دريغ است از آن بزرگمردى كه مرا اولين بار با نهج البلاغه آشنا ساخت و درك محضر او را همواره يكى از «ذخائر» گرانبهاى عمر خودم- كه حاضر نيستم با هيچ چيز معاوضه كنم- مىشمارم و شب و روزى نيست كه خاطرهاش در نظرم مجسم نگردد، يادى نكنم و نامى نبرم و ذكر خيرى ننمايم.
پدر
نام: ميرزا علي آقا شيرازي
محل ولادت: نجف اشرف
نام پدر : حاج علي اكبر
تاريخ وفات: 1375قمري
جد ايشان «محمد قاسم شيرازي» چهره شناخته شده و تاجر معتبر شيراز به شمار مي رفت[1]. بعد از وفات او حاج علي اكبر (پدر بزرگوار مرحوم ميرزا علي آقاي شيرازي) شغل پدر را پي گرفت، اما مدتي بعد اشتياق به تحصيل او را به نجف اشرف رساند. البته در نجف نيز فعاليت هاي تجاري را ادامه داد.
كشش دروني و همنشيني با اهل دانش سبب شد تا حاج علي اكبر سعادت حضور در مكتب دانشوراني گرانمايه، چون علامه مولا حسين بن محمد اسماعيل اردكاني، معروف به فاضل اردكاني (1235 - 1305 ه.ق) راه يابد[2].
حاج علي اكبر پس از فراغت از تحصيل، پژوهشي را در روايات و احاديث انجام داده و كتاب معروف «شرح الاربعين حديثا في فضيلة الصلوة علي النبي و آله صلي الله عليهم اجمعين» را نوشت. اين كتاب ضمن تأييد كمالات علمي اين بازرگان اهل فضل، گوياي علاقه وي به خاندان عصمت و طهارت (عليهم السلام) نيز هست[3].
علي در خانه چنين پدري به دنيا چشم گشود. اولين مكتب درسي او در خانه تشكيل شد و نخستين معلم پدرش بود، حاج علي اكبر براي تربيت چنين فرزندي از جان و دل كوشيد
اساتيد
نخستين معلم پدرش بود، حاج علي اكبر براي تربيت چنين فرزندي از جان و دل كوشيد[1]
حاج ميرزا علي آقا در سال 1316 ه.ق راهي اصفهان شد و بخشي از تحصيلاتش را در مدرسه نيم آورد - واقع در انتهاي بازار بزرگ اصفهان - گذراند.
جاذبه معنوي مدرسان اين مدرسه، خصوصا آقا سيد محمد باقر درچه اي، موجب شده بود تا علي به اين مكان روي آورد. مرحوم درچه اي يكي از علما و فقهاي مشهور اصفهان بود. به طوري كه پس از درگذشت آيت الله سيد اسماعيل صدر[2] در كاظمين (1338 ه.ق) اهالي اصفهان و برخي نقاط ايران به ايشان رجوع كردند[3]
و بزرگاني چون مرحوم آيت الله بروجردي و شهيد مدرس نزد وي شاگردي كرده اند.
زماني كه حاج ميرزا علي آقا از مكتب آيت الله درچه اي استفاده مي كرد، دو نام آور عرصه انديشه آخوند ملامحمد كاشي و جهانگير خان قشقايي مشغول تربيت شاگردان در ميدان حكمت و فلسفه بودند، نيم قرن فلسفه ملا صدرا را در اصفهان تدريس مي كردند. مرحوم آيت الله بروجردي آخوند كاشي را مجتهد در معقول و منقول معرفي كرده است و مي گويند: هنگام شب و سحر ذكر ملكوتي «يا سبوح» «يا قدوس» از حجره اين حكيم بلند بود و شخص موثقي خاطر نشان ساخته است. احساس مي نمودم درختان با اين ذكر گويي با وي هم نوا مي باشند[4]. فيلسوف، فقيه و حكيم رباني جهانگير خان قشقايي استاد ديگر حاج ميرزا علي آقا است كه حاج شيخ عباس قمي از وي به عنوان عالم جليل و فاضل نبيل و صاحب مهارت در معقول، منقول و عرفان ياد كرده است[5].
حاج ميرزا علي آقا در بوستان شيخ اسدالله قمشه اي (1297 - 1334 ه.ق) كه بهاري كوتاه داشت، گشت و گذاري كرد و ذهن مشتاق خود را از رايحه دانش و تقواي اين مرد الهي، عطر آگين ساخت[6]
شيخ عبدالحسين محلاتي (1270 - 1312 ه.ق)[7] در مدرسه صدر اصفهان دروس خارج را تدريس مي نمود، يكي ديگر از اساتيد حاجي ميرزا علي آقا بود[8].
آيت الله العظمي حاج آقا حسين بروجردي (1292 - 1381 ه.ق) مرجع عظيم الشأن قرن اخير دراصفهان، به دليل تسلط بر منابع، تشريح مباني فقه و اصول با زباني رسا و قابل فهم، حوزه درسي گرم و پر رونقي داشت و يك صد نفر در آن حضور مي يافتند. حاج ميرزا علي آقا شيرازي علاوه بر آنكه از شاگردان برجسته آيت الله بروجردي محسوب مي شد، رابطه اي تنگاتنگ با آن فقيه داشت و استادش از همت عالي، علو طبع و حالات اخلاقي وي بر خويشتن مي باليد.
حاج ميرزا علي آقا شيرازي مباحثي، چون فقه، اصول، رجال و درايه را نزد حاج آقا ميرزا كمال الدين ابوالهدي كرباسي (متوفي 1356 ه.ق) كه عالمي فقيه و زاهدي مجتهد بود، فرا گرفت[9].
شيخ محمد حكيم خراساني گنابادي اصفهاني، از مفسران و حكماي معاصر است كه بعد از درگذشت آخوند كاشي و جهانگيرخان قشقايي، استاد مسلم فلسفه در اصفهان بود. شهيد مطهري مي نويسد : «حاج ميرزا علي آقا از نظر سني با حكيم خراساني تفاوت چنداني نداشته و با معظم له و حاج آقا رحيم ارباب دوستي در كمال صميميت داشته اند اما با توجه به اينكه فلسفه را از بزرگسالي تحصيل كرده به احتمال زياد از محضر دوست صميمي اش بهره مند شده است[10]. چون حاج ميرزا علي آقا از دوران نوجواني به آموزش طب علاقه داشت و احساس مي كرد با فراگيري آن مي تواند خدمتي به جامعه انجام دهد، به محضر حاج ميرزا محمد باقر حكيم باشي (متوفي 1327 ه.ق) از اطباء معروف راه يافت[11].
حاج ميرزا علي آقا شيرازي كه مدتي از جوار بارگاه مقدس مولاي متقيان دور مانده بود، نگاه مشتاقش هميشه راه نجف را مي كاويد، گويي اين ندا از نجف گوشش را نوازش مي داد:
گرفتم اين كه ز ما چند گاه ماندي دور
دوباره باز به آغوش ما در آيي زود
هنگامي كه وي وارد نجف شد، حوزه هاي علميه اين شهر در اوج شكوه و مزين به وجود فقيهاني فرخنده و فرزانگاني والا مقام بود.از شخصيت هايي كه حاجي به محضرشان شتافت و از اندوخته هاي علمي آنان استفاده كرد، شيخ الشريعه اصفهاني (1266 - 1339 ه.ق)[12]. ملا محمد كاظم خراساني (1255 - 1329 ه.ق) و سيد محمد كاظم يزدي (1248 - 1337 ه.ق) كه از مفاخر شيعه و استونه هاي عظيم فقاهت به شمار مي آيند، مي توان نام برد.
احتمال قوي حاج ميرزا علي در سال 1323 ه.ق به اصفهان عزيمت نمود، و خود مي گويد : «در جريان مشروطه خواهي به اصفهان آمدم[13]...» [14]
[1] . الذريعه، ج 13 ص 70، تذكرة القبور، ص 436
[2] . آية الله سيد اسماعيل صدر در سال 1257ه. ق در اصفهان چشم به جهان گشود. علوم مقدماتي و بخشي از فقه را در اصفهان فرا گرفت. در سال 1271ه. ق عازم نجف اشرف شد و از فقيهان بزرگي چون شيخ راضي بن محمد آل خضر و شيخ مهدي بن علي بن كاشف الغطا بهره برد.
پس از هجرت ميرزاي شيرازي به سامراء، سيد اسماعيل نيز راه سامرا پيش گرفت و تا سال 1314ه. ق در آنجا اقامت داشت. سپس به كربلا عزيمت كرد و تا پايان عمر در آن شهر به تدريس و تربيت طلاب علوم ديني همت گماشت.
او از مراجع تقليد و زاهدان كم نظير عصر خود بود و همين امر سبب ناشناخته ماندن كمالات فراوانش، حتي براي خواص و نزديكان، شد. آن بزرگوار چهار فرزند به نامهاي سيد محمد مهدي، سيد جواد، سيد رضي الدين و سيد حيدر داشت كه همگي در شمار دانشمندان جاي داشتند. سرانجام آن فقيه بزرگ در دوازدهم جمادي الاولي سال 1338چشم از جهان فرو بست و در كاظمين به خك سپرده شد.( منبع : ستارگان حرم شماره 3)
[3] . شرح حال رجال ايران، مهدي بامداد، ج 3، ص 302
[4] . مصاحبه با آيت الله حيدر علي محقق، مجله حوزه، شماره 53 ص 51 - 52
[5] . فوائد الرضويه، حاج شيخ عباس قمي، ج اول، ص 88
[6] . علوم و عقايد (بررسي در عقايد مذهبي، سياسي و فلسفي) ابراهيم جواهري، ص 8
[7] . زندگينامه شيخ انصاري، ضياء الدين سبط الشيخ، ص 218
[8] . تاريخ شهر سامراء، و شمه اي از زندگي آيت الله بروجردي، سيد مصلح الدين مهدوي ص 112
[9] . مجله حوزه سال چهاردهم، شماره 83، ص 36
[10] . خدمات متقابل اسلام و ايران، شهيد مطهري، ص 617، پاورقي
[11] . تذكرة القبور، ص 67 - 68
[12] . در مورد وي بنگريد به كتاب ملا فتح الله اصفهاني شيخ شريعت، محمد علي محمدي
[13] . مدرس مجاهدي شكست ناپذير، ص 159
[14] . منبع : ستارگان حرم شماره 4
شاگردان
استاد شهيد آيت الله مرتضي مطهري
سيد رضا سيادت موسوي
استاد مهدي خلف زاده
حاج شيخ عبدالرحيم ملكان (متولد 1302 ه.ش)
آيت الله سيد اسماعيل هاشمي (متولد 1333 ه.ق)
مرحوم حسين عماد زاده (متوفي 1369 ه.ش) (صاحب تأليفات متعدد در شرح حال اهل بيت (عليهم السلام))
استاد فضل الله ضياء نور (متوفي 1604 ه.ق)
پروفسور علي شيخ الاسلام (متولد 1302 ه.ش)
آيت الله شيخ جواد جبل عاملي
آيت الله مشكوة (متوفي 1369 ه.ش)
آيت الله احمد فياض (متولد 1324 ه.ش)
استاد سيد جلال الدين همايي (1287 - 1359 ه.ق)
آيت الله سيد روح الله خاتمي (متوفي 1367 ه.ق)
فقيه عارف، حكيم و اديب معاصر آيت الله حاج آقا رحيم ارباب[1] (1297 - 1396 ه.ق) [2]
[1] . اين عالم فرهيخته در سال 1297 ق . در «چرمهين » از توابع لنجان ديده به جهان گشود . در كودكي همراه پدرش به اصفهان رفت و پس از آموزش مقدمات ادبي و بخشي از سطح، در محضر استاداني چون حاج ميرزا بديع (متوفاي 1318 ق) . و علامه آقا سيد محمد باقر درچه اي (متوفاي 1342 ق) . به تكميل اصول و فقه پرداخت . سپس از محضر آيت الله سيد ابوالقاسم دهكردي (متوفاي 1353ق) . و آيت الله حاج آقا منير احمد آبادي (متوفاي 1342 ق) . بهره برد و در خدمت دو فيلسوف بزرگ آخوند ملا محمد كاشي و حكيم جهانگيرخان قشقايي فلسفه، هيات و رياضيات آموخت .
آيت الله ارباب پس از يك قرن تحصيل و تدريس و اقامه نماز جمعه و جماعت و حضور در صحنه هاي علمي، اجتماعي، فرهنگي و تربيتي در سال 1396 ق . خاكمان را بدرود گفت. (برگرفته از: پرسمان: آذر 1380، پيش شماره 4)
[2] . منبع : اقتباس از ستارگان حرم شماره 4
اخلاق و رفتار
حاج ميرزا علي نسبت به ارشاد و هدايت جامعه احساس وظيفه مي كرد و بر فراز منبر به موعظه حاضران مي پرداخت. از اين رو محضر مرحوم آقا سيد علي نجف آبادي (متولد 1287 ه.ق) و آيت الله حاج شيخ محمد حسن عالم نجف آبادي (متوفي 1384 ه.ق) بهره برد[1]. وقتي كه مرجع عاليقدر - آيت الله بروجردي - جهان تشيع تصميم گرفت كلاسي اخلاقي در حوزه علميه قم برگزار كند، با وجود آن كه اشخاص برجسته اي در قم بودند، حاج ميرزا علي آقا را كه با مراتب فضل و كمالش از قبل آشنايي داشت براي اين منظور به قم فراخواند[2].
طهارت روح، قداست نفس و صفاي ضميرش سبب شد تا آوازه اش حتي در عتبات عاليات بپيچيد. شهيد مطهري درباره اش مي گويد: «يكي از بزرگترين اهل معنايي است كه من در عمر خود ديده ام[3].»
آيت الله فاضل لنكراني در وصف وي گفته است. مرحوم حاج ميرزا علي آقا شيرازي ... انصافا اخلاقي علمي و عملي متجسم بود و هر كس كه با ايشان برخورد مي كرد، تحت تأثير و جاذبه او قرار مي گرفت. مدتي هم از محضر ايشان از نظر اخلاق استفاده كرديم[4].
از عوامل عمده توفيق حاجي در رسيدن به كمالات معنوي انجام فرائض ديني، عبادات و مستحبات و پرهيز از محرمات، مداومت بر ادعيه و زيارات بود، در مدرسه صدر چون به نماز مي ايستاد، با وجود اينكه مي خواست در اختفا نماز بخواند و از امامت جماعت پرهيز داشت، هنوز در ركعت اول بود كه صحن و ايوان مدرسه از نمازگزار پر مي شد[5].
شهيد مطهري مي گويد : اين پيرمرد با حالي عجيب سوره و الفجر را مي خواند. وقتي به اين آيه مي رسيد ؛ «و جي ء يومئذ بجهنم» ديگر منقلب مي شد و اشكهايش مي ريخت، درست مثل مرغي كه پرپر بزند[6]. - [7]
[1] . مجله پيام انقلاب، شماره 72، ص 17
[2] . شهيد مدرس ماه مجلس، از نگارنده ص 54
[3] . گفتارهاي معنوي، شهيد مطهري ص، 120
[4] . مجله پيام انقلاب، شماره 90، ص 25
[5] . مدرس مجاهدي شكست ناپذير، ص 159 و سيري در نهج البلاغه مقدمه
[6] . تفسير سوره فجر و قيامت، شهيد مطهري، ص 29
[7] . منبع مقاله: ستارگان حرم شماره 4
غواص اقيانوس علوي
موقعي كه حاجي به اصفهان قدم نهاد، با تلاش علما و استادان حوزه علميه كه شهيد آيت الله مدرس در دين آنان چون ستاره اي مي درخشد، آرامش نسبي به اصفهان بازگشته بود. حاج ميرزا علي آقا با كمال فروتني و به رغم توانايي هاي علمي، در اصفهان به امور بازرگاني مشغول شد تا آن كه روزي به درس نهج البلاغه مرحوم مدرس حاضر شد. شهيد مدرس وقتي وي را ديد، چون از سوابق علمي حاجي آگاهي داشت، به او گفت : «آقا حيف است، با آن كمالات، به چنين اموري بپردازيد. مسير خودتان را عوض كنيد و به تجارتِ آخرت روي آوريد، و به اين ترتيب حاجي گام در مسير جديد گذاشت. آري نسب نامه تدريس نهج البلاغه در حوزه هاي علميه ايران به شهيد مدرس مي رسيد و حاجي اين تبارنامه را روشن مي كند و فراگيري اين كتاب را مديون مدرس مي داند، زيرا وي سپس از تذكر مدرس به تدريس و كاوش در آثار علمي و نيز ارشاد مردم از طريق وعظ و خطابه روي مي آورد[1].
حاج ميرزا علي آقا چنان در اقيانوس نهج البلاغه به غواصي پرداخت كه گويي با نهج البلاغه زندگي مي كرد.
استاد شهيد آيت الله مرتضي مطهري مي نويسد : «قبل از برخورد با وي اين كتاب (نهج البلاغه) را نمي شناخت ... يك نهج البلاغه مجسم بود. مواعظ نهج البلاغه در اعماق جانش فرو رفته بود. براي من محسوس بود كه روح اين مرد با روح اميرالمؤمنين پيوند خورده و متصل شده است[2]...»
و در جاي ديگر مي نويسد : «نهج البلاغه به او حال مي داد و روي بال و پر خود مي نشاند و در عوالمي كه ما نمي توانستيم درك كنيم، سير مي داد. جمله هاي اين كتاب ورد زبانش بود و به آنها استشهاد مي نمود. غالبا جريان كلمات نهج البلاغه بر زبانش با جريان اشك از چشمانش بر محاسن سپيدش همراه بود [3] ...»
وقتي آيت الله سيد محمد رضا خراساني، رئيس حوزه علميه وقت اصفهان، از حاجي خواست براي طلبه هاي مدرسه، مباحث اخلاقي مطرح كند، به تدريس نهج البلاغه روي آورد. او وقتي سخن مي گفت، تسلط و تبحّرش آشكار مي شد[4]. يكي از شاگردانش، سيد رضا سيادت موسوي مي گفت : «غير ممكن بود حاجي لب به سخن بگشايد و از نهج البلاغه چيزي بر زبان نياورد[5].»
آيت الله سيد اسماعيل هاشمي نيز گفته است : «آيت الله حاج ميرزا علي آقا شيرازي از بزرگ علمايي است كه در ميان اهل علم و همه مردم قداست وافري داشت در همان اوقات نخستين كه براي تحصيل علوم ديني به اصفهان آمدم، از محضر اين بزرگمرد استفاده مي كردم به خصوص كه در خطب و بيان نهج البلاغه تخصصي خاص داشتند و قطع نظر از تبحر در ادبيات و خطب شريف، آن معنويتي كه در خطبه ها نهفته بود، از سيماي اين انسان وارسته مشاهده مي گرديد[6].»
استاد مهدي خلف زاده كه از سال 1324 ه.ق در درس نهج البلاغه حاجي شركت مي نمود و هم حجره ايشان بود، از انقلاب دروني استاد در حال شرح نهج البلاغه سخن گفته است[7]. عالمان بزرگي مانند شيخ جواد جبل عاملي و سيد روح الله خاتمي نيز در درس و تفسير نهج البلاغه اين عارف متعبد شركت نموده اند. از حالت روحاني استاد وتأثير بخشي بر خلق و خوي شاگردان سخن گفته ند[8].
آيت الله محمد واعظ زاده خراساني كه در سال 1327 ه.ش حاجي را در اصفهان ديده، مي گويد : يكبار او را در بيت آيت الله برجردي (در قم) ديدم. فرمود : سيد رضي در نهج البلاغه خطبه ها را تقطيع كرده و دارم قطعات حذف شده را جمع مي كنم و متوجه شده ام كه اين تقطيعات گاه مخل مقصود است[9].
اين عالم عامل غير از نهج البلاغه تفسير قرآن، شرحي كبير و شرح نفيسي را درس مي گفت. او به كتب روايي نيز نظر خاصي داشت و طلاب را به مطالعه آنان تشويق مي كرد. گر چه از اهل معقول به شمار مي رفت ولي حكمت و فلسفه تدريس نكرد و در تدريس ساير علوم از انديشه هاي حكيمان بي بهره نبود. در ادبيات عرب و ادبيات فارسي در بين متأخرين از نوادر بود و علم طب خود را خوب مي دانست. شهيد مطهري مي نويسد : «اين مرد در عيناين كه فقيه (درحد اجتهاد) و حكيم و عارف و طبيب و اديب بود و در بعضي قسمت ها ؛ مثلا طب قديم و ادبيات طراز اول بود و قانون بوعلي را تدريس مي كرد. از خدمتگزاران آستان مقدس حضرت سيد الشهداء (ع) بود[10].
جلال الدين همايي مي گويد قسمت معالجات قانون ابو علي سينا را خدمت مرحوم، حاج ميرزا علي آقا شيرازي فرا گرفتم[11] - [12]
[1] . مدرس مجاهدي شكست ناپذير، ص 160
[2] . عدل الهي، شهيد مطهري، ص 251
[3] . سيري در نهج البلاغه، ص 10 و 11
[4] . طبيب جسم و جان، ص 60 - 61
[5] . همان، ص 90
[6] . همان ص 42
[7] . همان، ص 80
[8] . مجله حوزه، سال سوم، شماره مسلسل 165 (گفتگو با آيت الله جبل عاملي) و مجله پيام انقلاب، شماره 72 ص 24.
[9] . سرگذشتهاي ويژه از زندگي استاد شهيد مرتضي مطهري، ج 3، ص 35.
[10] . عدل الهي، ص 252، پاورقي
[11] . همايي نامه، ص 23
[12] . منبع : ستارگان حرم شماره 4
معرفت و تربيت
يكي از فرزانگاني كه به محفل نوراني اين عالم رباني راه يافت، شهيد آيت الله مطهري است. وي در تابستان سال 1321 ه.ش يعني چهار سال پس از اقامت در قم ايشان به اصفهان رفت، با اين مرد بزرگ آشنا شده و از محضرش استفاده كرد. اين آشنايي تبديل به ارادت زياد از سوي وي و لطف استاد از طرف آن مرد بزرگ شد. به طوري كه بعدها حاج ميرزا علي آقا به قم مي آمد و در حجره شهيد مطهري اقامت مي گزيد و علماي بزرگ در آنجا با ايشان ديدار داشتند[1] و آن متفكر شهيد درك محضر اين استاد را از ذخائر گرانبهاي عمر خود مي دانست و حاضر نبود با هيچ چيزي معاوضه كند[2].
فقيه عارف، حكيم و اديب معاصر آيت الله حاج آقا رحيم ارباب (1297 - 1396 ه.ق) از شاگردان خاص حاج ميرزا علي آقاست، وي به آقا رحيم احترام بسياري مي گذاشت و در اصفهان به نماز جمعه او حاضر مي شد[3].
حسن نيت و خلوص از سراسر وجود اين دانشمند گرانمايه نمايان بود[4]. آيت الله سيد روح الله خاتمي (متوفي 1367 ه.ق) در اين باره مي گويد : «در مدرسه صدر اصفهان از استاداني استفاده كردم كه از حيث مقام اخلاق، زهد و عرفان معروف بودند و يكي از آنها حاج ميرزا علي آقا شيرازي است كه از ابتدا با ايشان مانوس شدم و استفاده هايي از محضرش كردم. شرح شمسيه و قسمتي از نهج البلاغه را نزدشان خواندم و اساسا با هم مأنوس بوديم و ايشان به حجره من مي آمدند و مي رفتند[5].
استاد سيد جلال الدين همايي (1287 - 1359 ه.ق) يكي ديگر از پرورش يافتگان برجسته حوزه درسي و تهذيب حاج ميرزا علي آقاست. رابطه اين استاد و شاگرد نيز به مرور زمان به اشتياق و ارادت متقابل مبدل شد. استاد منوچهر قدسي مي نويسد : «مرحوم همايي به حاجي عشق و ارادتي مالا كلام داشت و تا اوآخر عمر آن مرحوم هر گاه به ايشان بر مي خورد، عاشقانه و صادقانه مي گفت : دلم مي خواهد يك بار ديگر قانون را در خدمت شما دوره كنم. از استعداد حاجي سخن ها داشت[6].
وقتي همايي در تابستان از تهران به اصفهان مي آمد، با حاجي ديدار تازه مي كرد و اين ملاقات همه افاضه و استفاضه بود[7].
آيت الله احمد فياض (متولد 1324 ه.ش) اين توفيق را به دست آورد تا در اصفهان از محضر پر فيض حاج ميرزا علي آقا شيرازي بهره مند شود. وي مي گويد : حجره ايشان در جوار حجره من بود. نهج البلاغه تدريس مي نمود و افراد زيادي در درسش شركت مي كردند. در زهد، تقوا و حالات معنوي شهرت داشت و چون به نماز مي رفت و طلبه ها متوجه مي شدند، به وي اقتدا مي نمودند. با وجود آن كه در علوم متعدد صاحب نظر و متبحر بود، ولي جنبه اخلاقي وي اين توانايي ها را تحت الشعاع قرار مي داد. آيت الله فياض، مدرس پاك سيرت و بدون پيرايه اي است كه در نهايت سادگي و قناعت زندگي مي كرد و از مدرسان مشهور حوزه علميه اصفهان به شمار مي رود[8].
آيت الله مشكوة (متوفي 1369 ه.ش) شاگرد مبرز حاجي ميرزا علي آقاست كه بسياري از كمالات را نزد وي آموخته. آيت الله مشكوة او كه در اصفهان و نجف تحصيلات خويش را تكميل كرده بود، در زادگاهش «خميني شهر» مدرسه اي تأسيس كرد و به تربيت طلاب ديني پرداخت. وي در مشكلات درسي به اهل بيت توسل مي جست[9]. آيت الله شيخ جواد جبل عاملي مي گويد : خدمت حاج ميرزا علي آقا كه مرد مذهبي بود، درس تفسير قرآن و نهج البلاغه مي رفتم كه واقعا كم نظير بود و براي كساني كه اين جلسات علمي را درك نكرده اند، تصورش مشكل است. آنچه مي گفت، از دل بر مي خاست و بر دل مي نشست[10]. از ديگر شاگردان مرحوم حاج ميرزا علي آقا، مي توان حاج شيخ عبدالرحيم ملكان (متولد 1302 ه.ش)، آيت الله سيد اسماعيل هاشمي (متولد 1333 ه.ق)، مرحوم حسين عماد زاده (متوفي 1369 ه.ش) (صاحب تأليفات متعدد در شرح حال اهل بيت (عليهم السلام)، استاد فضل الله ضياء نور (متوفي 1604 ه.ق) و پروفسور علي شيخ الاسلام (متولد 1302 ه.ش) نام برد.[11]
[1] . عدل الهي، ص 25
[2] . سيري در نهج البلاغه، مقدمه
[3] . طبيب جسم و جان، ص 61
[4] . كيهان فرهنگي، آذر 65، ص 33
[5] . مجله پيام انقلاب، شماره 72، ص 25
[6] . رساله شعوبيه، جلال الدين همايي
[7] . همان، ص 4
[8] . مجله حوزه، سال سوم، دي ماه 1365، شماره 18، ص 36
[9] . مصاحبه با آيت الله مشكوة، مجله حوزه، سال ششم، شماره 31، ص 53 - 54
[10] . مجله حوزه، شماره 15، ص 26 - 27
[11] . منبع مقاله: ستارگان حرم شماره 4
يادى از استاد
دريغ است ... از آن بزرگمردى كه مرا اولين بار با نهج البلاغه آشنا ساخت و درك محضر او را همواره يكى از «ذخائر» گرانبهاى عمر خودم- كه حاضر نيستم با هيچ چيز معاوضه كنم- مىشمارم و شب و روزى نيست كه خاطرهاش در نظرم مجسم نگردد، يادى نكنم و نامى نبرم و ذكر خيرى ننمايم.
به خود جرأت مىدهم و مىگويم او به حقيقت يك «عالم ربانى» بود، اما چنين جرأتى ندارم كه بگويم من «مُتَعَلِّمٌ عَلى سَبيلِ نَجاة»[1] بودم. يادم هست كه در برخورد با او همواره اين بيت سعدى در ذهنم جان مىگرفت:
عابد و زاهد و صوفى همه طفلان رهند مرد اگر هست به جز «عالم ربانى» نيست
او، هم فقيه بود و هم حكيم و هم اديب و هم طبيب. فقه و فلسفه و ادبيات عربى و فارسى و طب قديم را كاملًا مىشناخت و در برخى متخصص درجه اول به شمار مىرفت. قانون بوعلى را كه اكنون مدرس ندارد، او به خوبى تدريس مىكرد و فضلا در حوزه درسش شركت مىكردند. اما هرگز نمىشد او را در بند يك تدريس مقيد ساخت. قيد و بند به هر شكل با روح او ناسازگار بود. يگانه تدريسى كه با علاقه مىنشست نهج البلاغه بود. نهج البلاغه به او حال مىداد و روى بال و پر خود مىنشاند و در عوالمى كه ما نمىتوانستيم درست درك كنيم سير مىداد.
او با نهج البلاغه مىزيست، با نهج البلاغه تنفس مىكرد. روحش با اين كتاب همدم بود، نبضش با اين كتاب مىزد و قلبش با اين كتاب مىتپيد. جملههاى اين كتاب ورد زبانش بود و به آنها استشهاد مىنمود. غالباً جريان كلمات نهج البلاغه بر زبانش با جريان سرشك از چشمانش بر محاسن سپيدش همراه بود. براى ما درگيرى او با نهج البلاغه- كه از ما و هرچه در اطرافش بود مىبريد و غافل مىشد- منظرهاى تماشايى و لذتبخش و آموزنده بود. سخن دل را از صاحبدلى شنيدن، تأثير و جاذبه و كشش ديگرى دارد. او نمونهاى عينى از سلف صالح بود. سخن على دربارهاش صادق مىنمود:
«وَلَوْلَاالاْجَلُ الَّذى كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ ارْواحُهُمْ فى اجْسادِهِمْ طَرْفَةَ عَيْنٍ، شَوْقاً الَى الثَّوابِ وَ خَوْفاً مِنَ الْعِقابِ، عَظُمَ الْخالِقُ فى انْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مادونَهُ فى اعْيُنِهِمْ.»[2]
اديب محقق، حكيم متألّه، فقيه بزرگوار، طبيب عاليقدر، عالم ربانى، مرحوم آقاى حاج ميرزا على آقا شيرازى اصفهانى (قدّس اللَّه سرّه) راستى مرد حق و حقيقت بود. از خود و خودى رسته و به حق پيوسته بود. با همه مقامات علمى و شخصيت اجتماعى، احساس وظيفه نسبت به ارشاد و هدايت جامعه و عشق سوزان به حضرت اباعبد اللَّه الحسين عليه السلام موجب شده بود كه منبر برود و موعظه كند. مواعظ و اندرزهايش چون از جان برون مىآمد لاجرم بر دل مىنشست. هر وقت به قم مىآمد علماى طراز اول قم با اصرار از او مىخواستند كه منبر برود و موعظه نمايد. منبرش بيش از آن كه «قال» باشد «حال» بود.
از امامت جماعت پرهيز داشت. سالى در ماه مبارك رمضان با اصرار زياد او را وادار كردند كه اين يك ماهه در مدرسه صدر اقامه جماعت كند. با اينكه مرتب نمىآمد و قيد منظم آمدن سر ساعت معين را تحمل نمىكرد، جمعيت بىسابقهاى براى اقتدا شركت مىكردند. شنيدم كه جماعتهاى اطراف خلوت شد، او هم ديگر ادامه نداد.
تا آنجا كه من اطلاع دارم مردم اصفهان عموماً او را مىشناختند و به او ارادت مىورزيدند، همچنانكه حوزه علميه قم به او ارادت مىورزيد. هنگام ورودش به قم علماى قم با اشتياق به زيارتش مىشتافتند. ولى او از قيد «مريدى» و «مرادى» مانند قيود ديگر آزاد بود. رحمة اللَّه عليه رحمة واسعة و حشره اللَّه مع اوليائه.
با همه اينها من ادعا نمىكنم كه او در همه دنياهاى نهج البلاغه وارد بود و همه سرزمينهاى نهج البلاغه را فتح كرده بود. او متخصص برخى از دنياهاى نهج البلاغه بود و در آنچه متخصص بود خود بدان «متحقّق» بود، يعنى آن قسمت از نهج البلاغه در او عينيت خارجى يافته بود. نهج البلاغه چندين دنيا دارد: دنياى زهد و تقوا، دنياى عبادت و عرفان، دنياى حكمت و فلسفه، دنياى پند و موعظه، دنياى ملاحم و مغيبات، دنياى سياست و مسؤوليتهاى اجتماعى، دنياى حماسه و شجاعت ... اينهمه از يك فرد دور از انتظار است. او توانسته بود بخشى از اين اقيانوس عظيم را بپيمايد و بر قسمتهايى از آن احاطه يابد.[3]
[1] . « يا كُمَيْلُ! النّاسُ ثَلثَةٌ: فَعالِمٌ رَبّانِىٌّ وَ مُتَعَلِّمٌ عَلى سَبيلِ نَجاةٍ وَ هَمَجٌ رَعاعٌ». نهج البلاغه، حكمت 139.
مردم سه دستهاند: دانايى كه شناساى خداست، آموزندهاى كه در راه رستگارى كوشاست، و فرومايگانى رونده به چپ و راست كه درهم آميزند، و پى هر بانگى را گيرند و با هر باد به سويى خيزند.
نه از روشنى دانش فروغى يافتند و نه به سوى پناهگاهى استوار شتافتند.
[2] . اگر نبود اجل معينى كه براى آنها مقدر شده، روانهاشان در تن هاشان نمىماند، از كمال اشتياق به پاداشهاى الهى و ترس از كيفرهاى الهى. آفريننده در روحشان به عظمت تجلى كرده، ديگر غير او در چشمهايشان كوچك مىنمايد. نهج البلاغه، خطبه 191.
[3] . مجموعهآثاراستادشهيدمطهرى، ج16، ص: 347 تا ص: 350
معنويت استاد
يك مرد بسيار بسيار بزرگ از نظر معنويت ...استاد بزرگ خودم ...، مرحوم حاج ميرزا على آقاى شيرازى اصفهانى رضوان اللَّه عليه است كه يكى از بزرگترين اهل معنايى است كه من در عمر خودم ديدهام. يك شب ايشان در قم مهمان ما بودند و ما هم به تبع به منزل يكى از فضلاى قم دعوت شديم. بعضى از اهل ذوق و ادب و شعر نيز در آنجا بودند. در آن شب فهميدم كه اين مرد چقدر اهل شعر و ادب است و چقدر بهترين شعرها را در عربى و فارسى مىشناسد! ديگران شعرهايى مىخواندند البته شعرهاى خيلى عادى؛ شعرهاى سعدى، حافظ و ... ايشان هم مىخواند و مىگفت اين شعر از آن شعر بهتر است، اين مضمون را اين بهتر گفته است، كى چنين گفته و ... شعر خواندن آنهم اينجور شعرها كه گناه نيست، امّا در شب شعر خواندن مكروه است. خدا مىداند وقتى آمديم بيرون، اين آدم به شدّت داشت مىلرزيد. گفت من اينقدر تصميم مىگيرم كه شب شعر نخوانم آخرش جلوى خودم را نمىتوانم بگيرم. مرتب اسْتَغْفِرُاللَّهَ رَبِّى وَ اتوبُ الَيْه مىگفت، مثل كسى كه معصيت بسيار بزرگى مرتكب شده است. العياذباللَّه اگر ما شراب خورده بوديم، اينقدر مضطرب نمىشديم كه اين مرد به واسطه يك عمل مكروه مضطرب شده بود.
اينجور اشخاص چون محبوب خدا هستند از ناحيه خدا يك نوع مجازاتهايى دارند كه ما و شما ارزش و لياقت آن جور مجازاتها را نداريم. هر شب اين مرد اقلًا از دو ساعت به طلوع صبح بيدار بود و من معنى شب زنده دارى را آنجا فهميدم، معنى «شب مردان خدا روز جهان افروز است» را آنجا فهميدم، معنى عبادت و خداشناسى را آنجا فهميدم، معنى استغفار را آنجا فهميدم، معنى حال و مجذوب شدن به خدا را آنجا فهميدم. آن شب اين مرد وقتى بيدار شد كه اذان صبح بود. خدا مجازاتش كرد.
تا بيدار شد ما را بيدار كرد، گفت: فلانى! اثر شعرهاى ديشب بود! روحى كه چنين ايمان مستحكمى دارد، يك چنين ضربه كوچكى هم كه بر آن وارد مىشود يعنى يك چنين حمله كوچكى هم كه از مقامات دانى آن بر مقامات عالىاش وارد مىشود، آن مقامات عالى عكس العمل نشان مىدهند، ناراحتى نشان مىدهند، حتى مجازات نشان مىدهند كه ببين! بى مجازات نمىماند! آدمى كه در شب مرتب شعر بخواند، دو ساعت وقت خودش را صرف شعرخواندن كند، لايق دو ساعت مناجات كردن با خداى متعال نيست.[1]
[1] . مجموعهآثاراستادشهيدمطهرى، ج23، ص: 544
توجه در نماز
ما در عمر خود افرادى را ديدهايم كه در حال نماز آنچنان مجموعيّت خاطر و تمركز ذهن
داشتهاند كه به طور تحقيق از هر چه غير خداست غافل بودهاند. استاد بزرگوار و عاليقدر ما
مرحوم حاج ميرزا على آقا شيرازى اصفهانى (اعلى اللّه مقامه) از اين رديف افراد بود. براى كسب اين پيروزى هيچ چيزى مانند عبادت كه اساسش توجّه به خداست، نمىباشد. رياضت كشان از راههاى ديگر وارد مىشوند و حدّاكثر اين است كه از راه مهمل گذاشتن زندگى و ستم بر بدن، اندكى بدان دست مىيابند، ولى اسلام از راه عبادت- بدون اينكه نيازى به آن كارهاى ناروا باشد- اين نتيجه را تأمين مىكند.
توجّه دل به خدا و تذكّر اينكه در برابر ربّ الارباب و خالق و مدبّر كل قرار گرفته است، زمينه تجمّع خاطر و تمركز ذهن را فراهم مىكند.
زلف آشفته او باعث جمعيّت ماست چون چنين است پس آشفتهترش بايدكرد[i]
[i] . مجموعهآثاراستادشهيدمطهرى، ج3، ص: 301 و ص: 302
كلام استاد
بوصيرى يك شاعر مصرى قرن هفتم است؛ قصيدهاى دارد به نام «بُرده» در مدح حضرت رسول. قصيدهاى است كه ميان شيعه و سنى شايع است، در كتابهاى شيعهها هم زياد است. قصيدهاى است كه از شاهكارهاى ادبيات عرب بلكه شاهكار ادبيات جهان است. مرحوم آقا شيخ عباس قمى در هر كتابش راجع به حضرت رسول كه چيزى نقل مىكند از اشعار بوصيرى مىآورد. شما هم خيلى شنيدهايد:
فاقَ النَّبيّينَ فى خَلْقٍ وَ فى خُلُقٍ وَ لَمْ يُدانوهُ فى عِلْمٍ وَ لا كَرَمٍ
مُحَمَّدٌ سَيِّدُ الْكَوْنَيْنِ وَ الثَّقَلَيْنِ وَالْفَريقَيْنِ مِنْ عُرْبٍ وَ مِنْ عَجَمٍ
أَ مَنْ تَذَكَّرَ جيرانٍ بِذى سَلَمٍ مَزَجْتُ دَمْعاً جَرى مِنْ مُقْلَةٍ بِدَمٍ
أَمْ هَبَّتِ الرّيحُ مِنْ تِلْقاءِ كاظِمَةٍ وَ اوْمَضَ الْبَرْقُ فِى الظَّلْماءِ مِنْ اضَمٍ
«كاظمه» و غير آن كه مىگويد، نام كوههاى اطراف مدينه است. اصلًا با پيغمبر عشقورزى كرده، و عجيب قصيدهاى است! من خودم كه هر وقت اين قصيده را مىخوانم تكان مىخورم.
مرحوم حاج ميرزا على آقا شيرازى بسيارى از شعرهاى اين قصيده را حفظ داشت كه من مىديدم گاهى مىخواند و خيلى افراد خيلى شعرهايش را حفظ دارند.
ايشان مىگفت كه من معتقدم ائمه از اين آدم شفاعت مىكنند؛ با اينكه يك عالم و سنى بوده است. مىگفت اينها قاصرند؛ تشيع به اينها عرضه نشده است. مثل بوصيرى دربارهاش يك چنين حرفى مىزنند. يك آدمى كه تا آن حد اخلاص نشان مىدهد نمىشود گفت اين اهل جهنم است. بله، اگر حقيقت بر او عرضه شد و مخالفت كرد [اهل جهنم است.] اين است كه ما كه حقيقت بر ما بيشتر از هر قوم و ملتى عرضه شده است، همين ما كه از هر قومى بيشتر بر ما حقيقت عرضه شده است و از هر قومى كمتر در مقابل حقيقت تسليم هستيم، خطر براى ما بيشتر است، بر عكس آنچه كه ما خيال مىكنيم. ما خيال مىكنيم به دليل اينكه حقيقت بر ما بيشتر از ساير اقوام عرضه شده پس ما اهل نجات هستيم. نه، اين، كار را مشكل كرده. به دليل اينكه حقيقت بر ما از همه بيشتر عرضه شده خطر براى ما بيشتر است؛ چرا؟
چون ما كمتر عمل مىكنيم. بله، اگر ما كه بر ما حقيقت عرضه شده عمل بكنيم بشويم حاج ميرزا على آقا شيرازى- و يا افراد ديگرى مادون او- از همه پيش مىافتيم، اما اگر [عمل] نبود نه.[i]
[i] . مجموعهآثاراستادشهيدمطهرى، ج26، ص: 585 و 586
روياي استاد
از استاد خودم عالم جليل القدر، مرحوم آقاى حاج ميرزا على آقا شيرازى (اعلى اللّه مقامه) كه از بزرگترين مردانى بود كه من در عمر خود ديدهام و به راستى نمونهاى از زهّاد و عبّاد و اهل يقين و يادگارى از سلف صالح بود كه در تاريخ خواندهايم؛ جريان خوابى را به خاطر دارم كه نقل آن بيفايده نيست.
در تابستان سال بيست و سال بيست و يك، من از قم به اصفهان رفتم و براى اولين بار در اصفهان با آن مرد بزرگوار آشنا شدم و از محضرش استفاده كردم. البته اين آشنايى، بعد تبديل به ارادت شديد از طرف من و محبت و لطف استادانه و پدرانه از طرف آن مرد بزرگ شد بطورى كه بعدها ايشان به قم آمدند و در حجره ما بودند و آقايان علماء بزرگ حوزه علميّه كه همه به ايشان ارادت مىورزيدند در آنجا از ايشان ديدن مىكردند.
در سال بيست كه براى اولين بار به اصفهان رفتم، هم مباحثه گراميم كه اهل اصفهان بود و يازده سال تمام با هم هم مباحثه بوديم و اكنون از مدرّسين و مجتهدين بزرگ حوزه علميه قم است به من پيشنهاد كرد كه در مدرسه صدر، عالم بزرگى است نهج البلاغه تدريس مىكند، بيا برويم به درس او. اين پيشنهاد براى من سنگين بود؛ طلبهاى كه «كفاية الاصول» مىخواند، چه حاجت دارد كه به پاى تدريس نهج البلاغه برود؟! نهج البلاغه را خودش مطالعه مىكند و با نيروى اصل برائت و استصحاب مشكلاتش را حل مىنمايد!
چون ايام تعطيل بود و كارى نداشتم و به علاوه پيشنهاد از طرف هم مباحثهام بود پذيرفتم؛ رفتم اما زود به اشتباه بزرگ خودم پىبردم، دانستم كه نهج البلاغه را من نمىشناختهام و نه تنها نيازمندم به فرا گرفتن از استاد، بلكه بايد اعتراف كنم كه نهج البلاغه، استاد درست و حسابى ندارد. به علاوه ديدم با مردى از اهل تقوا و معنويّت روبرو هستم كه به قول ما طلّاب ممّن ينبغى ان يشدّ اليه الرّحال «از كسانى است كه شايسته است از راههاى دور بار سفر ببنديم و فيض محضرش را دريابيم.»
او خودش يك نهج البلاغه «مجسّم» بود، مواعظ نهج البلاغه در اعماق جانش فرو رفته بود. براى من محسوس بود كه روح اين مرد با روح امير المؤمنين (ع) پيوند خورده و متصل شده است. راستى من هر وقت حساب مىكنم، بزرگترين ذخيره روحى خودم را درك صحبت اين مرد بزرگ مىدانم؛ رضوان اللّه تعالى عليه و حشره مع اوليائه الطّاهرين و الائمّة الطيّبين.
من از اين مرد بزرگ داستانها دارم. از جمله به مناسبت بحث، رؤيائى است كه نقل مىكنم:
ايشان يك روز ضمن درس در حالى كه دانههاى اشكشان بر روى محاسن سفيدشان مىچكيد اين خواب را نقل كردند، فرمودند:
«در خواب ديدم مرگم فرا رسيده است؛ مردن را همان طورى كه براى ما توصيف شده است، در خواب يافتم؛ خويشتن را جدا از بدنم مىديدم، و ملاحظه مىكردم كه بدن مرا به قبرستان براى دفن حمل مىكنند. مرا به گورستان بردند و دفن كردند و رفتند. من تنها ماندم و نگران كه چه بر سر من خواهد آمد؟! ناگاه سگى سفيد را ديدم كه وارد قبر شد. در همان حال حس كردم كه اين سگ، تندخويى من است كه تجسم يافته و به سراغ من آمده است. مضطرب شدم. در اضطراب بودم كه حضرت سيد الشهداء (ع) تشريف آوردند و به من فرمودند: غصّه نخور، من آن را از تو جدا مىكنم.»[i] - [ii]
[i] . مرحوم حاج ميرزا على آقا اعلى اللّه مقامه، ارتباط قوى و بسيار شديدى با پيغمبر اكرم و خاندان پاكش( صلوات اللّه و سلامه عليهم) داشت. اين مرد در عين اينكه فقيه( در حدّ اجتهاد) و حكيم و عارف و طبيب و اديب بود و در بعضى از قسمتها، مثلا طبّ قديم و ادبيّات، از طرز اول بود و« قانون» بو على را تدريس مىكرد، از خدمتگزاران آستان مقدّس حضرت سيد الشهداء عليه السلام بود؛ منبر مىرفت و موعظه مىكرد و ذكر مصيبت مىفرمود؛ كمتر كسى بود كه در پاى منبر اين مرد عالم مخلص متّقى بنشيند و منقلب نشود؛ خودش هنگام وعظ و ارشاد كه از خدا و آخرت ياد مىكرد در حال يك انقلاب روحى و معنوى بود و محبت خدا و پيامبرش و خاندان پيامبر در حدّ اشباع او را بسوى خود مىكشيد؛ با ذكر خدا دگرگون مىشد؛ مصداق قول خدا بود:
الّذين اذا ذكر اللّه وجلت قلوبهم و اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايمانا و على ربّهم يتوكّلون.( انفال/ 2)
نام رسول اكرم( صلّى اللّه عليه و آله) يا امير المؤمنين( عليه السلام) را كه مىبرد اشكش جارى مىشد. يك سال حضرت آية اللّه بروجردى( اعلى اللّه مقامه) از ايشان براى منبر در منزل خودشان در دهه عاشورا دعوت كردند؛ منبر خاصى داشت؛ غالبا از نهج البلاغه تجاوز نمىكرد. ايشان در منزل آية اللّه منبر مىرفت و مجلسى را كه افراد آن اكثر از اهل علم و طلّاب بودند سخت منقلب مىكرد بطورى كه از آغاز تا پايان منبر ايشان، جز ريزش اشكها و حركت شانهها چيزى مشهود نبود.
[ii] . مجموعهآثاراستادشهيدمطهرى، ج1، ص: 235 تا ص: 237
غذاى بهشتى
مرحوم حاج ميرزا على آقا شيرازى رضوان اللَّه عليه ... داستانى يك وقت نقل كرد، يك لطف و عنايت و كرامتى نسبت به ايشان رخ داده بود كه در نجف خيلى سخت مريض مىشود، يك مرضى كه تقريباً مشرف به موت مىشود و بعد در همان حال- كه مىگفت ديگر خودم نمىتوانستم از اين پهلو به آن پهلو بشوم [i] او را مىآورند در حرم مطهر و متوسل مىشود. بعد در حرم او را ارجاع مىكنند به حضرت حجت. (من الآن يادم رفته كه گفت در بيدارى يا در خواب، ولى بالأخره ارجاعش مىكنند.) بعد مىآيد. گفت كه آخرهاى شب بود، تابستان هم بود و درِ اتاق باز بود، من در بستر بيدار بودم ولى كسان من همه در حياط بودند. (اصلًا ساكن
نجف بود، بعد آمده بود ايران.) يك شبحى را ديدم از در وارد شد و از طرف دست راست آمد تا رسيد بالاى سر من. (مذاكراتى را هم مىگفت كه بسيارى از آنها يادم نيست.) غرضم اينجاست. گفت: لقمهاى به من داد و گفت بگير بخور. من آن لقمه را خوردم، و اين تعبير او بود (اگر كسى او را مىديد مىفهميد كه چگونه آدمى است كه هيچ وقت در حرف او يك سرسوزن كم و زياد وجود نداشت) گفت: لقمهاى خوردم كه مانند آن، لذيذ در عمرم نخورده بودم و نخوردهام و اين لقمه را خوردم اما همين كه خوردم خوردن همان و احساس اينكه رمق به تمام بدنم آمد همان. نشستم. بعد بلند شدم رفتم در حياط. فرياد آنها بلند شد، ديدند مرده زنده ][ii]شده است.[
[i] . طبيب هم بود و مرضش را مىشناخته است.
[ii] . مجموعهآثاراستادشهيدمطهرى، ج26، ص: 578
ريشه يابي سعد و نحس
در خراسان يك چيزى معروف است كه من در بعضى از شهرستانهاى ايران ديدهام هست و در بعضى ديگر نيست، و استاد بزرگوار ما مرحوم حاج ميرزا على آقا شيرازى ريشه آن را به دست داد كه اين چه بوده و از كجا پيدا شده است. در ولايت ما- به اصطلاح- فريمان خيلى شايع بود و شايد هنوز هم هست كه مىگفتند:
اگر شخصى بخواهد به مسافرت برود، چنانچه اول كسى كه به او بر مىخورد سيّد باشد، اين امر نحس است و او قطعاً از آن سفر برنمى گردد، ولى اگر غربتى به او بر بخورد، اين سفر سفر ميمونى است. واقعاً اينجور معتقد بودند. مرحوم حاج ميرزا على آقا شيرازى گفت اين يك ريشهاى دارد: در دوره بنى العباس، سادات را- كه بيچارهها، اولاد پيغمبر، مخفى بودند- در خانه هركس گير مىآوردند، نه تنها خود آنها بلكه تمام آن خاندان از بين مىرفتند. كم كم اين فكر براى مردم پيدا شد كه سيّد نحسِ به اين معناست، نحس سياسى است نه نحس فلكى؛ يعنى يك سيّد در خانه هر كسى آمد او ديگر خانه خراب است. اين نحس سياسى كم كم در فكر مردم تبديل به نحس تكوينى و فلكى شد. بعد بنى العباس هم كه از بين رفتند، كم كم زنها و بچهها و مردم ساده لوح گفتند اصلًا سيّد نحس است خصوصاً در مسافرت.[i]
[i] . مجموعهآثاراستادشهيدمطهرى، ج16، ص: 73 و 74
آثار
احياي آثار
حاج ميرزا علي آقا شيرازي به موازات تدريس، از كاوش در منابع قرآني، روايي و نيز آثار سلف غافل نبود و ضمن تلاشهاي علمي به ارزش والاي «تفسير تبيان» پي برد و پس از تحقيق و تفحص و تصحيح علمي و چاپ اصلاح شده اين اثر نفيس را عهده دار شد. در اين راستا از اهتمام آيت الله سيد محمد حجت كوه كمري و جهد برخي شاگردان فاضل خود از جمله حسين عماد زاده، حاج آقا رحيم ارباب و جلال الدين همايي بهره برد و سرانجام تفسير تبيان شيخ طوسي در سال 1365 (ه.ق) با چاپ سنگي در دو مجلد رحلي انتشار يافت[i].
احياء انتشار كتاب «زادالمعاد» علامه مجلسي و تصحيح و منقح نمودن اين كتاب ارزشمند نيز به عهده حاج ميرزا علي آقا شيرازي بود كه با هزينه مرحوم روغني زاده، بازرگاني خير در سال 1324 (ه.ش) به چاپ رسيد. همچنين كتاب «من لا يحضره الطبيب» مربوط به زكرياي رازي نيز پس از تحقيق لازم به ضميمه كتاب برء الساعة (بهبودي آني) با دستياري آقا جمال الدين معارف پرور به زيور طبع آراسته كرد[ii].
آثار:
1. تصحيح تفسير تبيان
2. تصحيح كتاب «زادالمعاد» علامه مجلسي
3. تحقيق كتاب «من لا يحضره الطبيب» مربوط به زكرياي رازي[iii]
[i] . بيست مقاله، آيت الله رضا استادي، ص 211
[ii] . مؤلفات و مصنفات ابوبكر محمد بن زكرياي رازي، دكتر محمود نجم آبادي، ص 71
[iii] . منبع مقاله: ستارگان حرم شماره 4
سفر به ديار باقي
حاجي به دنيا اعتنايي نداشت، اما حالات زاهدانه، او را از وضع محرومان غافل نمي كرد و رسيدگي به دردمندان جزء برنامه هايش بود[i]. اقشار گوناگون مبالغي را به عنوان سهم امام به وي مي دادند ولي در مسير بين محل درس تا منزل همه پولها را به نيازمندان مي داد و چون به خانه مي آمد، ديگر ديناري در جيبش نبود[ii].
وقتي مشغول تدريس شد گاه در باغچه مدرسه صدر و روي خاكها مي نشست. خانه مسكونيش به عيالش كه از سادات بود، تعلق داشت[iii]. آيت الله ميرزا اسد الله جوادي گفته است: وقتي حاجي از مشهد بازگشت و به ديدنش رفتيم، در خانه اي محقر ساكن بود كه درب اتاقهايش شيشه نداشت و با كاغذ جاي قاب شيشه ها را پوشانيده بودند.
سر انجام دردهاي جانگداز در گذرگاههاي دشوار وادي ايمن به كمين نشستند و بدن نحيف اين پير پارسا را دربند بستر گرفتار ساختند با آشكار شدن هلال ماه جمادي الاول كه مقارن با اوايل فصل زمستان بود، اندك اندك ستاره فروزان فضيلت در چهار ديواري خانه محقرش محصور شد تا آنكه در بين الطلوعين روز يكشنبه هفدهم ديماه سال 1334 (ه.ش) مطابق با 24 جمادي الاول 1375 (ه.ق) تن خاكي را به خاك باز پس داد و ميهمان عرشيان شد[iv]. پيكرش را با احترام فراوان از اصفهان به قم انتقال داده، بنابر وصيتش در جوار بارگاه حضرت فاطمه معصومه (س) و مزار شيخان، ضلع جنوب شرقي دفن كردند.[v] - [vi]
[i] . روزنامه رسالت، شماه 2778، شماره 1376 / 6 / 5
[ii] . طبيب جسم و جان، ص 88
[iii] . علوم و عقايد، ابراهيم جواهري، ص 8
[iv] . لمعاتي از شيخ شهيد، ص 15 و تاريخ حكما و عرفاي متأخرين صدر المتألهين، منوچهر صدوقي، ص 83
[v] . ناصح صالح، غلمرضا گلي زواره، ص 229