اين باره مي‌گويند: بنده به خاطر دارم كه امام خميني  در درس اخلاقي كه (حدود 65سال قبل) در مدرسه فيضيه تدريس مي‌كرد، هر گاه مي‌خواست يك مرد مجاهد و يك مؤمن حقيقي را معرفي كند، مرحوم بافقي را نشان داده و مي‌فرمود:

هر كس بخواهد در اين عصر مؤمني را زيارت كند و ديدار نمايد كسي كه شياطين تسليم او و به دست او ايمان مي‌آورند؛ به شهر ري مسافرت كند،

 و بعد از زيارت حضرت عبدالعظيم عليه‌السلام مجاهد بافقي را ببيند .

 

و بعد از زيارت حضرت عبدالعظيم عليه‌السلام مجاهد بافقي را ببيند .

 

 توسعه مسجد مقدس جمكران

تا قبل از ورود مرحوم بافقي اين مسجد، متروك بود و چندان به آن توجهي نمي‌شد تا اين‌كه آن بزرگوار با  روح با عظمت و همت مردانه قصد رفتن به آن مسجد و دعوت و تشويق مردم به آن مكان شريف را كرد ، در هر هفته يك مرتبه يا بيشتر، خصوصاًً در شب‌هاي پنجشنبه و جمعه كه با تحصيل طلاب مزاحمتي نداشت، به آن‌جا مشرف مي‌شد و همراه با جمعي از طلاب متدين و پرهيزكار شب را تا صبح بيتوته مي‌كرد .

 سپس اقدام به تعمير آن‌جا و ساختن آب انبار كرد. حتي خود نيز با شوق زيادي كار مي‌كرد و به قدري در احياء مسجد كوشيد كه تا كنون مردم مرهون اقدام و همت ايشان هستند.

 

 

 ارتباط  و توسل به امام عصر - عج  

مرحوم حجت الاسلام " اسدالله بافقي"، برادر بزرگتر شهيد  "شيخ محمد تقي بافقي" كه شخصيت راستگو و درست‌كار و مورد اعتمادي بود، در اين مورد مي‌فرمود:

 

مرحوم آيت الله بافقي از كساني بود كه بارها به ديدار حضرت ولي عصر عجل ‌الله‌ تعالي ‌فرجه‌الشريف نائل آمده بود.

 بارها مي‌گفت اگر مرا نكشند زنده خواهم بود تا آن حضرت ظهور نمايند و اگر مرا بكشند، باز ان‌شاء‌الله در آمدن آن جناب رجعت خواهم كرد و به دنيا خواهم آمد تا در ركابش خدمت كنم و دين خدا را ياري نمايم.

نكته مهم اين‌ كه آن‌ چه از تشرفات و توسلات ايشان به امام زمان عليه‌السلام بر مي‌آيد نشانگر صميميت زيادي است كه بين ايشان و امام و مقتداي خود بوده است.

آن مرحوم نمونه آشكاري از اولياء الهي بود كه نمايانگر اين حقيقت قرار گرفت كه همچون اولين قرن‌ها، با وجود زمان غيبت، مي‌توان با ايجاد سنخيت روحي از بعد ملكي و ملكوتي به امام عصر ارواحنافداه نزديك شد. آن هم در بدترين شرايط روزگار و دوران ظهور ظلم و فساد.

 

مرحوم رازي  مي‌فرمايند:

آيت الله بافقي از شيفتگان و دلباختگان آن حضرت بود و در تمام شدايد و گرفتاري‌ها ، جز به آن حضرت توسل نمي‌جست و مي‌فرمود:

غير ممكن است كه كسي درب خانه امام زمان عليه‌السلام را بكوبد و در به روي او باز نشود، به ياد دارم كه مي‌فرمود:

 اگر مشكل مهمي براي تان پيش آمد در سحر شب جمعه در جاي خلوتي 70 بار با اين كلمات به محضر امام عصر ارواحنافداه استغاثه كنيد كه بسيار تجربه شده است :

  يا فارس الحجاز ادركني، يا اباصالح المهدي ادركني، يا اباالقاسم المهدي ادركني يا صاحب‌الزمان ادركني، ادركني ادركني و لا تدع عني فاني عاجز ذليل 

 

هم چنين مي‌فرمود:‌

 نماز امام زمان ارواحنافداه در سحر شب جمعه بسيار توسل مؤثري است.

 

وفات

 

سرانجام مرحوم بافقي در اثر ظلم رضاخاني به آستان مقدس حضرت عبدالعظيم  در شهر ري تبعيد شده و در سال 1365 ه ق مسموم  شده و از دنيا رفت .

در حالي كه نمونه اي بارز و كامل و جامع از حالات يك منتظر راستين را داشت و يك تنه در برابر ظلم و ستم رضاخاني ايستاد .

 

 

 

امر به معروف و نهي از منكر

تاثير كلام

روياي صادقه

كلام مردان خدا

تشرفات

بيست سال مكه رفتن

 راه ملاقات با امام زمان عليه السلام باز است

مقام و منزلت شيخ

عطيه امام زمان - عج

سلام مرا به او برسان

 

 

             

           

امر به معروف و نهي از منكر

 

زماني مرحوم آيت الله بافقي ، اجتماع عظيمي از مردم را در صحن حضرت معصومه عليها السلام گردآورد و با سياست دولت رضاخاني و كه امر به معروف و نهي از منكر را ممنوع كرده بود به مخالفت برخاست .

شيخ شهيد در اين اجتماع عظيم كه مأمورين خشن از متفرق كردن و درگيري با آن عاجز مانده بودند طلاب و مردم را تشويق به اقامه اين فريضه الهي فرموده و به دولت رضاخاني هشدار داد.

ايشان در اين اجتماع با صداي بلند فرياد زد:

"اما فيكم رجل رشيد": "آيا در ميان شما جوانمردي يافت مي شود."

و از مردم تقاضاي مخالفت با اين قانون شيطاني را كرد . كه سر انجام دولت به اجبار قانون مزبور را لغو كرد.

 

جناب شيخ  به اجراي اين فريضه مداومت مي نمود تا آن كه خانواده سلطنتي  در ماه رمضان 1346 قمري، مصادف با ايام تحويل سال نو شمسي 1306، به قم آمده و با  قصد ونيت قبلي در حرم مطهر حضرت معصومه عليه السلام، در غرفه بالاي ايوان آيينه بدون حجاب به تماشاي مردم مشغول شدند، تا دژ مستحكم اسلام و ولايت را بشكنند.

 

شيخ شهيد با جرأت و قدرت براي خاندان سلطنت پيغام فرستاد كه:

"شما چه كساني هستيد؟ آيا مسلمان نيستيد ؟ پس در اين مكان شريف چه مي كنيد و اگر مسلمان هستيد پس چگونه درحضور چند هزار نفري مردم با سر و روي برهنه نشسته ايد؟ "

 

خانواده سلطنتي سريعاً شاه ملعون را با تلگراف مطلع كردند و او نيز بلافاصله مجهز به قم آمد و شيخ بزرگوار را احضار و با سلاحي كه در دست داشت به سر و صورت شريفش زد و او را به شدت مجروح كرد ،  در حالي كه تنها ذكري كه جناب شيخ بر لب داشت " يا صاحب الزمان" بود و سپس آن بزرگوار را به زندان تهران فرستاد.

 

تاثير كلام

 

 وضعيت زندان از گريه ها، ناله ها، مناجات و عبادات اين مرد بزرگ يك مرتبه متحول شد و به صورت مسجد درآمد؛ جمع زيادي از زندانيان تائب شدند و در اول وقت به امات ايشان نماز جماعت مي خواندند.

معظم له نيز پس از موعظه ايشان مانند يوسف صديق آن ها را به توحيد و خداپرستي دعوت مي نمود.

حتي مأموران كه مراقب ايشان بودند از ديدن حالات اين مرد متنبه شده و اهل عبادت شدند.

دولت كه ديد نمي تواند براي ايشان مأمور مسلمان بگذارد. دو نفر يهودي را مأمور ايشان كرد. آن ها در مدت  كمي مسلمان شدند و سپس احكام را ياد گرفتند و مشغول عبادت شدند. بعد دو مأمور مسيحي را براي مراقبت از ايشان گماشتند ، آن ها نيز مسلمان شدند. 

 

"من شأن المومن ان يؤمن به الشياطين و الكفار": "مؤمن واقعي چنان است كه شياطين و كفار به او ايمان مي آورند."

و ايشان در اين فضيلت ضرب المثل علماي اخلاق بودند.

 

 

 

روياي صادقه

 

يك نفر از دوستان ايشان به نام سيد مرتضي مي گفت:

 " وقتي زنداني آيت الله بافقي طولاني شد و ما هم از ايشان خبري نداشتيم، من بي اندازه مضطرب بودم؛ تا اين كه شبي در عالم رؤيا ديدم كه حضرت بقيه الله الاعظم عجل الله تعالي فرجه الشريف از سمت قبله مي آيند؛ در حالي كه سوار بر اسبي عربي و نجيب هستند و نيزه اي هم در دست دارند و آن را حركت مي دهند.

آن چنان اسب ايشان سرعت داشت كه گويا در فضا حركت مي كرد. حضرت با صداي بلندي ابياتي را مي خواندند كه يكي از آنها اين بود:

باز آمدم موسي صفت از خود يد بيضا كنم

فرعون و قومش سر به سر مستغرق دريا كنم

تا اين كه به روي پل روخانه يا موازي آن رسيدند و روي به سوي حرم كرده و با حال گرفته فرمودند:

"السلام عليك يا عمتي المظلومه، لعن الله قوماً هتكوا حرمتك و كسر و حصنك": "سلام بر تو اي عمه مظلومه ام، خدا لعنت كند جمعيتي را كه حرمت تو را شكست و به پايگاه محكم تو ضربه و شكست وارد كردند."

پس از آن خواب بيدار شده و خوشحال گرديدم و به اهل خانه گفتم:

حاج شيخ، از زندان آزاد شد.

گفتند: از كجا مي گويي؟

گفتم خواب ديدم كه امام زمان براي نجات ايشان به سمت تهران مي رفتند. اتفاقاً روز ديگر خبر رسيد كه ايشان همان روز از زندان بيرون آمده اند.

 

 

 

كلام مردان خدا

 

اوضاع زندان از حالات ايشان به هم خورده و به صورت مسجدي درآمده بود.

 روزي بازپرسي براي بازجويي ايشان با چند نفر نزد ايشان مي رود تا كار را يك طرفه كند و يك نفر منشي هم مشغول نوشتن مي شود.

مي پرسد آقاي شيخ شما را چه كسي تحريك كرده كه به خاندان سلطنتي امر و نهي كني؟

شيخ مي فرمايد:

اولاً بگو تو از كدام ملت هستي تا با تو بحث كنم؟

اگر يهودي يا مسيحي يا مسلمان هستي تا از كتاب خودت با خودت مباحثه كنم. چون مي بينم كه صورت خود را مانند زنان كرده اي و از دسته مردان بيرون آمده اي، كدام دين به تو اين دستور را داده است؟

و ثانياً چه كسي به تو دستور داده تا از من سؤال و جواب كني؟

 گفت: مرا رييسم دستورداده.

 فرمود: "خوب مرا هم رييسم دستورداده است."

گفت: " بفرماييد رييس شما كيست؟ "

 فرمود: " نمي شناسي؟ رييس من اعلي حضرت ولي عصر حجت بن الحسن العسكري عليه السلام است."

بازپرس ديد كه به جاي بازجويي كردن، بازجويي هم مي شود، گفت: اين مردي است سرتا پا خدايي و متدين و مغلوب هيچ حركتي نمي شود.

 ناچاراً براي اين كه اوضاع زندان بيشتر از اين خدايي نشود، فرمان آزادي ايشان  را نوشته و گفتند كدام مكان را بيشتر دوست داري؟

گفت: دارالعلم و الايمان، قم. زيرا كه حرم اهل بيت عصمت و طهارت و محل سكونت دوستان خدا است.

گفتند: آن جا نمي شود. كجا را دشمن تر داري؟

فرمود: تهران، زيرا كه محل سكونت ستمگران و بيشتر فاسقان است. (درباريان ) و خدا فرموده است: " ولا تركنوا الي الذين ظلموا فتمسكم النار".

گفتند: ناچارا" يا نجف و عتبات را انتخاب كن و يا تهران را.

فرمود: به خاطر عذري كه دارم نجف و عراق را نمي توانم، اما تهران هم كه جاي ستمگران است ولي چون چاره اي نيست، جوار مقدس حضرت عبدالعظيم عليه السلام را كه محدث العليم و سيد الكريم است بر مي گزينم.

گفتند چون آن جا هم جزء نواحي تهران است، مانعي ندارد .

سپس ماشين گران قيمتي آوردند تا ايشان راببرند، فرمود: من احتياجي به ماشين ندارم و پياده روانه آستان مقدس حضرت عبدالعظيم گرديد.

 

 

 

تشرفات

 

آيت الله ابطحي در وصف مرحوم بافقي و سپس تشرف ايشان به محضر حضرت ولي عصر ارواحنافداه نقل مي كنند:

 

يكي از صفات حسنه انسان كه يقيناً او را به امام زمان عليه السلام نزديك مي كند، امر به معروف و نهي از منكر است، اين عمل پر ارزش كه ناشي از يك صفت انساني محض است به قدري اهميت دارد كه نظام دين مقدس اسلام بيشتر از هر چيز به آن بستگي دارد.

مردمي كه امر به معروف و نهي از منكر دارند، روز به روز ترقي مي كنند و به رشد خود مي افزايند. عالمي كه در مقابل بدعت ها و انحراف ها و ظلم ها بي تفاوت است و امر به معروف و نهي از منكر نمي كند، نمي تواند خود را از ياران حضرت بقية الله روحي فداه بداند.

مرحوم آقا حاج شيخ محمدتقي بافقي يكي از آن كساني است كه در اين صفت معروفيت فوق العاده دارد و در زمان رضا شاه كه اختناق و ظلم و گناه به اوج خود رسيده بود، او قد علم كرده، امر به معروف و نهي از منكر مي كرد و حتي اعمال ضد ديني رضا شاه را تقبيح مينمود.

او مكرر در اين راه به زندان افتاد و تبعيد شد ولي در عين حال از انجام وظيفه خودش دست نكشيد و لحظه اي از اين خدمت ارزنده كوتاهي نكرد و لذا مكرر به محضر حضرت بقيه الله روحي فداء مشرف شد و از آن وجود مقدس بهره هاي زيادي برد ، يكي از آن ها اين است كه ايشان مي فرمود:

 

قصد داشتم از نجف اشرف پياده، به مشهد مقدس، براي زيارت حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام بروم.

فصل زمستان بود كه حركت كردم و وراد ايران شدم، كوه ها و دره هاي عظيمي سر راهم بود و برف هم بسيار باريده بود. يك روز نزديك غروب آفتاب كه هوا هم سرد بود و سراسر دشت را برف پوشانده بود، با خود گفتم:

امشب در اين قهوه خانه مي مانم صبح به راه ادامه مي دهم. وارد قهوه خانه شدم، ديدم جمعي از كردهاي يزدي داخل قهوه خانه نشسته و مشغول لهو و لعب و قمارند؛ با خودم گفتم خدايا چه كار بكنم اين ها را كه نمي شود نهي از منكر كرد، من هم كه نمي توانم با آن ها مجالست نمايم، هواي بيرون هم كه فوق العاده سرد است.

همين طور كه بيرون قهوه خانه ايستاده بودم و فكر مي كردم و كم كم هوا تاريك مي شد، صدايي شنديم كه مي گفت:

محمدتقي، بيا اين جا!

 به طرف آن صدا رفتم، ديدم شخصي با عظمت، زير درخت سبز و خرمي نشسته و مرا به طرف خود مي طلبد!

نزديك او رفتم، او سلام كرد و فرمود: محمدتقي آن جا جاي تو نيست، من زير آن درخت رفت، ديدم در حريم اين درخت هوا ملايم است و كاملاً مي توان براي استراحت در آن جا ماند و حتي زمين زير درخت خشك و بدون رطوبت است، ولي بقيه صحرا پر از برف است و سرماي كشنده اي دارد.

 

صبح كه طالع شد و نماز صبح را با آن حضرت خواندم، آقا فرموند: هوا روشن شد برويم.

من گفتم: اجازه بفرماييد، من در خدمتتان هميشه باشم و با شما بيايم.

فرمود: تو نمي تواني با من بيايي.

گفتم: پس بعد از اين كجا خدمتتان برسم؟

فرمود: در اين سفر دو بار تو را خواهم ديد و من نزد تو مي آيم.

بار اول قم خواد بود و مرتبه دوم نزديك سبزوار تو را ملاقات مي كنم و ناگهان از نظرم غايب شد!

من به شوق ديدار آن حضرت، تا شهر قم سر از پا نشناختم و به راه ادامه دادم، تا آن كه پس از چند روز وارد قم شدم و سه روز براي زيارت حضرت معصومه عليها السلام و وعده تشرف به محضر آن حضرت در قم ماندم، ولي خدمت آن حضرت نرسيدم!

 

از قم حركت كردم و فوق العاده از اين بي توفيقي و كم سعادتي متأثر بودم، تا آن كه پس از يك ماه به نزديك شهر سبزوار رسيدم، همين كه شهر سبزوار از دور معلوم شد با خودم گفتم: چرا خلف وعده شد؟!

من كه در قم آن حضرت را نديدم، اين هم شهر سبزوار، باز هم خدمتش نرسيدم.

در همين افكار بودم، كه صداي پاي اسبي را شنيدم، برگشتم ديدم "حضرت ولي عصر ارواحنا فداه" سوار بر اسبي هستند و به طرف من تشريف مي آورند و به مجرد آن كه چشمم به ايشان افتاد ايستادند و به من سلام كردند و من به ايشان عرض ارادت و ادب كردم.

گفتم: آقا جان وعده فرموده بوديد كه در قم هم خدمتتان برسم، ولي موفق نشدم؟

 

فرمود: محمدتقي ما در فلان ساعت و فلان شب نزد تو آمديم تو از حرم عمه ام حضرت معصومه عليها السلام بيرون  آمده بودي، زني از اهل تهران از تو مسئله مي پرسيد، تو سرت را پايين انداخته بودي و جواب او را مي دادي، من دركنارت ايستاده بودم و تو به من توجه نكردي، من رفتم!

 

 

 

بيست سال مكه رفتن

 

مرحوم رازي  نقل مي كنند:

از كلمات ايشان است كه مي فرمود:

"علي ابن مهزيار اهوازي 20 سال از اهواز به مكه رفت تا حضرت ولي عصر امام زمان عليه السلام را زيارت كند ،  چرا يك مرتبه و با يك شب نيمه شعبان به كربلا نيامد تا حضرتش را در كنار قبر جدش حسين بن علي عليه السلام ملاقات نمايد ؟ ".

 

 

 

 راه ملاقات با امام زمان عليه السلام باز است.

 

مرحوم رازي در جاي ديگر مي فرمايند:

 استاد بنده عالم رباني آيت الله بافقي رحمه الله عليه مي فرمودند:

با استناد به ادله اربعه راه ملاقات با امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف باز است و علاوه بر آن مهمترين دليل بر امكان چيزي واقع شده آن است؛ زيرا ما شاهد هستيم كه از زمان شروع غيبت صغري (260 ق) تاكنون هزاران تشرف معتبر اتفاق افتاده كه در كتابهاي زيادي نقل شده است.

ايشان به نقل از جناب  سيد مرتضي ساعت ساز (كه از اشخاص بي رغبت به محبت دنيا و مشغول به برنامه هاي ديني و عبادي خود بود)، مي فرمود:

" يك بار در خدمت آيت الله حاج شيخ محمدتقي بافقي  به مسجد جمكران در قم مشرف شديم. پس از انجام آداب و دعاهاي وارده، من در حال سجده و ميان خواب و بيداري بودم كه كسي گفت:

"حاج شيخ محمد تقي! بيا كه حضرت ولي عصر عليه السلام شما را خواسته است.""

من سر بلند كردم ديدم حاج شيخ محمدتقي حركت كرد و به سوي كوه خضر كه نزديك مسجد است، شتافت.

 با ديدگان جستجوگر خويش او را زير نظر داشتم كه ديدم دردامنه كوه با سه نفر كه منتظرش بودند به گفتگو پرداخت و پس از گفتگو بازگشت.

از او پرسيدم: " آنان كه بودند؟ "

فرمود: " يكي از آنها سالارم امام عصر روحي له الفداء بود".

 

 

 

مقام و منزلت شيخ

 

آقاي سيد مرتضي حسيني كه يكي از سادات متدين قم بوده است، مي گويد:

شبهاي پنجشنبه در خدمت مرحوم  بافقي به مسجد جمكران مي رفتيم.

در يكي از شبهاي زمستان كه برف سنگيني آمده بود، من در منزل نشسته بودم، ناگهان به يادم آمد كه امشب شب پنجشنبه است، ممكن است آيت الله بافقي به مسجد بروند.

 

ولي از طرفي چون آن وقتها مسجد مقدس جمكران راه ماشين رو نداشت و مردم مجبور بودند كه آن راه را پياده بروند و به قدري برف روي زمين نشسته بود كه ممكن نبود كسي بتواند آن راه را راحت بپيمايد، با خود فكر مي كردم كه معظم له به مسجد نمي روند.

به هرحال دلم طاقت نياورد، از منزل بيرون آمدم، بيشتر مي خواستم آيت الله بافقي را پيدا كنم و نگذارم به مسجد مقدس جمكران بروند.

 به منزلشان رفتم، به هر طرف سراسيمه سراغ ايشان را مي گرفتم تا آن كه به ميدان مير كه سر راه مسجد مقدس جمكران است رسيدم.

در آن جا دوست نانوايي داشتم كه وقتي ديد من اين طرف و آن طرف نگاه مي كنم، از من پرسيد، چرا مضطربي، چه مي خواهي؟

گفتم: نمي دانم كه آيا آيت الله بافقي به مسجد مقدس جمكران رفته اند يا امشب در قم مانده اند؟!

نانوا گفت: من او را با چند نفر از طلاب ديدم كه به طرف مسجد جمكران مي رفتند!

من با شنيدن اين جمله خواستم پشت سر آن ها بروم، كه آن دوست نانوا گفت: آنها خيلي وقت است رفته اند، شايد الان نزديك مسجد باشند.

من از شنيدن اين جمله بيشتر پريشان شدم و ناراحت بودم كه مبادا در اين برف و كولاك به خطر بيافتد.

به هر حال چاره اي نداشتم، به منزل برگشتم، ولي فوق العاده پريشان و مضطرب بودم، خوابم نمي برد.

تا آن كه نزديك صبح، مرا مختصر خوابي ربود؛ در عالم رؤيا حضرت ولي عصر عليه السلام را ديدم كه وارد منزل ما شدند و به من فرمودند:

سيد مرتضي چرا ناراحتي؟

گفتم: اي مولاي من ناراحتيم براي آقاي حاج شيخ محمدتقي بافقي است؛ زيرا او امشب به مسجد رفته و نمي دانم به سر او چه آمده است!

فرمود: سيدمرتضي گمان مي كني ما از حاج شيخ دوريم، همين الان به مسجد رفته بودم و وسايل استراحت او و همراهانش را فراهم كردم.

از خواب بيدار شدم به اهل منزل اين بشارت را دادم و گفتم: در خواب ديده ام كه حضرت ولي عصر عليه السلام وسايل راحتي آقاي حاج شيخ محمد تقي بافقي را فراهم كرده اند.

اهل بيتم هم، چون به همين خاطر مضطرب بود، خوشحال شد و من فرداي آن شب كه از منزل بيرون رفتم به يكي از همراهان آيت الله بافقي برخوردم، ديشب بر شما چه گذشت؟

 

گفت: جايت خالي بود ديشب اول شب آيت الله بافقي ما را به طرف مسجد جمكران برد، ما يا به خاطر شوقي كه در دلمان بود و يا كرامتي شد، مثل آن كه ابداً برفي نيامده و زمين خشك است، به طرف مسجد جمكران رفتيم به آن جا رسيديم ودر آن جا كسي را نديديم و سرما به ما فشار آورده بود، متحير بوديم كه چه بايد بكنيم.

( آن زمان ها مسجد جمكران ساختماني نداشت و فقط يك مسجد بسيار غريبي بود كه در وسط بيابان افتاده بود و تنها خواص به آن مسجد مي رفتند و از بهره هاي معنوي آن استفاده مي كردند).

 

ناگهان ديديم سيدي وارد مسجد شد و به حاج شيخ گفت: "مي خواهيد براي شما لحاف و كرسي و آتش بياوريم".

آيت الله بافقي با كمال ادب گفتند: "اختيار با شما است".

آن سيد از مسجد بيرون رفت، پس از چند دقيقه لحاف و كرسي و منقل و آتش آورد و با آن كه در آن نزديكي ها كسي نبود، وسايل راحتي ما را فراهم فرمود.

وقتي مي خواست از ما جدا شود، يكي از همراهان به او گفت: ما بايد صبح زود به قم برگرديم اين وسايل را به كجا بسپاريم؟

 

آن سيد فرمود: هر كسي آورده خودش مي برد و او رفت؛ ما در فكر فرو رفته بويدم كه اين آقاي اين وسايل را از كجا به اين زودي آورده، زيرا آن اطراف كسي زندگي نمي كند و اگر مي خواست آنها را از ده جمكران بياورد، اولاً در آن شب سرد و كولاك برف، كار مشكلي بود و ثانياً مدتي طول مي كشيد.

بالاخره شب را به راحتي به سر برديم و صبح هم كه از آن جا بيرون آمديم آن وسايل را همان جا گذاشتيم.

من به او جريان خوابم را گفتم و معلوم شد كه حضرت بقية لله روحي فداه هيچ گاه دوستانش را وا نمي گذارد و به آن ها كمك مي كند .

 

 

عطيه امام زمان - عج

 

آيت الله سيدحسن ابطحي در كتاب ملاقات با امام زمان عليه السلام آورده اند:

يكي از علماي حوزه از آيت الله سيد محمد رضا گلپايگاني نقل مي كرد كه ايشان فرمودند:

 درعصر آيت الله حائري كه عده محصلين حوزه به چهار صد نفر رسيده بود، در زمستاني طلاب از شيخ محمدتقي بافقي كه مقسم شهريه مرحوم حاج شيخ بود، عباي زمستاني خواستند وايشان از مرحوم حايري خواست و آن مرحوم فرمود:

 "چهارصد عبا از كجا بياورم ؟ ".

 گفت: " از حضرت ولي عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف بگير".

فرمود: " من راهي ندارم".

گفت: " پس من ان شاء الله مي گيرم" و شب جمعه به مسجد جمكران رفته و روز جمعه به مرحوم حائري گفت:

" آقا صاحب الزمان عليه السلام وعده فرمودند فردا كه شنبه است چهارصد عبا مرحمت كند" و روز شنبه به وسيله مردي از تجار چهارصد عبا رسيد و بين طلاب تقسيم كردند.

 

سلام مرا به او برسان

 

 حجت الاسلام  قاضي زاده  در كتاب شيفتگان حضت مهدي عليه السلام چنين نقل كرده اند :

" مرحوم پدرم چنين نقل فرموده اند:

من نذر كرده بودم چهل شب جمعه يا چهارشنبه (ترديد از گوينده است) به خاطر جنبه اقتصادي و آفاتي كه به زراعت رسيده بود به مسجد جمكران مشرف شوم.  سي و نه شب رفتم شب جمعه يا چهارشنبه آخر بود كه به مسجد رفتم و اعمال مسجد را انجام داده و نماز حضرت ولي عصر عليه السلام را خوانده و بيرون آمدم . هوس چاي كردم گشتم تا آشنايي پيدا كنم و چاي بخورم. به عده اي از آشنايان بخوردم كه اسباب چاي داشتند لاكن آب نداشتند من ظرف آب را گرفتم تا به آب انبار نزيدك مسجد بروم و آب بياورم." نصف پله ها را رفتم وسط آن جا چراغ نفتي نصب كرده بودند يك وقت متوجه شدم آقايي دارد بالا مي آيد سلام كردم با محبت جواب داد و از من احوال پرسي كرد مثل كسي كه سالها است با من رفيق و آشنا است. فرمودند: مسجد آمدي؟ گفتم: آري. پرسيدند چند هفته است؟ گفتم: هفته چهلم است. فرمودند: حاجتي داري؟ گفتم: آري؟ فرمودند: برآورده شده؟ گفتم: نه. فرمودند: از كدام راه مي آيي؟ عرض كرده: از جاده قديم (آسياب لتون). فرمود: بين باغ آقا و آسياب دو سه پل است شما وقتي از پل اول كه بالا مي روي شيخ محمد تقي بافقي را مي بيني كه مي آيد در حالي كه عبايش را زير بغل گذاشته و سنگها را از جاده به كنار مي ريزد. اين برخورد را به او بگو و سلام مرا به او برسان و بگو از آن چه ما نزد تو داريم يك مقدار به تو بدهد. وقت بازگشت من از همان راه كه برمي گشتم در همان مكان به شيخ محمدتقي بافقي برخورد نمودم. ديدم كه عبا را زير بغل گذاشته و خم مي شد سنگ ها را از جاده به كنار مي ريخت چون به او برخورد كردم و جريان را تعريف نمودم و گفتم آقا تو را سلام رسانيد نشست و خيلي گريه كرد، بعد گفت آقا ديگر چه فرمودند؟ گفتم: فرمودند از آن چه كه از ما نزد شما هست مقداري به من بدهيد ايشان كيسه اي در آورد و مقداري پول خرد كه داخل كيسه بود كف دستم ريخت و چند قراني به من داد و فرمود آقا مطلب ديگري نفرمودند ؟ گفتم: نه مرحوم شيخ فرمود: خداوند به شما خير و بركت دهد و رفتند. بعد از اين جريان مرحوم پدرم مي گفت من وضعم خوب شد و اوضاع كارم رو به راه شد.

 
امتیاز دهی
 
 

بيشتر
كليه حقوق اين سايت براي دبيرخانه كنگره بزرگداشت آخوند ملا محمد كاظم خراساني محفوظ مي باشد









Guest (PortalGuest)

كنگره آخوند خراساني
مجری سایت : شرکت سیگما