پنجشنبه 13 ارديبهشت 1403  
حکایات
ناداري اوليه/ دارايي نهايي

اندر احوالات آخوند خراساني

ايشان مي فرمود: «چهل سال [برخي سه سال گفته اند] است نه گوشت خورده ام و نه آرزوي خوردن گوشت داشتم. تنها خوراك من، فكر بود و به اين زندگي راضي و قانع بودم. هيچ گاه نشد سخني ياد كنم كه گمان كنند از زندگي خود ناراضي هستم.پولي براي خريد يك شمع به من دادند، ولي من در تاريكي مي گذرانيدم و آن پول را به فقيرتر از خودم مي دادم.

طلاب هيچ اعتنايي به من نمي كردند، مگر معدودي كه مانند خودم يا فقيرتر از من بودند.خواب من، بيش تر از شش ساعت نبود و چون با شكم خالي، خواب آدم عميق نمي شود، بيش تر شب ها بيدار بودم و با ستارگان آسمان مصاحبت و شب زنده داري داشتم. در اين احوال، به خاطرم مي گذشت كه اميرمؤمنان علي عليه السلام نيز شب ها را بدين سان مي گذرانيدند.سي سال تمام، تنها خورش من، داغي و گرمي نان بود.

روزي، هنگامي كه مجلس درس به پايان رسيد، شيخ انصاري به من نگاه كرد و گفت: "آخوند، مي بينم خيلي مؤدب مي نشيني".من سر به زير افكندم، عباي خود را بيش تر روي سينه ام كشيدم و حالتي داشتم قرين انفصال.

بيش تر شب ها بيدار بودم و با ستارگان آسمان مصاحبت و شب زنده داري داشتم. در اين احوال، به خاطرم مي گذشت كه اميرمؤمنان علي عليه السلام نيز شب ها را بدين سان مي گذرانيدند.شيخ دريافت پيراهن تنم نيست و قباي خود را پيش آورده ام تا گردن خود را بپوشانم و معلوم نشود كه پيراهن ندارم، زيرا تنها چيزي كه داشتم و مي توانستم بگويم مالك آن هستم، يك قباي پاره بود، با يك عباي كهنه و يك جفت كفش. آن هم ته نداشت و با زحمت پاي خود را بالاتر مي گرفتم و به رويه كفش مي چسباندم تا پايم بر زمين كشيده و نجس و كثيف نشود تا آن جا كه روزي، مجبور شدم سه بار پاي خود را بشويم. يكي از طلاب، كه گوشه مدرسه نشسته بود، مراديد، دلش به حالم سوخت و كفش مندرسي به من داد. در اين وقت، گويي دنيا را به من داده اند.

آن روز هم شيخ پس از مجلس درس، از برهنگي من آگاه گرديد و فهميد كه پيراهن به تنم نيست. از اين رو، قباي خو را روي سينه ام كشيده ام و مي نمايد كه مؤدب نشسته ام. امر كرد پيراهني به من دادند...».[ برخي اين داستان را در درس سيد علي شوشتري براي آخوند گفته اند. البته تعدد واقعه هم عقلا محال نيست]

هنگامي كه پس از پنجاه سال، قبر آخوند خراساني را شكافتند تا دخترش را كنارش به خاك بسپارند، ديوار قبر آخوند فروريخت؛ مردم با تعجب ديدند كه جسد آخوند پس از آن همه مدت به هيچ وجه متلاشي نشده و حتي صورت و محاسن او اصلاً تغيير نكرده بود.

يكي از شاهدان مي گفت: «عجيب آن كه وقتي دست آخوند را گرفتم و روي دست دخترش گذاشتم، دست شيخ مانند كسي كه به خواب رفته باشد، حركت كرد و همه حاضران سخت متعجب شده بودند، زيرا وضع كفن و صورت، به گونه اي بود كه گويا آخوند را لحظاتي پيش به خاك سپرده اند».

 منبع: http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=90105

 
امتیاز دهی
 
 

بيشتر
كليه حقوق اين سايت براي دبيرخانه كنگره بزرگداشت آخوند ملا محمد كاظم خراساني محفوظ مي باشد









Guest (PortalGuest)

كنگره آخوند خراساني
مجری سایت : شرکت سیگما