پنجشنبه 13 ارديبهشت 1403  
شاگردان
شيخ حسنعلي اصفهاني نخودكي
شيخ حسنعلي اصفهاني نخودكي
 
از شاگردان آخوند خراساني و هم حجره اي شهيد مدرس:
حاج شيخ حسنعلي اصفهاني از آغاز نوجواني خود، به كسب دانش و تحصيل علوم مختلف مشغول شدند، خواندن و نوشتن و همچنين زبان و ادبيات عرب را در اصفهان فرا گرفتند و در همين شهر، نزد استادان بزرگ زمان، به اكتساب فقه و اصول و منطق و فلسفه و حِكم پرداختند.
 
از درس فقه و فلسفه عالم عامل مرحوم آخوند ملا محمد كاشي فايده ها بردند و فلسفه و حكمت را از افاضات ذيقيمت مرحوم جهانگيرخان و تفسير قرآن مجيد را از محضر درس مرحوم حاجي سيد سينا پسر مرحوم سيد جعفر كشفي و چند تن ديگر از علماء عصر آموختند.
 
سپس براي تكميل معارف به نجف اشرف و به كنار مرقد مطهر حضرت اميرالمؤنين عليه السلام مشرف شدند. در اين شهر، از جلسات درس مرحوم حاجي سيد محمد فشاركي و مرحوم حاجي سيد مرتضي كشميري و ملا اسماعيل قره باغي استفاده مي كردند.
 
فرزند ايشان  نقل مي كند :
مرحوم پدرم، خود نقل مي فرمود:
« نخستين روزي كه براي زيارت و درك حضور مرحوم حاجي سيد مرتضي كشميري به محل سكونت ايشان در مدرسه بخارائيها رفتم، اتفاقاً روز جمعه بود و كسي را در صحن و سراي مدرسه نيافتم كه جوياي اطاق آن مرد بزرگ شوم؛ ناگهان از داخل يكي از حجرات دربسته، صدائي شنيدم كه مرا با نام، نزد خود مي خواند، بسوي اطاق رفتم، مردي در را به روي من گشود و فرمود: بيا، كشميري منم. »
 
و نيز پدرم مي فرمودند:
« شبي از شبهاي ماه رمضان، مرحوم حاجي سيد مرتضي كشميري به افطار، ميهمان كسي بود. پس از مراجعت به مدرسه، متوجه مي شود كه كليد در را با خود نياورده است.
 نزديك بودن طلوع فجر و كمي وقت و بسته بودن در اطاق، او را به فكر فرو مي برد، اما ناگهان به يكي از همراهان خود مي فرمايد: معروف است كه نام مادر حضرت موسي، كليد قفلهاي در بسته است، پس چگونه نام نامي حضرت فاطمه زهرا(س) چنين اثري نكند؟
 
آنگاه دست روي قفل بسته گذاشت و نام مبارك حضرت فاطمه سلام الله عليها را بر زبان راند كه ناگهان قفل در گشوده شد. »
 
مرحوم حاج شيخ حسنعلي ( نخودكي ) ، پس از مراجعت از نجف اشرف، در مشهد مقدّس رضوي سكونت اختيار كردند و در اين دوره از زمان، از محاضر درس و تعاليم استاداني چون مرحوم حاجي محمد علي فاضل و مرحوم آقا مير سيد علي حائري يزدي و مرحوم حاجي آقا حسين قمي و مرحوم آقا سيد عبدالرحمن مدرس بهره مند مي گرديدند و در عين اين احوال و در ضمن تحصيل و تدريس، به تزكيه نفس و رياضات شاقّه موفق و مشغول بودند.
 
 در علوم باطني ، نخستين استاد ايشان، مرحوم حاجي محمد صادق تخت پولادي بود كه از هفت سالگي در تحت مراقبت و مرحمت مخصوص آن مرد بزرگ قرار گرفته؛ ليكن بعد از وفات او، به خدمت سيد بزرگوار مرحوم آقا سيد جعفر حسيني قزويني كه در شاهرضاي اصفهان متوطن بود، راه يافت.
 
ايشان مي فرمود:
« در يكي از سفرها كه عازم عتبات عاليات بودم به شهرضا رفتم كه شب عاشورا را در آنجا متشرّف باشم و مرسوم من چنين بود كه از اول ماه محرم تا عصر عاشورا روزه مي گرفتم و جز آب چيزي نمي خوردم، روز هشتم ماه محرم بود كه خبر يافتم سيدي جليل القدر در اين شهر سكونت دارد؛ به اميد و به انتظار ملاقات سيّد كه از خلق منزوي مي زيست، نشستم، تا آنكه براي تجديد وضو به كنار حوض آمد، پيش رفتم و سلام كردم، نگاه عميقي به من افكند و پس از وضو فرمود: حاجتي داري؟
 
گفتم: غرض تشرّف به حضور شما است. فرمود: هر زمان كه بخواهي، مي تواني نزد من بيايي.
گفتم: گويا وقت شما مستغرق كار است. گفت: آري وليكن براي تو هرگز مانعي نيست و اين بيت را بخواند:
 
خلوت از اغيار بايد ني ز يار / پوستين بهر دي آمد ني بهار
 
 
و به اشاره او، بامداد ديگر روز، به خدمتش رفتم. نظري به من كرد و گفت: نه روز است كه چيزي نخورده اي و جز به آب، روزه نگشوده اي، ولي در رياضت هنوز ناقصي، زيرا كه اثر گرسنگي در رخساره ات هويدا و ظاهر گشته و آنرا شكسته و فرسوده است، در حاليكه مرد كامل از چهل روز گرسنگي نيز چهره اش شكسته نمي شود.
 
با آن مرد بزرگ باب مذاكره بگشودم، و الحق او را دريايي موّاج از علوم ظاهري و باطني يافتم.
گفتم: با اين مايه از علوم، چرا چنين خلوت گزيده و به انزوا نشسته ايد؟
فرمود: در آن زمان كه پس از كسب اجازه اجتهاد از مراجع علمي وقت نجف اشرف به ايران باز مي گشتم، به دوست خود گفتم: از اين پس، تنها عالم بلند پايه قزوين، تنها من خواهم بود.
 
دوستم گفت: نه، چنين است كه تو را با يك حمّال قزويني تفاوتي نيست، زيرا اگر در رهگذري مردي به تو و يك حمّال جاهل از پشت سر دستي بزند، هر دو محتاجيد كه براي شناسائي صاحب دست سر بگردانيد، در حاليكه سي سال درس و تحصيل بايد كه اينقدر روشني به محصّل ارزاني داشته باشد كه بدون باز پس نگريستن، زننده دست را بشناسد.
اين سخن در دلم چنان اثر كرد كه يكسره از خلق كناره گرفته و در انزوا به تزكيه نفس و تصفيه روح خود سرگرم شدم.
از آن سيد بزرگوار پرسيدم: شنيده ام كه وقتي، دست شما شكسته بوده و به دستور طبيب، زفت بر آن نهاده بوديد و مقرر بود تا آن زفت به خودي خود، پوست را رها نكرده است، جدايش نسازيد. گفت: آري چنين بود و چهارده روز زفت، دست مرا رها نكرد.
 
گفتم پس براي وضو در اين مدت چه كرديد؟ فرمود: از سوي خّلاق عالم و آفريننده گيتي، به طبيعت من امر آمد كه عمل نكند و خواب هم به چشمم ننشيند و به اراده حضرت حق، در اين مدت هيچ مبطلي عارض نگشت.
 
پس از آن فرمود: براي من گاهگاه حالتي عارض مي شود كه از خود بيخود مي شوم و سر به بيابانها مي گذارم و در كوه و صحراهاي بي آب و علف در حالت نخستين مي افتم و گاهي اين احوال تا بيست روز به طول مي انجامد. چون قصد مراجعت به شهر و آبادي مي كنم، متوجه مي شوم كه از ضعف گرسنگي و تشنگي در اعضايم قوت بازگشت نيست.
 
دست به دعا برمي دارم كه: الهي به عشق و محبت تو به اينجا افتاده ام و اينك قوّتي نيست كه به شهر بازگردم. درحال، از غيب، گرده ناني و سبوي آبي ظاهر مي شود كه با تناول آن نيروئي به دست مي آورم، سپاس حق مي گزارم و به آبادي باز مي گردم. »
 
امتیاز دهی
 
 

بيشتر
كليه حقوق اين سايت براي دبيرخانه كنگره بزرگداشت آخوند ملا محمد كاظم خراساني محفوظ مي باشد









Guest (PortalGuest)

كنگره آخوند خراساني
مجری سایت : شرکت سیگما